خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۴۵ سریال ترکی حلقه
ایلهان از چاتای میپرسه ماموریتی چیزی به کان و جهانگیر دادین؟ چون اصلا پیداشون نیست چاتای میگه نه من چیزی نگفتم سپس رو به اوزجان میگه جالبه! میگم سوال کنن ببینن پیداشون میکنن یا نه. جهانگیر و کان که تو یه اتاق قرمز گیر کردن سعی میکنن برن بیرون. چاتای پیش ایلهان میره و خبر میده که نه کسی خبری ندارن ازشون و میپرسه نکنه کاری پنهانی میکنن؟ ایلهان میگه نه آقا چاتای همچین چیزی نیست. کان عصبی میشه که جهانگیر سعی میکنه آرومش کنه کان میگه چجوری آروم باشم؟ معلوم نیست کجا دارن مارو میبرن معلوم نیست این در باز بشه کی روبرومون قرار میگیره! جهانگیر میگه ما که تسلیم نمیشیم تمام تلاشمونو میکنیم. حمیرا پیش جمال رفته و میگه خبری از بچه ها نیست تازگیا یه نفر اومده به اسم بی دماغ و هرچی درباره اش میدونه به جمال میگه. در اتاق پشتی تریلی باز میشه و اونا با یه عده آدم روبرو میشن که به طرفشون اسلحه میگیرن. اسکندر هم اونجاست و شوکه شده. اسکندر و جهانگیر و کان را روی صندلی بستن اسکندر میگه شماها اینجا چیکار میکنین؟ جهانگیر میگه چاتای مارو فرستاده اسکندر میگه چاتای خودش این ماموریتو بهم داده! این کار دو سر سوخت شده واسه ما!
طرف معامله به چاتای زنگ میزنه که چاتای میخنده و زیربار نمیره که طلاهارو اون برداشته و میگه که اون دوتا پسر از این کارها زیاد کردن اول پولتو بگیر ازشون بعد بکشتشون. کان مقدار خسارتو میخواد بهشون بگه که پولشو بدن بهش اون مرد که اسمش گولچه ست رقمو میگه بهشون سپس به جهانگیر میگه تو برو فقطم دو ساعت مهلت داری وگرنه میمیرن. جهانگیر به ایلهان زنگ میزنه و خبر میده حالش خوبه از طرفی وقتی به دفتر کارش میرسه با آدم صحبت میکنه از اونجایی که مژده حرفاشو میشنوه میگه برای کان و بابام چه اتفاقی افتاده؟ جهانگیر ناچارا بهش ماجرارو میگه از طرفی جهانگیر به حمیرا زنگ میزنه و خبر خوب بودن حالشو میگه بهشون که نگران نباشه. جهانگیر با آدم و مژده به جایگاه پولهایی میرن که از جهانگیر دزدیده بودن. وقتی میرسن چاتای و ادم هاش به اونجا میرن و پولاشو پس میگیره. بعد از رفتن اونا چاتای به یاد میاره که همه ی اونا نقشه بوده که چاتای فکر کنه اونا پولای واقعی خودشه در صورتیکه پولها تقلبیه. چاتای و آدم با مژده پیش کان و اسکندر میرن و پولارو به گولچه تحویل میده و اونا آزاد میشن…..