خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۱۴ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۱۴ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی گودال

چتو از ماهسون میخواهد که وقتی یاماچ و جومالی را دید همانجا بکشدشان و دفنشان کند. سنا به دیدن ادریس و سلطان میرود. سنا با دیدن او متعجب و خوشحال میشود. اما سلطان واکنشی نشان نمیدهد. سنا دستان سلطان را میبوسد و چشمان سلطان پر از اشک میشود.ماهسون به همراه تعدادی زیادی از افرادش به ادرس مورد نظر می آید و همه مسلح جلو می آیند اما پایشان روی مین ها میرود و با ترس می ایستند. ماهسون اسلحه را رو به یاماچ میگیرد و میگوید همه تونو توی همون گودال دفن میکنم‌‌. یاماچ با خونسردی میگوید سلاحاتونو بیارین پایین تا حرف بزنیم. بعد ادامه میدهد من برای انتقام و اینا نیومدم اگه میخواستم کشتنتون آسون بود. بعد از کمی مکث میگوید که به چتو هم زنگ بزند. از طرفی جومالی هم میرود و ماشین ماهسون و افرادش را از کار می اندازد. ویتی چتو گوشی را برمیدارد و صدای یاماچ را میشنود جا میخورد. یاماچ تماس تصویری برقرار میکند و وضعیت ماهسون و افرادش را نشان میدهد. چتو از کوره در میرود و میگوید تو را با هفت جد و ابادت و پدر مادرت تیکه تیکه میکنم و خوراک سگای گودال میکنم تو هنوز منو نشناختی.

یاماچ وسط حرف او میپرد و میگوید کسی که برادراتونو کشت جومالی بود دیگه این کارو نمسکنه چون فهمید که به مردم گودال آسیب میرسونید. گودال مال شما، به هرحال ما نمیتونیم با شما در بیفتیم. در مقابلش فقط یچیز ازتون میخوام از این که مردم گودال رو برای پیدا کردن ما بسیج کردین دست بردارین و مردمی رو که گرفتینم ازاد کنید و دیگه باهاشون کار نداشته باشین. بعد ام رو به چتو میگوید اگه دنبال انتقام بودم جنازه ماهسون رو برات میفرستادم چتو. ازتون میخوام مردم محله بیشتر از این تو دردسر نیفتن. چتو با عصبانیت میگوید اگه بلاییم سر ماهسون بیاد دیگه نمیذارم سنگ رو سنگ بند بشه اینو میدونی دیگه نه؟ چتو از طریق تماس تصویری آزاد شدن کمال متین و بقیه را به متین نشان میدهد. یاماچ در کمال خونسردی از آنها تشکر میکند و وقتی قصد رفتن میکند چتو میگوید داری چیکار میکنی ماهسون و بقیه رو آزاد کن. یاماچ میگوید گوشی پیش من میمونه وقتی به اندازه کافی دور شدیم بهت خبر میدم. و بعد هم همراه جومالی از آنجا دور میشوند. وقتی ماهسون پاهایش را از روی مین برمیدارد و داخل آن را میبیند متوجه کلکی که خورده اند میشود. وارتولو در خرابه ای همراه مردی دیوانه است. مرد دیوانه کیسه لیموها را برداشته و آورده است او میگوید من یه بابابزرگی داریم که اون این چیزارو برام کنار سطل آشغال میذاره،بعضی وقتها میوه سبزی ،نون، اما همیشه تازشو میزاره. اون یه پسر داشته که هر سه تاش مردن خیلی غمگینه، حالا اگه ببینیش مثل کوه میمونه‌.

وارتولو درمورد دوپسر دیگر آن مرد میپرسد و مرد دیوانه میگوید نمیدونه کجان ولی زن یکیش حامله روده ،فقط عروسش وبرادرش پیششن. وارتولو با شنیدن این حرفها جامیخورد و میپرسد گفتی چندتا پسر داره؟ و وقتی دیوانه میگوید ۵ تا وارتولو میگوید دلیل مرگ پسراش منم. چتو وقتی ماهسون را میبیند با نفرت میگوید همه گودال را خواهد کشت و از همین امشب همین کار را خواهد کرد. اما ماهسون میگوید این کارو میکنیم ولی نه الان الان باید فکر بلغاری ها باشیم و رو این طرف تمرکز کنیم. متین و کمال به خانه امن پیش یاماچ و جومالی و علی کمال برگشته اند. متین حرفهایی که آن روز ماهسون و چتو درمورد تولید مواد و نداشتن پول کافی میزدند در حین کتک خوردن شنیده و بخاطر سپرده است. او همه چیز را برای یاماچ تعریف میکند. یاماچ کمی بعد از علیچو میخواهد که وارتولو را پیدا کند. جومالی با خشم به یاماچ چشم میدوزد. مرد دیوانه که خلیل نام دارد برای وارتولو تعریف میکند که حدود یک سال پیش که برای خودش مردی بوده و این گونه دیوانه و بی کس و کار نبوده در همان هتلی که جلوی آن به قهرمان حمله شد زن و بچه او هم گلوله خوردند و مرده اند.بعد آن او کم کم عقلش را از دست داده.

وارتولو با شنیدن این حرفها نفسش میگیرد فریاد میزند و گریه میکند. وقتی صبح به همان خرابه برمیگردد میبیند اثری از خلیل نیست و رفته است. مکه و اجوید خانه علی چو را مثل روز اول برایش درست کرده اند. علیچو از دیدن خانه اش بسیار خوشحال میشود . او بالاخره بعد از کلی گشتن وارتولو را پیدا میکند و به یاماچ خبر میدهد یاماچ سراغ وارتولو میرود و با دیدن او میگوید اخرین بار که دیدی منو گفتی خدا لعنتتون که ببین لعنتمون کرده.خوشحالی؟ یاماچ با جدیت به او میگوید خیلی بدهکاری وارتولو. برای صاف کردن حساب اومدم. وارتولو به او میگوید زودباش بکش منو اما یاماچ میگوید نمیخوام زندتو لازم دارم. یاماچ دستش را به سمت او دراز میکند و وارتولو هم دست او را میگیرد و بلند میشود. جومالی با نفرت به او چشم میدوزد و یاد حرف مادرش می افتد که به او گفته بود هر طور شده انتقام قهرمان را بگیرد. سلیم مدام مقابل خانه ادریس و سلطان میرود و با شرمندگی آنها را نگاه میکند. ادریس او را میبیند اما در را به رویش میبندد

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا