ابیاتی با شروع حرف م در مشاعره
برای انجام مسابقه مشاعره احتیاج به دانستن شعرهای زیادی هستید ، در این مطلب ابیاتی با شروع حرف م را آورده ایم که در اجرای مسابقه مشاعره می تواند کمکتان کند .
مسابقه مشاعره نیز به این ترتیب است که شعری که خوانده می شود نفر بعد با آخرین حرف آمده در مصرع دوم باید بیت خود را آغاز کنید در غیر این صورت بازند خواهد بود.
شروع بیت با حرف م
شعر با م
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری برتو نخواهند نوشت
ماه درخشنده چو پنهان شود
شپره بازیگر میدان شود
مگوی آن سخن کاندران سودنیست
کزین آتشت بهره جز دود نیست
ما به بغداد جهان لاف اناالحق میزدیم
پیش از آن کان گیر ودار و گیر ونکته منصور بود
ما مست صبوحیم زمیخانه توحید
حاجت به می و خانه خمار نداریم
مرا غرض زنماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو باز بگذارم
وگرنه این چه نمازی بود که من با تو
نسشته روی به محراب و دل به بازارم
مذهب زنده دلان خواب پریشانی نیست
از همین خاک جهان دگری ساختن است
اقبال لاهوری
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آئینه رویا آه از دلت آه
می فروشی گفت کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است
من خمینی دوست میدارم که او
هم خم است و هم می است و هم نی است
مستوفی دیوان قضا روز نخست
مجموعه شادی و الم کرد درست
شادی به تمام مردمان قسمت کرد
غم ماند به من داد که این قسمت توست
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید انکه زحمتی نکشید
من ازآن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
من از بی قربی خار لب دیوار دانستم
که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینی ها
صائب
محقق همان بیند اندر ابل
که در خوب رویان چین و چگل
ما جامه نمازی به سر خم کردیم
با خاک خرابات تیمم کردیم
شاید که در این صومعه ها در یابیم
آن علم که در مدرسه ها گم کردیم
مارا به مقام عشق راهی دادند
در کوی خرابات پناهی دادند
درویشی و بیچارگی ما دیدند
مارا هم از این نمد کلاهی دادند
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند درگوشم
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا آنقدر عقل و درایت باشد
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سر چشمه آن زساقی کو ثر پرس
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه به وقت مصیبت سیه کنند
من موی ز مصیبت پیری کنم سیاه
ماییم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بد نام شوی
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
به خرابات , نه از بهر نماز آمده ای
این زمان سر به ره ارم چه حکایت باشد
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
ما سرخوشان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
دربادیه سرگشته شما در چه هوایید
مولوی
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست مشکل نشیند
هاتف اصفهانی
ماگدایان خیل سلطانیم
شهروند هوای جانانیم
ما با تو ایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
سعدی
ماهرویا مهربانی پیشه کن
سیرتی چون صورت مستحسنت
سایه
من گوهری عزیز تر از دل نداشتم
کان را به نقد عشق گروگان گذاشتم
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
ببشتر بخوانید:
ابیاتی با شروع حرف ل برای مشاعره