خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی امان از جوانی
آزرا وقتی پیشنهاد ازدواج احمد را میشنوه خشکش میزنه و سرجایش میخکوب میشه، سپس به خودش میاد و چشمش به زولا و چاوی می افتد که از دور او را میبینند. آزرا توجهش نسبت به زولا جلب میشه که با دلشوره نگاهش می کند سپس با ناراحتی به احمد چشم میدوزد و بهش میگه متاسفم من نمی تونم احمد و از اونجا میره. زولا با دیدن از صحنه و جواب منفی آزرا خوشحال میشه و احمد که حسابی حالش گرفته شده با ناراحتی و چشمانی اشکی به طرف خانه اش می رود که وقتی به اونجا میرسه هاجر به خاطر فهمیدن موضوع راه دادن پنهانی عارف و زکریا به خانه کلیدو ازش میگیره و خودشو هم اونجا دیگه راه نمیده. آزرا وقتی به خانه میرسه عایشه با دیدن حالش جا میخوره و پیشش میره و میپرسه که چیشده؟ آزرا ماجرای خواستگاری کردن احمد را بهش میگه و با گریه ادامه میده که من هنوز مطمئن نیستم که اون بهم خیانت کرده بوده یا نه به خاطر همین نمیدونستم که چه جوابی بهش بدم! عایشه دلداریش میده و میگه که بهترین کارو کردی اول باید مطمئن بشی. زولا که با شنیدن جواب منفی آزرا دوباره جون گرفته و خوشحال شده تو دلش امیدی تازه پیدا کرده که میتونه هنوز به آزرا برسه. عارف و زکریا به همراه چاوی و زولا و احمد به طرف همان خرابه ی محله می روند و روی کارتون ها کنار همدیگه دراز میکشن. آنها هیچ چیزی برای خوردن ندارن و زکریا بهشون میگه بهتره اینجا واسه خودمون یه کلبه درست کنیم اما عارف با شنیدن این پیشنهاد زکریا خنده اش میگیره و مسخره اش میکنه. سپس بلند میشه و میگه من میرم بازار و یکسری خرید میکنم و میزنم به حساب مغازه.
هاجر، عارف را میبینه و به خاطر این کارش حسابی عصبی می شود به خاطر همین به بازار میره و به تمام اصناف اونجا اطلاع میده که نه به عارف و نه به زکریا و نه به چاوی، زولا و احمد حق ندارین چیزی بفروشین! اگه چیزی بفروشین و من بفهمم خیلی عصبانی میشم و باید به من حساب پس بدین! و واسشون خط و نشون میکشه. همه ی آنها که حسابی از هاجر و عصبانیتش میترسن قبول میکنن و چیزی بهشون نمیفروشن. ویسی، سوزان را به اتاقش برده و باهمدیگه روی تخت یکنفره دوران جوانی ویسی خوابیده اند. بعد از چند ساعت ویسی یکدفعه از روی تخت به خاطر کمبود جا می افتذ که همان موقع نوریه مادر ویسی در اتاق ویسی را می زند و با کلافگی و عصبانیت وارد می شود و ازشون میخواد تا هرچه سریعتراز خواب بیدار بشن و خودشونو جمع و جور کنن. بعد از رفتن نوریه، سوزان حرص میخوره و با ناراحتی به ویسی میگه آخه کی در اتاق تازه عروس و داماد را میزنه و میره تو؟ ویسی آرومش میکنه و میگه حرص نخور حتما منظوری نداشته میرم باهاش حرف میزنه. ویسی پیش مادرش میره و میگه مامان ازت میخوام سوزانو اذیت نکتی و باهاش خوب رفتار کنی، ناسلامتی عروستونه! نوریه با کلافگی و عصبانیت غر میزنه و در آخر بهش میگه اگه به زنت بفهمونی که خیلی تو دست و پا نباشه و واسمون دردسر درست نکنه خیلی خوب میشه! اما بعد از چند دقیقه سوزان حوصله اش سر میره که به بهانه کمک کردن به داخل آشپزخانه میره و نظم اونجارو کالا بهم میریزه که نوریه حسابی عصبانی می شود و سرش داد میزنه و دعوایش می کند. آزرا و عایشه با دیدن این صحنه نوریه مادرشان را به گوشه ای میکشند و ازش میخوان به خاطر ویسی پسرش هم که شده با سوزان خوب رفتار کنه و باهاش بدرفتاری نکنه! نوریه قبول میکنه و میگه باشه من همه تلاشمو میکنم که باهاش کاری نداشته باشم و به پر و پاش نپیچم.
سوزان صبحانه را آماده کرده و تصمیم گرفته تا برای صرف صبحانه به حیاط خانه برن. نوریه با دیدن ظرفا متوجه میشه که سوزان ظرف های مربوط به جهیزیه دخترشو برداشته و ازشون استفاده کرده، عصبی میشه و در انتها حرصش میگیره اما به خاطر قولی که به ویسی داده خودشو کنترل می کنه و چیزی به سوزان نمیگه! نوریه با دخترهایش و ویسی و سوزان به سر میز صبحانه می روند تا شروع کنن به خوردن. همان موقع نوریه چشمش به اونور کوچه، هاجر می افتد که به تنهایی نشسته و داره صبحانه می خورد. نوریه فکری به سرش میزنه تا هاجر را کمی اذیت کنه و حرصش بده به خاطر همین با صدای بلند جوری که هاجر بشنوه از سوزان شروع به تعریف کردن می کند….