خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۷ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۷ سریال ترکی حلقه
جهانگیر و کان و آدم به خانه دختر عارف ستاره میرن وقتی میرسن جهانگیر با عصبانیت میخواد به داخل بره که مژده جلوشو میگیره و ازش میخواد که به اعصابش مسلط باشه تا یه کاری نکنه که بعدا پشیمون بشه باید اول مطمئن بشیم آنها به داخل میرن داخل که جهانگیر با دیدن ستاره میره سمتش و دنبالش میکنه که ستاره از دستش فرار میکنه جهانگیر میگیرتش و سرش داد میزنه که چرا ایرمو کشتی؟ چرا؟ ستاره ترسیده و میگه من کاری نکردم از طرفی مژده و کان جلوی جهانگیرو میگیرن اما ستاره یکدفعه اسلحه ای برمیداره و شلیک میکنه که به کسی برخورد نمیکنه کان سریعا اسلحه را میگیره و میگه تو چیکار داری میکنی؟ آدم میاد و با دیدن ستاره میگه این چجوری اینجاست؟ الان از در بیرون رفت که! ستاره با گریه میگه من کاری نکردم من اون دخترو نکشتم ولی اونجا بودم جهانگیر کنارش میشینه و ازش میخواد تعریف کنه. ستاره میگه کار ییلدیز خواهر دوقلوم بود آنها میگن چی؟ آدم میگه آهان اون دختری که از اینجا رفت الان خواهر دوقلوت بود! میگم چجوری میشه! ستاره میگه همه ی اونا نقشه خواهرم بود منو کشوند اونجا من وقتی رفتم اونجا خودمو معرفی کردم و خواستم بپرسم که چرا پدرم به خاطر اون کشته شد ایرم اول مقاومت کرد وارد نشم اما بعد از اینکه رفتم داخل باهاش حرف میزدم که خواهرم اومد و بهش شلیک کرد.
جهانگیر عصبی میشه و به حالتی جنون میخواد بره که مژده و کان و آدم جلوشو میگیرن و ازش میخوان اول آروم بشه بعد برن سپس با آدم به طرف خانه جبار راهی میشن تا بپرسن ییلدیز کجاست. کان عمو نادر بهش زنگ میزنه و بهش یه آدرس میده تا به اونجا بره کان به آدرس میره و زیر یه صندلی کلید حلقه را میبینه و برمیداره اما نمیدونه اون کلید یعنی چی و فکر میکنه کلید صندوقی چیزیه تو خونه نادر واسه همین راهی خونه اش میشه. جهانگیر جلوی در خانه جبار اسلحه اش را به آدم میده و میگه تو اینجا بمون و به داخل میره. او به جبار میگه که ییلدیز چیکار کرده جبار اول باور نمیکنه و به ییلدیز زنگ میزنه ییلدیز اعتراف میکنه که همچین کاریو کرده او تعریف میکنه که بهش زنگ زده بودن و گفته بودن که به خاطر ایرم باباس مزده بوده و در حال توضیح دادن همه چیز که یکدفعه ایلهان و دار و دسته اش به داخل میان و جبار را میکشن جهانگیر بهم بریزه و میگه که داست همه چیزو میگفت چرا این کارو کردین؟ و با کلافگی از اونجا میره. ایلهان وقتی به خانه برمیگرده از گولای میخواد تا همه چیزو بهش بگه که اون روز خونه پیش ایرم چیکار داشته!
او تعریف میکنه که ایرم همه چیزو فهمیده بود و میخواست همه چیزو به جهانگیر بگه منم مجبور شدم! رفتم بیرون و به ییلدیز زنگ زدم و همه چیزو گفتم درباره مرگ جبار اونم رفت سراغ ایرم تا انتقام بگیره! ایلهان با درماندگی بهش نگاه میکنه و نمیدونه گی باید بگه. کان به خانه نادر رفته که بعد از چند دقیقه مادرش به اونجا میاد و با دیدنش میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ مادرش برای طبیعی جلوه دادن میگه اومدم دنبال تو نگرانت معلوم هست تو کجایی؟ گفتم بیام یا تو اینجایی یا از نادر سراغتو بگیرم کان بهش کلیدو نشون میده و میگه اومدم ببینم صندوقی چیزی اینجا هست یا نه حمیرا با دیدن کلید حلقه جا میخوره ولی چیزی بهش نمیگه جهانگیر به کان زنگ میزن همه بره پیشش. آنها از اونجا میرن. خیاط خودشو مسئول یه مدرسه قدیمی نشون داده و بهار پیشش رفتنشو عکس ها و اسناد قدیمیو ازش میخواد خیاط هم واسش میاره. بهار با دیدن عکس پدرش کنار ارن پدر کان جا میخوره و میگه اینا باهم چه ارتباطی داشتن؟ جهانگیر وقتی کان پیشش میره بهش میگه که اون روز من خیاطو زدم ولی فکر میکردم مرده تو دنبال اون آدم بودی که کی خیاطو زده بود اون من بودم ولی فراموشش گرفتم نمیدونم چرا ولی مطمئنم که نجات دادم کان میگه خودمم مطمئنم دنبال پازل های گم شده ام…..