خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی زندگی شاهانه من + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی زندگی شاهانه من را برای دوستداران این سریال قرار داده ایم همراه ما باشید. سریال زندگی شاهانه من به کارگردانی چاغری بایراک و نویسندگی مریچ آسمی در سال ۲۰۲۳ در ترکیه تولید شده است. هلال آلتینبیلک، اونور تونا و ییگیت اوزشنر بازیگران شناخته شده این سریال هستند. این سریال، پر از رمز و راز، روایتگر داستان شوکه کننده شبنم است. شبنم با مشکلات بزرگی به دنیا آمده است و سخت کوشیده است تا آن ها را پشت سر بگذارد و هر آنچه لازم است را برای این کار انجام دهد اکنون او سعی می کند از زندگی خلافکارانه گذشته خود خلاص شود.
قسمت ۶۴ سریال ترکی زندگی شاهانه من
اونور به خانه برمیگرده و منتظر شبنم میمونه. از طرفی شبنم که به طرف خونه آیسل میره الیف تعقیبش کرده و متوجه میشه که رفته اونجا. آنها مجبورا میسن که تو حیاط خونه دفنش کنن و باهم شروع میکنن به کندن باغچه. دیدم رفته به خونه دمیر و میبینه اونجا هم نیست سپس براش پیغام میزاره که کجایی عزیزم دارم کم کم نگرانت میشم بهم زنگ بزن. سپس به اونور زنگ میزنه شبنم بهش میگه جواب بده یجوریکه انگار از خواب بیدار شدی سپس به دیدم میگه که اینجا هم نیست ولی به مامانم پیام داده بودم که یه مدت میخواد تنها باشه دیدم جا میخوره و بعد از تشکر از اونجا میره. فردای آن روز آیسل با دیدن اونور تو باغچه که در حال گل کاریه تعجب میکنه و میگه چیکار میکنی؟ او میگه دارم گل میکارم و باهمدیگه شروع میکنن به گل کاری. طبق نقشه بعد از چند ساعت شبنم به اونجا میره و دمیر را صدا میزنه و میگه بگین بیاد آیسل میگه چیشده؟ دمیر نیست شبنم میگه که میخواسته من و بچه هامو بکشه! آیسل میگه چی میگی؟ معلوم هست؟ او فیلم دوربین مدار بسته رو بهش نشون میده و میگه ترمز ماشینمو بریده و شانس آوردیم که تونستیم ماشینو نگه داریم! آیسل شوکه شده و میگه این امکان نداره! دمیر هیچ وقت اینکارو نمیکنه!
شبنم فیلمو دوباره نشون میده و میگه ولی الان کرده! نه؟ تازه منو تهدید کرده بود! اگه نگین بیاد منم میرم سراغ پلیس اونور جلوشو میگیره و میگه صبر کن شبنم! بزار من باهاش حرف بزنم پیداش کنم ببینم قضیه چی بوده! آیسل تأیید میکنه و میگه اگه همچین کاری کرده باشه تقاصشو باید بده ولی بزار اول باهاش حرف بزنیم شبنم قبول میکنه و میگه باشه ولی سریع طرف حسابت من نیستم بچه هان! اینو یادت باشه و میره. مسعود به شرکت رفته که الیف با دیدنش ازش میخواد بیاد پیش او و مادرش بشینه و قهوه بخوره اما مسعود میکه با مادرم کار دارم و میره. او پیش مادرش میره و نیلگون میگه که الیف واست نقش بازی کرده بوده مسعود میگه میدونم بالاخره من هم روانشناسی خوندم هم پلیس بودم میفهمم خودت وارد شرکت و زندگیم کردی خودتم این دیوونه رو از زندگیم بیرون میکنی! او قبول میکنه. بعد از رفتن مسعود نیلگون فسخ قراردادو به آرزو و الیف میده و میگه که باید این همکاری تموم بشه الیف عصبی میشه و گلدونی میشکنه و میگه نه نمیشه! آرزو ازش میخواد بره بیرون سپس با نیلگون بحث میکنه که نیلگون حرف خودشو میزنه….