خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی نامادری به همراه عکس
در این مطلب از سایت جلویاب شما می توانید خلاصه داستان قسمت ۴ سریال ترکی نامادری را مطالعه کنید، تا انتهای مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی نامادری، سریالی جذاب و خانوادگی است که تابستان امسال روی آنتن شبکه a tv ترکیه رفت و حالا پخش دوبله فارسیش از شبکه جم تیوی شروع شده. این سریال از همان قسمتهای اول به یکی از سریالهای پربیننده تبدیل شد. فاروق گنجر پس از از دست دادن همسرش افسون از لندن به عمارت خود در استانبول نقل مکان می کند. همراه آنها دستیارش سراپ راه استانبول را در پیش می گیرد. سراپ که نمیخواهد از بچههای فاروک بچهداری کند، قصد دارد با یک فرد ثروتمند ازدواج کند.
قسمت ۴ سریال ترکی نامادری
سراپ پیش نیسان میره و بهش خبر میده که شام آماده شده اما نیسان میگه اصلا حوصله غذا خوردن ندارم ولی اگه نیام ناز و عمر نمیخورن سراپ ازش میخواد یخورده هم به فکر خودش باشه و دلداریش میده و در آخر میگه یه آبی به صورتش بزنه بیاد پایین. سراپ با عمر مسابقه میزاره تا عمر غذاشو بخوره و موفق هم میشه سپس بعد از خوردن شام بچه ها میرن بخوابن و فاروق میره بیرون یخورده هوا بخوره. فاروق به یه رستوران میره که قبلا با افسون اونجا رفته بوده و یاد خودشون میوفته و گریه میکنه. سراپ تو خونه شروع میکنه به راه رفتن و دیدن اونجا و خاطراتشو اونجا به یاد میاره که فاروق با افسون را میدید و حرص میخورد و بهش حسودیش میشد سپس لبخند معناداری میزن تو به کل خونه نگاه میکنه. او به اتاقش میره و حاضر میشه و لباس خوابش را میپوشه و از پشت پنجره منتظر فاروق میمونه وقتی میبینه ماشینش وارد حیاط شد از قصد عمر را تو بغلش میگیره و تو سالن میخوابه فاروق وقتی وارد میشه اونارو میبینه و وقتی جلو میره تا عمر را تو بغلش بگیره ببره تو اتاقش سراپ چشماشو باز میکنه و میگه آقا فاروق!
ببخشید عمر میخواست کارتون ببینه بعد خوابم برد همینجا فاروق میگه اشکالی نداره من عمرو میبرم تو اتاقش و میره. فاروق به اتاق خودش وقتی میره با دیدن لباس خواب افسون رو مانکن و چمدانش هم اونجاست. او چمدان را باز میکنه و دفتر روزمرگیشو میخونه و گریه اش میگیره و لباسشو بو می کشد. ایپک نقاشی از افسون کشیده و به پسرش اِگه میگه همیشه کشیدن چشم از همه سخت تره. اگه با دیدن عکس خیلی خوشش میاد و میگه سریع حاضرشو بریم بدیم بهشون. همگی سر میز صبحانه جمع شدن که عمر میگه من کرپ دوست ندارم و نمیخورم اما سراپ کرپ را با سبزیجات تزیین میکنه و یه صورت خنده رو میکشه عمر خوشش میاد و اینجوری غذاشو میخوره. بعد از چند دقیقه ایپک با اگه به اونجا میرن و تابلو را بهشون نشون میده. اونا حسابی خوششون میاد و میگن خیلی خوب شده فاروق تشکر میکنه و میگه به سردار میگم بزنه به دیوار سپس تعارف میکنه که اگه صبحانه نخورد بیان سر میز ایپک میگه نه نخوردم واسه همین زود اومدیم که باهم بخوریم.
همگی سر میز صبحانه نشستن که ایپک به سراپ میگه بره واسش چای بیاره سراپ جا میخوره و با اکراه به آشپزخانه میره و میبینه که دارن از ایپک تعریف میکنن که چقدر زن مهربون، شیک و خوبیه او حرص میخوره. مادربزرگ پیرایه به نیسان زنگ میزنه و او بهش میگه که خاله ایپک هم اینجاست. پیرایه بدون اعتنا کردن به سراپ از ایپک تشکر میکنه و میگه وقتی اونجایی خیالم راحته سپس نیسان میره تا تابلویی که کشیده از افسونو بهش نشون بده سراپ حرص میخوره و فکری به سرش میزنه و پیش عمر میره و میگه بریم دستشویی. اونجا عمر دستشو میشوره و سراپ هم به صورت غیر مستقیم بهش میگه که بره تابلورو بغل کنه عمر میگه بوسشم میکنم سراپ خوشحال میشه که نقشه اش گرفته…..