خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حلقه + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.
قسمت ۱۱ سریال ترکی حلقه
ایلهان بعد از رفتن از سالن اسکندر به جهانگیر، کان و آدام میگه از این به بعد باید دیگه با اسکندر بجنگیم من سعیمو کردم که باهم خوب بشیم ولی نشد. بعد از کمی حرف زدن یه پرونده بهشون میده که میگه این آدم منه که اسکندر گرفته باید پسش بگیریم جهانگیر و کان با دیدن عکس اون مرد که امره ست جا میخورن. ایلهان بهشون میگه یا باید اینو پس بگیرین یا باید کارشو تموم کنیم آنها دلیلشو میپرسن که ایلهان میگه چون اون آدمه منه و الان دست اسکندره! ایلهان میره که جهانگیر به کان میگه ما باید باهم بریم دنبال این کار. جهانگیر تو ماشین به کان میگه نمیشه اینا همش تصادفی باشه! کان میگه حتما بدهکار زیاد داره دیگه. بهار به کان زنگ میزنه و میگه جای امره را پیدا کردم و آدرسو واسش میفرسته بعد از قطع تماس به جهانگیر میگه جای امره را پیدا کردم. کان یادش میاد که پیش مادر امره رفته بوده و بهش شماره شو داده بوده که وقتی آدما اذیتش کردن بهش زنگ بزنه و از طرفی شماره شو هم گرفته بوده. او شماره مادر کان را گرفته بود و به بهار داده بود که وقتی امره بهش زنگ زد ردشو بزنه. اما کان به جهانگیر میگه که مادر امره فکر میکنه من دوست سربازیشم و ازش خواسته بودم که خبری ازش شد بهم خبر بده.
مژده با خیاط میره پیش پدرش و میگه من اومدم کلی هم خرید کردم. اسکندر با دیدن خیاط جا میخوره و میگه این کیه؟ مژده میگه راننده ام دیگه! سپس یادش میاد وقتی میخواسته بره خرید ترزی رفته پیشش و خودشو راننده اش معرفی کرده تا مراقبش باشه از طرف پدرش. خیاط روبروی اسکندر میشه که مژده میگه این کیه؟ ترزی لبخند میزنه و به اسکندر میگه که یه گارسون میخوام! جمال پیش بهار میره و بهش میگه که مکالمه تو با کانو شنیدم اگه یه چیزهاییو نمیدونستم با خودم میگفتم عاشق این پسره شدی ولی میدونم که گزارش لحظه به لحظه از این پرونده را به آردان میدی تا از همه چیز خبر داشته باشه بهار جا خورده. ایرم وارد یه خونه میشه که میبینه یه جنازه رو زمینه او شوکه میشه و حسابی میترسه. او سریعا میخواد به یکی زنگ بزنه که میبینه در دسترس نیست همان موقع یه نفر به طرفش میره که ایرم حسابی ترسیده. جهانگیر و کان به محلی که امره اونجاست میرن و سعی میکنن وارد سوله بشن از طرفی آدام هم از راه میرسه.
جهانگیر و کان با اسلحه اونارو تهدید میکنن و امره فرار میکنه. آنها به دنبال امره میرن و پشت سرش تو قایقی میپرن. امره از ناخدا کمک میخواد که وقتی ناخدا میره پیششون آنها میبینن که همون خیاط مرد زردپوشه. او امره را سریعا میکشه و کان و جهانگیر شوکه شدن خیاط سوار یه قایق دیگه میشه و میگه خیاط مرده برگشته و میره کان و جهانگیر باهم میگن اون نمرده! آنها برمیگردن به اتاق کار جهانگیر و جهانگیر از کان میپرسه با خیاط چه بده بستونی داری؟ او ماجرارو واسشون تعریف میکنه آدام میگه این مرد کارش کشتنه قطعا میخواسته تورو بکشه و کسی که بهش اون موقع تیر زده واسه نجات تو بوده. کان میگه باسه ولی جواب سوالامو نگرفتم هنوز که چرا خیاط میخواسته بکشه منو و اونور که بهش شلیک کرده کی بوده! جهانگیر میگه باهم میفهمیم و میرن. ایرم با کسی که وارد اتاق شده بود درگیر میشه و موفق میشه از اونجا در بره. جمال با گروهش به اسکله میرن و جنازه امره را پیدا کردن. اونجا جمال با آردان روبرو میشه و باهمدیگه بحث میکنن درباره اون پرونده. جمال به روش میاره که بهارو اجیر کرده تا بهش خبر برسونه آردان هم بهش میگه که این پرونده واست بزرگه! سپس بعد از کمی کل کل کردن جمال میره…..