خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۸ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۲۸ سریال ترکی حلقه
حمیرا پیش چنگیز میره و ازش میپرسه چیکار میکنی؟ چنگیز ازش میپرسه جبار مرده؟ حمیرا میگه آره کار ایلهان بوده عروسشو کشته و باهم کمی صحبت میکنن. جهانگیر عکسی از خیاط به کان نشون میده که کان میگه این عکسارو کی گرفتی؟ و ازش میخواد عکسو واسش بفرسته تا به دوست پلیسش بده و تو پیدا کردن خیاط کمکمون کنه جهانگیر میگه پلیسو قاطی این بازیا نکن کان بهش میگه من بهش اعتماد دارم جهانگیر میگه اگه اعتماد داری پس منم اعتماد دارم. مژده به اداره پلیس برای بازجویی شدن پیش جمال میره و او ازش چندتا سوال میکنه که چرا به جهانگیر کمک کرده؟ مژده میگه چون از قتل خوشم نمیاد سپس بعد از کمی سوال و جواب از اونجا میره. بهار با دیدن پیام کان شوکه میشه و براش پیام میفرسته که الان روبرومه و لوکیشن میفرسته واسش. خیاط درباره بهار به چاتای میگه که چاتای ازش میخواد اونو آماده کنه تا بیاد. کان با دیدن پیام میترسه و از جهانگیر میخواد به لوکیشن بره و میگه یه مدرسه ست که انگاری خیاط اونجا تحصیل میکرده بریم اونجا شاید چیزی پیدا کردیم جهانگیر قبول میکنه و کان حسابی استرس داره.
حمیرا پیش جمال به اداره رفته تا باهمدیگه کمی صحبت کنن درباره وضعیت پیش اومده جمال ازش میپرسه فردی به اسم چنگیز میشناسین؟ حمیرا میگه نه فقط اسمشو شنیدم ولی اصلا ندیدمش نمیدونم چجوریه همان موقع کان به جمال پیام میده که خیاط الان پیش بهاره حتما تو دردسر افتاده و لوکیشنو واسش میفرسته جمال به بهونه اینکه کاری واسش پیش اومده سریعا به طرف لوکیشن راهی میشه. ایلهان و اسکندر به نمایشگاه وکیل هارچ میرن اونجا وکیل به ایلهان میگه از این به بعد کارهای بره به تو واگذار میشه ایلهان خوشحال میشه که با گوشه چشم به اسکندر نگاه میکنه. اسکندر به وکیل میگه یعنی چی اون جبارو کشته بعد کارهای جبارو میدین به ایلهان؟ ایلهان و اسکندر سر این موضوع باهم بحث و کل کل میکنن که چاتای به وکیل میگه من اینجا چیکار میکنم؟ وکیل میگه گفتم بیاین که حرف پدرتونو به گوشیتون برسونم ایشون میخوان به کارهای خارج از کشور برسین و از اونجا میره. اسکندر گلگی میکنه پیش چاتای و میگه چون کنار شما بودم این پروژه را به من ندادن. ایلهان به جهانگیر زنگ میزنه و میگه بیا باید درباره یه کاری باهمدیگه صحبت کنیم جهانگیر میگه فعلا کار دارم و بعد از کمی حرف زدن قطع میکنه.
بهار وقتی به خوش میاد میبینه دهنشو بستن و روی یه صندلی با طناب بسته شده. خیاط پیش مدیر اون مدرسه میره که مدیر بهش میگه این یه جرمه آقا اونم پلیسه تو دردسر میوفتم! خیاط میگه خوب مگه چی میشه؟ و با نگاهش تهدیدش میکنه. آدم میره دنبال بره و اونو به هتلی که واسش تدارک دیده میبره. کان و جهانگیر به مدرسه میرن و کان جلوتر وارد میشه و نگهبان را با اسلحه تهدید میکنه تا به اتاق بایگانی که بهار رفته ببره. وقتی میرسه میبینه در قفله که بالاخره درو باز میکنه و به داخل میره او سراغ بهار میره او اول میترسه که نکنه مرده باشه ولی وقتی میبینه نفس میکشه خیالش راحت میشه و بعد از به هوش اومدنش سرزنشش میکنه که چرا همه جا تنها میره مگه اکیپ نداره؟! سپس دست و پاشو شروع میکنه به باز کردن. به خیاط خبر میدن جهانگیر تپلی اومده جلو در مدرسه ست خیاط که تو مسیر زفتن به بایگانی بود برمیگرده. کان به بهار میگه تو همینجا بمون من میرم بعد تو بیا بهار میگه نه باید باهم بریم کان میگه اینجوری جهانگیر میفهمه واسه تو گفتم بیایم اینجا….