خلاصه داستان قسمت ۴۰۱ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۴۰۱ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۴۰۱ سریال ترکی خواهران و برادران
شوال بعد از فرستادن بچه ها به خونه به پلیس زنگ میزنه و خودشو معرفی میکنه. اوگولجان با اورهان رفتن خرید و دارن میرن خونه که جانسو اونارو میبینه و اوگولجان با دیدنش بغلش میکنه و باهم حرف میزنن و میپرسه کفشات خوبه؟ جانسو میگه آره و ازش تشکر میکنه سپس به اورهان تیکه میندازه که وظیفه اون بوده واسش بخره اورهان میگه یعنی چی؟ چی داری میگی؟ من از کجا باید میفهمیدم که تو کفش میخوای؟ جانسو میگه باباها باید بفهمن همونجوری که از خواسته اون یکی دخترت باخبر شدی سپس بعد از کمی حرف زدن میگه ولش کن دیگه داداشم واسم خریده و بعد از چند دقیقه میره. شوال تو کلانتری همه چیزو میگه ولی با این اختلاف که خودش همه رو انجام داده نه یاسمین سپس به بازداشتگاه منتقل میشه. صرب وقتی میفهمه سریع میره اونجا و به مادرش میگه چیشده؟ چخبره؟ زنگ زدم وکیل داره میاد سپس بهش میگه چرا دروغ نگفتی؟ چرا ولش نکردی بری؟ شوال میگه من حالم خوبه تو مراقب خواهرت باش برو پیش آکیف بهت همه چیزو تعریف کنه. صرب میره خونه که آکیف و تولگا با آیبیکه و یاسمین اونجان. صرب میپرسه که ماجرا چیه؟ یکیشون بگه چخبره اینجا!
یاسمین میگه من کشتمش صرب شوکه میشه و میگه چی؟ یاسمین میگه داشت آیبیکه رو میکشت منم خواستم نجاتش بدم اینجوری شد صرب عصبی میشه و میگه شما اونجا چیکار میکردین؟ چرا به پلیس زنگ نزدین خودتون رفتین دنبالش؟ و اونارو سرزنش میکنه آکیف میگه خوب چیکار میکنی؟ یا واقعیتو باید بگی خواهرت بره زندان یا مادرت اونجا بمونه تا کاراش تموم بشه صرب میگه نه نمیتونم بزارم خواهرم بره زندان و بغلش میکنه. چند وقتی گذشته بچه ها به مدرسه اونجا عمر یاسمینو میبینه و میگه لاغر شدید و به صرب میگه بهش نمیرسی؟ و باهم کمی شوخی میکنن، برک با دیدن یاسمین میره پیشش و میگه الان نزدیکه یه ماهه که با من سرسنگینی درسته مادرت باعث مرگ پدرم شوکه ولی این به تو ربطی نداره در ضمن بابام متأسفانه آدم خوبی نبوده اصلا اما یاسمین نمیتونه واقعیتو بگه و از اون جو فرار میکنه. ایاس به جانسو اصلا توجهی نداره و فرار میکنه ازش که جانسو میره پیش صرب و بهش میگه که چرا اینجوریه! اصلا حتی دستمم نمیگیره باهام حرف نمیزنه! استاد میاد و با جانسو حرف میزنه که صرب میره پیش ایاس و بهش میگه یا مثل آدم باهاش رفتار کن یا تموم کن مسخره تو نیست که!….