خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۶ سریال ترکی حلقه
اسکندر و جبار و ایلهان به سر قرار با وکیل هارچ رفتن. وکیل به ایلهان تسلیت میگه که ایلهان تشکر میکنه و با جبار دعوا میکنه که جبار میگه من زن نمیکشم! آنها باهم بحث میکنن که وکیل ازشون میخواد ساکت بشن و کلیداشونو بهشون برمیگردونه و میگه چنگیز خان گفتن باید این دشمنیا تموم بشه و درخور این استثنایی که قائل شده باشین سپس میگه کلید مادرو خودم میرم میدم بهش اما نادر همان موقع میاد و میگه لازم نیست خودم اینجام سپس بعد از کمی حرف زدن میگه من میخوام از حلقه بیام بیرون وکیل هارچ میگه طبق قاعده حلقه میتونی خودت کلیدو به هرکی میخوای بدی فقط قبلشبهمون اطلاع بده که به کی میخوای بدی. چاتای و آدم هاش همان موقع میان و میگن اومدم با نادر حرف بزنم کارش دارم. کان از راه میرسه ولی جلو نمیره و از پشت دیوار اونارو میبینه نادر کان را میبینه و با چاتای راهی میشه کان هم تعقیبشون میکنه. جهانگیر بعد از رفتن مزده به کان زنگ میزنه که کان میگه نادر بهم زنگ زد برم پیشش که دیدم چاتای و آدم هاش دارن میبرنش منم دارم تعقیبشون میکنم جهانگیر میگه لوکیشن بده تا بیام کان اول میگه استراحت کن نمیخواد اما وقتی اصرارش را میشنوه ناچارا میفرسته واسش.
چاتای نادر را به یک مکان بوکس زیرزمینی میبره. کان وقتی جهانگیر میاد باهم میرن داخل. چاتای نادر را به موتور خانه میبره و ازش میخواد آدرس باباشو بگه نادر میگه اگه بابات بهت نگفته منم اصلا نمیتونم بگم چاتای با حرص میگه نمیدونم چرا فکر میکنی نمیتونم بلایی سرت بیارم! و شروع میکنه به تهدیدش کردن. او دلر میاره و بهش میگه که فکراشو تا آخر مسابقه بکنه وگرنه با دلر مغزشو سوراخ میکنه تا برای همیشه فلج بشه و آرزو کنه بمیره. وقتی چاتای به مسابقه میره جهانگیر و کان به موتورخانه میرن و نادر را از اونجا بیرون میبرن. چاتای جهانگیر و کان را میبینه و تیر هوایی میزنه و به تمام آنها میگه هرکی بتونه اون دونفر را واسم بیاره ۱۰هزارتا پاداش میگیره همگی به طرف اونا میرن که آنها موفق میشن فرار کنن و از طرفی نادر هم فرار کنه. فردای آن روز آدم به دفتر میره که میبینه جهانگیر و کان اونجا خوابن آدم فیلمی که پیدا کرده را از روز مرگ ایرم میده به جهانگیر و باهم میبینن. جهانگیر با دیدن مادرش اونجا جا میخوره و با سرعت به طرف خانه میره.
وقتی میرسه از مادرش میپرسه اونجا چیکار میکرده او بهش میگه رفتم دیدمش چون میدونستم به یه بهونه ای برمیگرده بهش گفتم تو الان تو وضعیتی هستی که دشمن زیاد داری و تو نقطه ضعفشی ازش خواستم بره تا اتفاقی واسش نیوفتاده اما بعد از کمی بحث کردن منو بیرون کرد جهانگیر بهم میریزه و ایلهان بهش میگه چرا به من نگفتی؟ و دعواش میکنه. آدم به جهانگیر میگه بقیه فیلمو ببینن که جهانگیر یه زن دیگه ام میبینه بعد از رفتن مادرش پیش ایرم و با کنی فکر کردن یادش میاد که اون همون ستاره دوست مژده بود که روز خاکسپاری هم اومده بود. جهانگیر سریعا به مژده زنگ میزنه و آدرسشو میخواد مژده میگه اون دختر خوبیه الان تو وضعیتی نیستی که آدرس بدم از طرفی دختر عارفه همونی که مرد برادر جبار. جهانگیر میگه چرا اینو بهم زودتر نگفتی؟ مژده میگه در یه صورت ادرسو میدم که خودمم بیام سپس باهم قرار میزارن…..