خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی حلقه + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۳ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.

قسمت ۳۳ سریال ترکی حلقه
قسمت ۳۳ سریال ترکی حلقه

قسمت ۳۳ سریال ترکی حلقه

جهانگیر پیش ایلهان میره و باهاش حرف میزنه، ایلهان از جهانگیر تشکر میکنه که کمکش کرده و بهش میگه وقتی تو این کار رفتیم داریم روی یه خط قرمز باریکی راه میریم ببین کان هم گیر پلیسا افتاد مطمئنم اونم میبرن پیش اون خیاط! جمال تو اتاق بازجویی پیش خیاط میره و بهش میگه ببین اگه ما نبودیم الان معلوم نبود زنده بودی یا نه اون بیرون پر از دشمنه که همشون میخوان بکشنت چرا نمیخوای اینو بفهمی که مهره سوخته حلقه ای؟! اما خیاط در آخر حرف نمیزنه و جمال از اونجا میره. او پیش کان و بهار میره و میگه حرف نمیزنه سپس به دستمان دستبند میزنه و میگه تو شاید بتونی باهاش حرف بزنی و یه چیزهایی بفهمی و اونو با فیلم بازی کردن میندازن تو اتاقی که خیاط اونجاست. آدم ساکشو بسته و میره پیش ایلهان و میگه اومدم خداحافظی جهانگیر میگه یعنی چی؟ ایلهان با عصبانیت میگه صبح تیراندازی شده همه چیز ریخته بهم بعد تو اومدی میگی میخوای بری؟ تورو کجای دلم بزارم؟ ادم جا میخوره و میگه چی؟ چیشده سلطان؟ آخه من اینجا کاری ندارم که جفتتون منو اخراج کردین اینجا بمونم چیکار! جهانگیر میگه مگه نگفتم برو پیش بابام کار کن؟ آدم تایید میکنه و میگه منم رفتم ولی ایشونم گفتن بیام با شما کار کنم! خوب چیکار کنم؟

جهانگیر بهش میگه بیا با من بریم جایی آدم خوشحال میشه و باهاش راهی میشه. کان با خیاط تو اتاق بازجویی حرف میزنه و میگه تو بابامو میشناختی؟ ارن کارابولوت؟ خیاط میگه نه ولی بابام حتما میشناخته سپس بعد از کمی حرف زدن خیاط میپرسه تو چرا منو نکشتی؟ تو هدفت بودم! کان میگه شاید چون رو دوچرخه بودی من نه سپس ازش میپرسه اگه جامون عوض بود تو منو میزدی؟ خیاط اشاره میکنه و تایید میکنه که کان میگه پس تفاهم نداریم باهم و میخنده. جهانگیر و آدم با یه وکیل به اداره پلیس رفتن و اونجا منتظرن تا وکیل بره پرس و جو کنه. وکیل میاد و میگه کان انگار ثابت شده اونجا بیگناه بوده و فقط به خاطر صدای درگیری ترسیده و اسلحه کانونیشو درآورده اون آزاد میشه ولی معلوم نیست کی. آدم میاد من یکی از هم محله ای های قدیمیمو اینجا دیدم ازش پرسیدم کان اینجاست گفت نه انگاری رو کاغذ نوشتن اینجاست ولی یه جای دیگه ست! جهانگیر یاد حرف پدرش میوفته و میگه حق با بابام بود و با وکیل خداحافظی میکنن. آنها منتظر میمونن و با دیدن فرمانده جمال و بهار منتظر اونا میمونن و در آخر تعقیبشون میکنن.

کان و خیاط تو اتاق نشستن که یکدفعه برق های اون ساختمان میره کان میترسه و میگه چیشده؟ یه خبرهایی شده! سه مرد نقاب پوش به اونجا میان و خیاط دستشو دور گردن کان میندازه و بیهوشش میکنه. همان موقع در باز میشه و یکی از اون مردها به داخل میاد و به خیاط میگه نترس خودیم و نقابشو برمیداره که خیاط میبینه چاتایه و لبخند میزنه موقع رفتن میخواد کان را بکشه که خیاط نمیزاره و میگه ولش کن. بهار فرمانده جمال میرسونه و میره که فرمانده داخل میره و با دیدن اوضاع بهم میریزه او با آنها درگیر میشه و تیر میخوره. جهانگیر با صدای شلیک به آدم میگه تو اینجا باش من میرم تو. کان به هوش اومده که با دیدن فرمانده نگرانش میشه و با دیدن جهانگیر ازش میخواد از اونجا بره تا پلیسا نیومدن و اونو نگرفتن. جهانگیر و آدم از اونجا میرن و کان به بهار زنگ میزنه که با آمبولانس بیاد. فرمانده جمال را به سرعت به اتاق عمل میبرن. مافوق آنها به اونجا میره و بهار را دلداری میده و میگه چیزی نمیشه نگران نباش…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حلقه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا