خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۲۶ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
بهار وقتی میبینه سرکان و آلیزه دست تو دست هم هستن حسادت میکنه و میره جلو از قصد میگه کلیدشو گم کردم امکان داره تو گاراژت دیشب افتاده باشه؟ آلیزه جا میخوره که بهار میگه انگاری نمیدونستی ببخشید! آلیزه میگه نه جونم میدونستم ما زن و شوهریم مگه میشه چیزیو از هم مخفی کنیم؟ بهار میگه پس چرا اومده بودی میپرسیدی که دیشب سرکانو دیدم یا نه؟ آلیزه میگه چون انقدر با آب و تاب میگفتی که رازی با سرکان داری من کنجکاو شدم بهار میگه داریم! مثلا اینکه سرکان به آلپ درس یاد میده آلیزه جا میخوره ولی به روی خودش نمیاره و میگه معلومه میدونستم یه طرف شوهرمه یه طرف دیگه دوست صمیمیم! بهار ضایع شده آلیزه بهش میگه خوب اگه راز دیگه ای نیست که بخوای لو بدی ما بریم! و میرن. سرکان ازش تشکر میکنه که هواشو داشت آلیزه میگه هوای تورو نداشتم نمیخواستم خودم ضایع بشم! سرپ تو خونه سراغ مادرشو از نورالدین میگیره که او میگه داشتیم باهم میگشتیم دنبالت صبر کن الان میاد سرپ دوباره میخواد فرار کنه که نورالدین به دنبالش میره تا با سراپ و اسما تو حیاط روبرو نشه. از طرفی تورکان در حال نزدیک شدن به سراپ و اسماءست که صنم با اشاره بهش میگه نیاد.
آنها تعجب میکنن و میگن چیشده؟ چیکار میکنی؟ صنم میگه هیچی مگس زیاد شده میزنم برن اینور اونور که تو چشم و دهنم نیان آنها با تعجب نگاهش میکنن که صنم یکدفعه میگه نیا! اسما میپرسه با کی داری حرف میزنی؟ صنم میگه با مگس سراپ به اسما میگه عروستون یه تختهاش کمه! سرپ به حیاط میرسه که نورالدین جلوی دهنشو میگیره و از اونجا میبرتش. سراپ با صنم حرف میزنه و میگه موضوع مادرمو میخوام پیداش کنم احساس میکنم خیلی بهم نزدیکه ولی نمیدونم از کجا شروع کنم میتونین حداقل بهم بگین باید چیکار کنم؟ صنم جا میخوره از این حرفش و قول میده بهش کمک کنه. سرکان او خونه هرچی از آلیزه معذرت خواهی میکنه آلیزه باهاش آشتی نمیکنه. موقع رفتن به هتل سرکان هرچی به آلیزه میگه سوارشو باهم بریم آلیزه قبول نمیکنه و میفهمه هنوز ازش دلخوره و آلیزه با اتوبوس به طرف هتل میره. سرکان پیش نورالدین میره و بهش میگه آلیزه داره روز به روز ازم دورتر میشه و نمیدونم باید چیکار کنم من خیلی دوسش دارم نورالدین و صنم از شنیدن این حرف خوشحال میشن و بهش میگن که آلیزه خیلی به پیکنیک علاقه داره میتونی ببریش پیکنیک. سرکان جا میخوره و میگه شوخی میکنین؟ واقعا؟ نورالدین میگه آره روحیه ی جهانگردی داره سپس سرکان تو فکر فرو میره….