ابیاتی با شروع حرف ع برای مشاعره
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازنده خواهد بود.
شروع بیت با حرف ع
شعر با ع
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
باز گردد یا بماند چیست فرمان شما
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا قلقله در گنبد افلاک انداز
عاشقم برلطف و بر قهرش به جد
بالعجب من عاشق این هردو ضد
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
هرکه از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
میرزاده عشقی
عشق از این گنبد در بسته برون تاختن است
شیشه ماه ز طاق فلک انداختن است
علامه اقبال لاهوری
عندلیبی که به هر غنچه دلش میلرزد
بهتر آن است که در صحن گلستان نرود
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
عشق دردیست به نزدیک طبیبان لیکن
دردمندان همه دانند که آن در مان است
عهدو پیمان فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم
عقل قوت گیرد از عقل دگر
پیشه ور کامل شود از پیشه گر
عشق بازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زانکه گوی عشق را نتوان زد به چوگان هوس
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
مولانا
عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر بر چشمه یکوثر کنم
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
عشق فرمان داده به تو فکر کنم
روز و شب زیر لبم اسم تو را ذکر کنم
عروس گل که به نازش به حجله آوردند
به عشوه باز دهندش به باد رخت و جهیز
استاد شهریار
عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
تا چند بخوانیم به اوراق کتابت
استاد شهریار
عمری از جان بپرستم شب بیماری را
گر تو یک شب به پرستاری بیمار آیی
استاد شهریار
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم
استاد شهریار
عزیزی و خواری تو بخشی و بس
عزیز تو خواری نبیند ز کس
عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است
بر نمیخیزد گل ابری ازین دریای خشک
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا می کشد اول چراغ خانه را
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
عشق آن زنده گزین کو باقی است
وز شراب جان فزایت ساقی است
عشق و شباب و رندی مجموعه ی مراد است
چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سر گردانند
عشق اندوه و حسرتست و خواری
عاشق مشوید اگر توانید
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
عنکبوت زمانه تا چه تنید
که عقابی شکسته ی مگسی ست
هوشنگ ابتهاج
عجب کز چانه ی گرمت سخن ناپخته می آید
نبودی خام اگر با آتش سوزان من بودی
هوشنگ ابتهاج
عقابها به هوا پر گشاده اند و دریغ
که این نمایش ِ پرواز نقش ِ در قاب شماست
هوشنگ ابتهاج
عاشقم , دیوانه وارش سوختم
روز و شب در انتظارش سوختم
همچو شمع در مجمع سوزان عشق
محرمانه در جوارش سوختم
بیشتر بخوانید :
ابیاتی با شروع حرف ظ برای مشاعره