خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی پناهم ده + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران این سریال خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی پناهم ده را قرار داده ایم. همراه ما باشید. سریال ترکی مرا پنهان کن (Sakla Beni) محصول سال ۲۰۲۳ شبکه استار تی وی به کارگردانی «ندیم گوج» و نویسندگی «هدیه گلشاهین» و «نرگس اوتلو اوغلو آکوغلو» است. اسامی بازیگران این سریال عبارتند از؛ آسوده کالبک، جمره بایسل، اوراز کایگیلار اوغلو، نیلوفر آچیکالین، جیدا دوونجی، سوینچ اربولاک، کامیل گولر، سنای گورلر، سیلا کورکماز، تامر لوونت، نیزام نامیدار، ادیپ سانر، سرا توکدمیر، آجلیا دورویم ییلهان.
قسمت ۴۱ سریال ترکی پناهم ده
ناز حاضر شده و میخواد بره بیرون با عجله که ضیاء میبینتش و درباره گردنبند میپرسه سپس بهش میگه که به طلافروشی ها سپردم عکس گردنبندو هم فرستادم ناز تشکر میکنه و میبوستش و میره. اینجیلا به خانه رفته و به مادربزرگش طلاهاشو میده و میگه مشکلم حل شد دیگه لازم نبود اینارو بفروشم مادربزرگش میگه میخواستی خونه بخری؟ اینجیلا میگه آره ولی دیدم اجازه خونه ها خیلی زیاده نتونستم دیگه فعلا بیخیالش شدم عفیفه بهش میگه بیا باهم بریم و باهمدیگه کمی حرف میزنن که همان موقع خانواده اش میان خانه و به طرف اینجیلا حمله میکنن عفیفه جلوشونو میگیره و به اینجیلا میگه فرار کن سریع برو سپس تنهایی جلوی همشون وایمیسته و از اینجیلا دفاع میکنه عثمان میگه بلیط گرفتم میربم از اینجا وگرنه طلاقت میدم عفیفه میگه بده اگه ندی من از طلاق میگیرم و میره تو اتاقش که انها شوکه میشن. ناز پیش اوزان رفته و باهاش دعوا میکنه و میگه میدونی مارو تو چه مخمصه ای انداختی؟ الان میگی گردنبند دسته منه؟ اوزان میگه چیزی نشده که میری میگی پیداش کردم همین! و باهم کل کل میکنن. ضیاء با صیفی شغال قرار گذاشته و از مته و قدیر خواسته بیان اونجا تا حسابشونو خودشون باهاش صاف کنن سپس مته حسابی کتکش میزنه و در آخر از اونجا میره.
اینیجلا به خانه هاتف رفته و اونجا بهشون میگه شما هر مشکلی دارین با منه چرا عمه ام بیکار شد؟! فیلیس باهاش کمی بحث میکنه که اینیجلا میگه شما کسی نبودین که دیروز چک سفید امضاء دادین تا از ناز دور باشم؟ الان چیشد! وقتی اونو نگرفتم چرا باید گردنبند نارو بدزدم؟! هاتف به خاطر کاری که با اینیجلا کردن دعواشون میکنه و میگه شماها از جون این بچه چی میخواین؟ بلکین میخواد هاتف را آروم کنه که فیلیس باهاش دعوا میکنه و میگه تو کی هستی که مدام خودتو قاطی میکنی؟ مثل مهمون رفتار کن وقتی مهمونی! بلکین میگه من مهمون نیستم اگه هاتف روی تصمیمش باشه نامزدشم هاتف و فسون خوشحال میشن و فیلیس حرص میخوره و به اتاقش میره. اوزان و ناز درباره کارهایی که با اینیجلا کردن حرف میزنن که فسون صداشونو میشنوه و ازشون میخواد ماجرارو درست کنن وگرنه همه چیزو میزاره کف دست پدربزرگشون! هاتف به اینجیلا میگه من بهتاعتماد دارم تو برو خونه ات استراحت کن خبرت میکنم کی بیای و میره. پدر مته سراغش میره و ازش میخواد کمکش کنه چون در غیر این صورت میمیره و زخم گلوله شو نشون میده اینیجلا میگه من جایی ندارم! او میگه بهترین جا واسه من خونه ضیاءست او اول مخالفت میکنه و میگه کاری نمیتونم بکنم چون اونجا دیگه کار نمیکنم اما بعد قبول میکنه. شب یواشکی میبرتش به داخل حیاط خانه ضیاء. ناز به صورت نمایشی میاد و میگه گردنبند پیدا شد همه جا میخورن ولی ضیاء باور نمیکنه و ازش میخواد از اینجیلا عذرخواهی کنه و اون گردنبندو بده هدیه بهش ناز قبول نمیکنه…..