خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۳۲ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
آلیزه به دوستاش مسگه خوب دیگه تا اتفاقی نیوفتاده برین دیگه آنها از اونجا میرن. قدیر تو حیاط با عصبانیت بانورالدین و صنم حرف میزنه و میگه قرار بود آرامش خانواده مو بهم نزنی و نگردی دنبال تورکان گفتم بهم بزنیآرامشتو بهم میزنم! حالا نه تنها پیداش نکردی تو هتلم بهش کار دادی؟ صنم میگه اون کار من بوده نورالدین خبرنداشت. قدیر با عصبانیت از اونجا میره که نورالدین و صنم دنبالش میرن. سراپ شوکه شده و با گریه مادرشو بغلمیکنه و میگه آرزو میکردم قبل مرگم ببینمت تورکان دعا میکنه که خواب نباشه سرکان با عصبانیت میگه تئاترتون تمومشد؟ بریم خونه بابام تنهاست رضوان میگهبا مادرت هیچ حرفی نداری؟ سرکان میگه من مادری ندارم! ایشون فقط توکان خانم هستن مادر من وقتی ۱۰ ساله ام بود مرد! و از اونجا میره که آلیزه دنبالش میره و میگه تا کی میخوایمادرتو نادیده بگیری؟ سرکان دوباره میگه من مادری ندارم! سپس بهاء میاد و با دستپاچگی میخواد بگه که رضوان وخیری گم شدن که سرکان میگه اونا تو نشستن و سوئیچو میگیره تا با آلیزه بره بیرون.
سرپ از پشت بوته ها متوجهحرفاشون میشه و میفهمه که سرکان داداششه. نورالدین سعی میکنه جلوی ماشین قدیرو بگیره که قدیر وایمیسته ومیگه چیکار داری میکنی؟ سپس بعد از کمی بحث کردن قدیر میگه فقط بگو وقتی پیداش کردی چرا نگفتی بهم؟نورالدین به صنم نگاه میکنه و میگه چون خودش خواست به صنم گفته بود! قدیر نگاهش میکنه که صنم میگه چون یهپسر دیگه هم داره قدیر میگه ازدواج کرده بعد از من؟ صنم میگه نه، قدیر شوکه میشه و میره. تورکان با خیری و بقیهمیره خونه شون و به سرپ میگه بره خونه صنم خانم تا بعدا بره دنبالش چون هنوز بهشون نگفته که یه برادر دارنسرپ قبول میکنه. سرکان و آلیزه وقتی به خونه میرن تورکان را اونجا میبینن که با رضوان و سراپ در حال خندیدن وحرف زدنن سرکان عصبی میشه و میره تو اتاقش آلیزه میره پیشش تا آرومش کنه و باهم حرف میزنن سرکان بحثوعوض میکنه و میگه واست حنابندان میگیریم آلیزه خوشحال میشه سپس بهم قول میدن تا آخر عمرشون نامه همدیگهباشن.
فردای آن روز سر میز صبحانه تورکان میگه من برم که الان سرکان میاد منو ببینه کوفتش میشه من برم کهراحت بخوره. سرکان با خوردن چای میگه چقدر طعمش عوض شده سراپ میکه عشق مادری توشه میبینی حتی چایاز دست مادرم طعمش فرق داره! سرکان هیچی نمیگه. اسما از حرف های نورالدین با صنم متوجه میشه که تورکان یهبچه دیگه هم داره. رضوان سنجاق سینه ای از تو صندوق درمیاره و به سرکان میده او با دیدنش میگه چقدر قشنگهماله کیه؟ خیری داستانی که پشت اون سنجاق سینه ست را واسشون تعریف میکنه سپس به آلیزه میده آلیزه خوشحالمیشه. اسما به سراپ زنگ میزنه و بعد از کمی احوالپرسی میگه مادرت پیشش کسی نیست؟ تنها اومده؟ سراپ میگهآره مگه با کی باید باشه؟ اسما میگه هیچی همینجوری گفتم و باهاش قرار میزاره تا همو ببینن…