خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۱۷ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
آلیزه به سرکان میگه چرا حرف نمیزنی؟ میگم امکان داره بابام از قبل خانواده شمارو بشناسه؟ سرکان میگه نه بابا وگرنه ماهم میدونستیم دیگه! آلیزه میره از قدیر اینا بپرسه که جواب سربالا میدن و آلیزه جوابشو نمیگیره اسما بدون هیچ حرفی از اونجا میره که همه جا میخورن. موقع سوار ماشین شدن دوباره آلیزه این سوالو از قدیر میپرسه که قدیر نمیدونه چی باید بگه که پدر خیری بهش میگه نه بابا اون یه پسر بچه بود نه یه دختر مادر بزرگ سرمان هم تایید میکنه و آلیزه کمی آروم میگیره اما هنوز شک داره به این موضوع. وقتی به خونه میرن آلیزه تو اتاق به سرکان میگه این حرفارو من با ر نکردم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست! سرکان سعی میکنه مجابش کنه که داره اشتباه میکنه و ازش میخواد دنباله شو نگیره دیگه آنهایاهم درباره این موضوع بحث میکنن که سرکان به خاطر اینکه از آلیزه مخفی کاری میکنه بهم ریخته اما آلیزه فکر میکنه واسه اینکه حرفشو باور نکرده ناراحت شده واسه همین بعد از رفتن سرکان فکر میکنه که چجوری معذرت خواهی کنه و از پیش دربیاره. سرکان پیش نورالدین رفته و میخواد که حقیقتو به آلیزه بگن چون دیگه نمیتونه پنهون کاری کنه نورالدین میگه میدونم کارمون از اول اشتباه بوده ولی آلیزه خیلی خوب شده نسبت به اون زمان خیلی فرق کرده الان بگیم بهش واقعیتو میشه همون آلیزه قبل!
سپس از سرکان فرصت میخواد تا خودشو جمع و جور کنه بعد بگن به آلیزه. آلیزه پیش سراپ و پدربزرگ و مادربزرگ رفته و بهشون میگه یه هفته بریم هتل ما استراحت یه هفته کار نکنین و دست به سیاه و سفید نزنین پدربزرگ و مادربزرگ خوشحال میشن و میگن ما میریم چمدونمونو ببندیم ولی سراپ بهش میگه هفته دیگه بریم آلیزه میگه نه همین هفته سراپ میفهمه که نقشه ای داره و لج میکنه و میگه نمیشه این هفته نامردی باباجونت با نامزدشه و میره. اسما با نورالدین حرف میزنه و میگه همه چیزو میدونم اگه آلیزه بفهمه چی میشه؟ نورالدین میگه نمیفهمه مگر اینکه تو، اسما حرفشو قطع میکنه و میگه فکر که نمیکنی من بگم؟ چون همین عذاب وجدان واسم کافیه نورالدین میگه اگه نمیگی آلیزه هم نمیفهمه. آلیزه شام درست کرده و همه سر میز تعریف و تشکر میکنن اما سراپ میگه کاری نکرده که! سپس آنها شام میخورن که زنگ در زده میشه و با باز کردن در میبینن که فرمانده با دوتا از آتش نشان ها هستن.
نورالدین پیش صنم رفته تا باهاش درد و دل کنه تا کمی آروم بشه صنم به حرفاش گوش میده و بعد از چند دقیقه تلفنش زنگ میخوره و بهش اطلاع میدن که ترکان مادر سرکان را پیدا کردن او حسابی خوشحال میشه و به نورالدین خبر میده و او هم با لبخند بهش نگاه میکنه. فرمانده با قدیر حرف میزنه و میگه طبق گفته عروستون اومدیم درباره کلاسه باهم حرف بزنیم چون بهم گفتن قبول کردین بیاین تو آموزش همگی جا میخورن که سراپ میگه هرکاری دوست داری بکن بابا نزار این آلیزه هیپنوتیزمت بکنه! قدیر قبول میکنه که همگی خوشحال میشن. بهد از رفتن آنها و خوابیدن بقیه قدیر به حیاط میره و جعبه ای که تو باغچه پنهان کرده بود را برمیداره و بازش میکنه، او به عکس های دوران جوانیش تو لباس آتش نشانی نگاه میکنه و لبخند میزنه….