خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی پناهم ده + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران این سریال خلاصه داستان قسمت ۴۰ سریال ترکی پناهم ده را قرار داده ایم. همراه ما باشید. سریال ترکی مرا پنهان کن (Sakla Beni) محصول سال ۲۰۲۳ شبکه استار تی وی به کارگردانی «ندیم گوج» و نویسندگی «هدیه گلشاهین» و «نرگس اوتلو اوغلو آکوغلو» است. اسامی بازیگران این سریال عبارتند از؛ آسوده کالبک، جمره بایسل، اوراز کایگیلار اوغلو، نیلوفر آچیکالین، جیدا دوونجی، سوینچ اربولاک، کامیل گولر، سنای گورلر، سیلا کورکماز، تامر لوونت، نیزام نامیدار، ادیپ سانر، سرا توکدمیر، آجلیا دورویم ییلهان.
قسمت ۴۰ سریال ترکی پناهم ده
مته به اسراء زنی که تو خونه جمیل پدرش بود میگه جمیل کجاست او میگه نمیدونم به خدا من از چیزی خبر ندارم! مته کلافه میشه که اینجیلا ازش میخواد بره آشپزخانه اونارو تنها بزاره سپس با اسراء صحبت میکنه و میگه من شمارو خیلی خوب درک میکنم سپس از حال روز مته بهش میگه که یه امید کوچیک نسبت به پدرش داشت که اونم امروز کلا از بین رفت اسراء با حرفاش کمی آروم میشه و میگه اون امشب قراره بره فقط به یه شرط میگم که کجاست بزارین فرار کنه و بره سپس بعد از گرفتن آدرس از اونجا میرن. ضیاء به جوشکن میگه اتاق اینجیلارو بگرده ببینه گردنبند پیدا میشه یا نه و به طلافروشی ها هم خبرشو بده و عکس گردنبندو بفرسته واسشون. فخرالنساء میره گاوصندوق طلاهاشو باز میکنه تا ببینه طلاهاش سرجاش هست یا نه، از خدمه ظریفه میره دم در اتاقش و ظرف داروهای آقا ضیاء را میخواد که متوجه میشه چیزیو زیر پتو قایم کرده و جاش تو کمد را هم میفهمه. مته و اینجیلا به آدرسی که اسراء داده میرن. مته با دیدنش میره جلوشو میگیره و ازش حساب پس میگیره که چرا رفت و پشت سرشم نگاه نکرد؟ اصلا میدونی چه بلایی سر مادرم آوردی؟ او بهش میگه که پدربزرگت تورو ازم گرفت همه کار کردم که ببینمت اما پدربزرگت تا وقتیکه ازت دست نکشیدم زندگیمو سیاه کرد نه کار داشتم نه درآمد و نه حتی جای خواب!
بعد از کمی حرف زدن مته میگه دیگه جلوی راهم سبز نشو چون قول میدم میکشمت و میره. او پیش اینجیلا رفته و شروع میکنه به داد زدن تا عصبانیتشو خالی کنه که اینجیلا از پشت سر بغلش میکنه و ازش میخواد آروم باشه. دو نفر جلوی جمیل را میگیرن و با اسلحه دنبالش میوفتن و او فرار میکنه. قدیر به مته زنگ میزنه او با اینجیلا به سمت بیمارستان میرن ناز با دیدن اینجیلا عصبی میشه و میخواد به طرفش حمله کنه که مته جلوشو میگیره و قدیر میگه بابا چرا همچین فکری میکنی؟ آخه مگه اینجیلا همچین کاری میکنه آخه؟ سپس مته با ناز میره و اینجیلا اونجا میمونه و رو مبل میخوابه. جمیل تونسته از دست اونا فرار کنه و تو یه تعمیرگاه پنهان شده و جای گلوله ی روی بدنش دستمال میزاره. فردای آن روز اوزان به ناز زنگ میزنه و از خواب بیدارش میکنه ناز کلافه میشه و میگه چیه؟ چرا راحتم نمیزاری؟ اوزان میگه گردنبند دست منه احمق! ناز جا میخوره و میگه چی؟ تو دزدیدی؟ مته رفته بیمارستان و ماشین قدیر را که فروخته بود دوباره خریده و براش آورده و تشکر میکنه سپس با اینجیلا میرن سمت خونه…..