دو انشای فوق العاده درباره شب یلدا
شب یلدا همیشه پر از خاطرات زیبا و بیادماندنی بوده مخصوصا برای کودکان شبهای شعر خوانی و خاطره گویی و پر از تنقلات .انشا درباره خاطره شب یلدا نیز با یادآوری سفره رنگین یلدا که از خوراکیهای خوشمزهای چون انار، پشمک، هندوانه، آجیل و … انباشته شده است؛ نوشته میشود. خاطره شب یلدا یک موضوع انشا جذاب و جالب است که میتوان به آن شاخ و برگ داد و به شکلی خواندنی و روایتگونه، آن را نگارش کرد. در این مطلب به دو نمونه انشا درباره خاطره شب یلدا میپردازیم که هر یک به گونهای خواندنی هستند.
انشا درباره خاطره شب یلدا
انشا اول: بازی بچهها در شب یلدا
بند مقدمه (زمینه سازی)
ما عادت داشتیم که هر سال شب یلدا را دور هم جشن بگیریم و با فال حافظ این شب جذاب را سحر کنیم. آن سال نیز مانند سالهای دیگر برای جشن گرفتن یلدا دور هم جمع شده بودیم و خواهر و برادر بزرگترم نیز با خانوادهشان به منزل ما آمده بودند. خانه شلوغ شده بود و بچههای کوچک خواهر و برادرم از این سو به آن سو، جست و خیز میکردند.
بندهای بدنه (متن نوشته)
من سعی میکردم که نظمی به بازی بچه ها بدهم و آنها را کمی آرام کنم. سفره خوراکیهای شب یلدا، چیده شده بود و همگی دور آن نشسته بودیم. اما بچهها آرام و قرار نداشتند و قادر به کنترل آنها نبودیم. پسر خواهرم از روی سفره جستی زد و به آن سو پرید. دختر برادرم نیز میخواست عمل او را تکرار کند که مانعش شدیم. خلاصه وضعیت بغرنجی بود. پدر، دیوان حافظ را برداشت و نیت کرد. صفحهای را گشود و شروع کرد به خواندن:
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود، رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت، معجز عیسویت در لب شکرخا بود
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس، جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود
یاد باد…”
که ناگهان دختر برادرم جستی از روی سفره شب یلدا زد. اما دخترک به اندازه پسر خواهرم در پریدن طولی حرفهای نبود و به جای آن که در آن سمت سفره فرود بیاید، به میان خوراکیها افتاد! ظرف هندوانه از هم پاشید و انارهای دانه دانه شده، به هر سمتی پخش شدند. پدرم حافظ را زمین گذاشت و او را که وحشت زده میان خوراکیها مانده بود، در آغوش گرفت.
بند نتیجه (جمع بندی)
همه سراسیمه برخاسته و سعی کردند به نوعی بهم ریختگی سفره یلدا و تکههای خوراکی که روی زمین ریخته بود را جمع کنند. من به بچه نگاه کردم که نشان و برقی از شیطنت در چشمانشان دیده میشد و در کمال تعجب دیدم که هیچ احساس پشیمانی با خود ندارد. به راستی این دنیای کودکی بود که باید دوباره باورش میکردیم.
انشا دوم: یلدا در خانه دوست
چیزی تا شب یلدا نمانده بود و من دوستی داشتم که به تازگی پدر و مادرش را در حادثه تصادفی از دست داده بود. میدانستم که این شب یلدا را با مادربزرگ پیرش به تنهایی سر خواهد کرد و احتمالا به جای شادی، غصه مهمان خانۀ آنها خواهد بود.
موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم و آنها را از این ماجرا باخبر ساختم. از آن جایی که مادربزرگ دوستم به دلیل کهولت سن، نمیتوانست از خانه بیرون بیاید، پدر و مادرم پیشنهاد جالبی دادند.
ما خوراکیهای مخصوص شب یلدا را تهیه کرده و مادرم آنها را در ظرفهای زیبایی چید و روی تک تک ظرفها را به خوبی با سلفون پوشاند. پس از آن در شب یلدا، همگی به خانه دوستم رفتیم.
او از دیدن ما که خانوادگی به منزلشان رفته بودیم، بسیار خوشحال شد و مادربزرگش نیز استقبال گرمی از ما به عمل آورد. مادرم سفرهای از مادربزرگ دوستم گرفت و مقابل او کنار گرمای بخاری پهن کرد.
تمام خوراکیهایی را که با خود آورده بودیم در سفره یلدا به زیبایی چیدیم. دوستم نیز مقداری خوراکی در خانه داشت و آنها را به سفره اضافه کرد. پدرم دوستم را کنار خود نشانده و دست محبتی بر سرش کشید و با او کمی صحبت کرد. مادرم نیز با مادربزرگ گپ میزد.
همگی در کنار یکدیگر شب یلدا را با تعریف کردن خاطره و جوک و حرفهای بامزه و خندهدار سپری کردیم. دوستم تنها نبود و مادربزرگش نیز شاد و سرحال به نظر میرسید. از این که به کمک پدر و مادرم توانسته بودم در طولانیترین شب سال، اندوه را از دل دوست صمیمیام بیرون کنم، بسیار خوشحال بودم و به خود میبالیدم.