خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی امان از جوانی
عارف و زکریا موفق میشن زولا و چاوی را آزاد کنن و با آنها به طرف کبابی ها برمیگردن. همگی با دیدن زولا و چاوی حسابی خوشحال میشن و به استقبالشون میرن. عارف و زکریا به طرف کبابی هاشون میرن تا طبق گفته هاجر و نوریه سرکارشون برگردن. اما هاجر به عارف میگه به خاطر کاری که کردی دیگه حق نداری بیای سمت خونه و این کبابی و جلوی عارف پیشبند سرآشپزیو به ویسی میده و میگه از این به بعد سرآسپز ویسی هستش! ویسی با شنیدن این حرف حسابی خوشحال شده و پیشبند را همانجا میبنده که هاجر به عارف میگه اگه میخوای تو این کبابی کار کنی باید بیای زیردست ویسی بشی! عارف خیلی عصبانی میشه و از کبابی بیرون میاد. زکریا با فهمیدن این موضوع میخنده و به سمت نوریه میره که او به زکریا میگه حق نداری پاتو اینجا بزاری! که دیگه تجارت زن میکنی آره؟! و زکریارو از اونجا بیرون میکنه. سوزان و احمد و ویسی به هاجر میگن کار خیلی سخته! بدون عارف از پسش برنمیایم! هاجر بهشون میگه فکر اینجارو کردم اون پسره زولارو میکشونم اینجا تا واسه ما کار کنه. آزرا و زولا وقتی شب با هم تنها میشن باهمدیگه صحبت نیکنن و زولا از احساس و علاقه اش به آزرا میگه. آزرا خجالت میکشه و دست پاچه میشه و نمیدونه باید چی بگه! سپس میگه زولا من الان اصلا امادگیشو ندارم و ذهنم بهم ریخته ست از طرفی تو داری واسه ما کار میکنی! و از پرسنل مایی! زولا با شنیدن این حرف بهم میریزه و ناراحت میشه و آزرا یکدفعه به خودش میاد و متوجه میشه که چه حرف بدی بهش زده. زکریا به عارف میگه بریم دوباره به قهوه خانه همونجا هم بخوابیم. اما عارف قبول نمیکنه و میگه من اونجا نمیام زکریا میپرسه پس کجا بریم؟ عارف میگه میریم خونه پیش بچه ها!
آنها به خانه چاوی و زولا میرن که اونجا شب را بگذرانند. احمد وقتی میبینه اونا میخوان اونجا بخوابن میگه اینجا که جا نیست! چجوری میخواین اینجا بخوابین؟ عارف بهش میگه تو دخالت نکن من خودم میدونم چیکار کنم و همانجا رو زمین جا میندازه و آنها با چاوی و زولا و احمد رو زمین کنار هم میخوابن. هاجر به طرف خانه آنها میره و وقتی احمد مادرش را میبینه سریعا عارف و زکریا را بیدار میکنه تا از اونجا برن اما وقت خیلی تنگه و فرصت نمیکنن به خاطر همین پشت مبل همانجا پنهان میشن. هاجر از زولا میخواد تا پیشش بره تا باهمدیگه صحبت کنن. هاجر به زولا پیشنهاد میده تا بیاد واسه اونا کار کنه و به عنوان سرآشپز مشغول به کار بشه با این مزایا که حقوق دوبرابر میده و کرایه خونه هم ازشون نمیگیره، زولا اول نمیخواد قبول کنه تا به زکریا خیانت نکنه اما وقتی یاد دیشب و حرف های آزرا میوفته دو دل میشه که وقتی چاوی ازش میخواد تا سریعا از این فرصت استفاده کنه تا اجاره خونه ندن زولا نظرش برمیگرده و قبول میکنه. آزرا که از این موضوع خبر نداره با دیدن زولا بهش میگه بیا کمکم کن تا این خریدهارو به داخل رستوران ببریم که کلی کار داریم! اما زولا با نگاهی سرد بهش میگه ببخشید من دیگه پرسنل شما محسوب نمیشم و از اونجا میره به طرف کبابی روبرو که آزرا ناراحت میشه و رفتنشو نگاه میکنه. نوریه هم بیکار نمیشینه و به ذهنش فقط ویسی میرسه به خاطر همین پیشش میره و نقش بازی میکنه و با چشمان گریان و بغض بهش میگه پسرم! انها همدیگر را در آغوش میگیرن و بهش میگه پسرم ما به کمک تو خیلی نیاز داریم. ویسی تحت تاثیر قرار میگیره و قبول می کنه که به کبابی برکرده. نوریه هم فقط به خاطر کل کل کردن و کم نیاوردن از هاجر ویسی پسرشو برگردونده به کبابی و اصلا واسش مهم نیست که پسرشو گول زده و اونم باورش کرده!
آزرا تو یه فرصت بدست اومده پیش زولا میره و ازش می پرسه که چرا یکدفعه مارو ول کردی و رفتی؟ به خاطر حرفی که دیشب زده بودم رفتی؟ سپس ازش عذرخواهی میکنه و میگه میدونم حرف اشتباهی زدم مقصر من بودم به خاطر همین ازت معذرت می خوام. زولا به آزرا میگه من ناراحت نشدم آزرا، از دستت عصبانی نیستم فقط نمیتونستم تو کبابی شما بمونم و اونجا کار کنم و با چشمای خودم ببینم که به خاطر موقعیتی که اونجا داشتم نمیتونی منو دوست داشته باشی! ولی آزرا میبینی که جای خیلی دوری هم نرفتم، کبابی روبروتون هستم با موقعیت شغلی بهتر چون نمی تونم ازت خیلی دور بمونم و نبینمت، تحملشو ندارم. آزرا با شنیدن این حرفا با بغض و ناراحتی بهش چشم می دوزد و نمی تونه چیزی بگه…