انشانویسی با ایده پاییزی قارقار کلاغ

دو انشا با موضوع قارقار کلاغ

فصل پاییز است و موضوعاتی مانند بارش باران و ریزش برگها و قارقار کلاغ ها در نگارش انشا داغ است. برای نوشتن موضوع انشایی مانند قارقار کلاغ در یک فضای طبیعی یا حتی به گوش رسیدن صدای آن در چهارچوب ساختمان‌ها، باید کمی حس شوخ طبعی یا خیال پردازی را با خود همراه سازید. انشا درباره قارقار کلاغ را می‌توان به دو سبک تعریف و بازگویی خاطره و یا توصیفی نگارش کرد. به هر صورت این نوع انشا بسیار جالب و چالش برانگیز به نظر می‌آید. در ادامه به دو نوع انشای توصیفی و تعریف خاطره درباره قارقار کلاغ می‌پردازیم.

 

انشا درباره قارقار کلاغ

انشا اول: توصیفی

بند مقدمه (زمینه سازی)

غروب پاییز بود و از پنجره اتاقم به فضای بیرونی نگاه می‌کردم و از تماشای پاییز و رنگ زرد درختان لذت می‌بردم. باد در میان برگ‌ها و درختان می‌پیچید و صدای قارقار کلاغ‌ها نیز شنیده می‌شد که هر از گاهی از این شاخه به آن شاخه می‌پریدند. من در میان فلسفه باد و رقص برگ‌های خشک و قارقار کلاغ‌ها مانده بودم و از خود می‌پرسیدم که در میان این قارقارها چه پیغام‌هایی رد و بدل می‌شود؟

بندهای بدنه (متن نوشته)

کلاغی را دیدم که از بام خانه همسایه پر کشید و در حالی که به سمت درخت کاج تنومند مقابل خانه ما می‌رفت، قارقاری کرد و بال و پرش را با شدت بیشتری تکان داد. کلاغی دیگر نیز از جایی که ندیدم، پر کشید و به سمت کلاغ اولی اوج گرفت. این یکی نیز قارقار می‌کرد و به سمت بالاترین نقطه درخت بالا می‌رفت.

به سمت دیگر کوچه نگاه کردم، دسته‌ای کلاغ آن جا در حال دانه خوردن از کیسه زباله پاره شده‌ای بودند که مقداری برنج از آن بیرون ریخته بود. گربه‌ای نیز در همان حوالی می‌چرخید و به نظر می‌آمد که برای کیسه زباله پاره شده، نقشه کشیده است.

کلاغ ها قارقارکنان محل را ترک کرده و گربه با ولع تمام به سمت کیسه زباله پاره شده جهید. این لحظه‌ برای من بسیار هیجان انگیز بود و از تماشای آن لذت می‌بردم. گربه‌ها به خوبی بلد بودند چطور از میان تلی از زباله، تکه‌ای گوشت را پیدا کنند. همچنان صدای قارقار کلاغ‌ها مانند صدای پشت‌زمینه به گوش می‌رسید و می‌توانستم نوای گوشخراش آن‌ها را با صدای میومیوی گربه‌ها، یک سمفونی در طبیعت بخوانم!

بند نتیجه (جمع بندی)

صدای قارقار کلاغ‌ها هرگز تمامی نداشت و گویی چیزی که به هم در لا به لای این قارقارها می‌گفتند، چیزهای مهمی در اجتماع آن‌ها به شمار می‌رفت! دلم می‌خواست بدانم کلاغ‌ها چه می‌گویند و چرا اغلب زمانی که در حال پر کشیدن به سمتی هستند، صدای قارقار آن‌ها اوج می‌گیرد؟ شاید همدیگر را برای پرواز به سمت طعمه‌ای راهنمایی می‌کنند، شاید هم مسابقه گذاشته‌اند که کدام زودتر می‌رسد…

 

دو انشا درباره قارقار کلاغ

 

انشا دوم: تعریف یک خاطره

قرار بود برای خواهرم خواستگار بیاید و همه افراد خانواده در تب و تاب آماده شدن برای ساعت ۷ عصر بودند. مادرم خانه را به خوبی تمیز کرده و خواهرم بهترین لباسش را به تن کرده بود. پدرم همچنان در حال روزنامه خواندن بود و به نظر می‌رسید که بی‌تفاوت‌ترین فرد خانه نسبت به این وضعیت باشد.

سرانجام خواستگارها از راه رسیدند و چقدر هم وقت‌شناس بودند! درست رأس ساعت ۷ عصر! به خواهرم با شوخی گفتم حالا که داماد اینقدر وقت‌شناس است، حتما به این خواستگار جواب مثبت داده و با او ازدواج کن.

همگی نشستیم. مادرم چندین بار به من اشاره کرد که لزومی ندارد در جمع باشم و می‌توانم به اتاق خود بروم. اما من محکم کنار خواهرم نشسته و قصد ترک جمع را نداشتم. صحبت‌ها شروع شده بود؛ خواهرم چای آورد و جمع حسابی گرم بود. سرانجام خانواده داماد از خواهرم در مورد نظرش نسبت به این وصلت سوال کردند، اما تا خواهرم خواست شروع به صحبت کند، صدای بلند قارقار کلاغی محوطه را پر کرد. گویی کلاغ چسبیده به پنجره و شیشه سالن پذیرایی قارقار می‌کرد.

خواهرم مکثی کرد و دوباره خواست شروع به صحبت کند که باز صدای قارقار کلاغ را شنیدیم. همه خندیدند و خواهرم نیز تبسمی کرد. پدرم گفت که کلاغ سیاه محله علاقه‌ای به ازدواج کردن خواهرم ندارد و باز همه خندیدند.

دوباره مادر داماد خواهرم را خطاب قرار داده و از او خواست که نظرش را راجع به این وصلت بگوید. خواهرم خواست صحبت کند و چه انتظاری دارید؟ کلاغ دوباره قارقار کرد. خواهرم نیز با قدرت تمام جواب منفی داد و به مادر داماد گفت که از این ازدواج منصرف شده است و نمی‌خواهد این وصلت سربگیرد!

همه ما متعجب شدیم. پیش از این به نظر می‌رسید که خواهرم به این ازدواج علاقه‌مند است و اکنون با جواب منفی او روبرو شده بودیم! خانواده داماد با دلخوری از منزل ما رفتند. پس از رفتن میهمان‌ها، پدرم از خواهرم پرسید که علت پاسخ منفی‌اش چه بود و فکر می‌کنید خواهرم چه پاسخی داد؟ قارقار مداوم کلاغ و بدیمنی آن!

مادرم با او حسابی صحبت کرد و از او خواست که چنین خرافاتی را کنار بگذارد و منطقی فکر کند. خواهرم راضی شد که یکبار دیگر به خواستگاری‌اش بیایند و این بار به ندای قلبش گوش کند نه قارقار کلاغ!

 

دو انشا درباره قارقار کلاغ

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا