خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی پناهم ده + عکس
خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال ترکی پناهم ده را در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران این سریال قرار داده ایم. همراه ما باشید. سریال ترکی مرا پنهان کن (Sakla Beni) محصول سال ۲۰۲۳ شبکه استار تی وی به کارگردانی «ندیم گوج» و نویسندگی «هدیه گلشاهین» و «نرگس اوتلو اوغلو آکوغلو» است. اسامی بازیگران این سریال عبارتند از؛ آسوده کالبک، جمره بایسل، اوراز کایگیلار اوغلو، نیلوفر آچیکالین، جیدا دوونجی، سوینچ اربولاک، کامیل گولر، سنای گورلر، سیلا کورکماز، تامر لوونت، نیزام نامیدار، ادیپ سانر، سرا توکدمیر، آجلیا دورویم ییلهان.
قسمت ۱۷ سریال ترکی پناهم ده
ناز حسابی سر درد داره که از اینجیلا میپرسه چیشد اصلا دیشب که زیاده روی نکرده بودم چرا سر درد دارم؟ سپس با اینجیلا حرف میزنه که مته به اونجا میاد و میگه میخوام بخوابم اینجیلا میخوام بیدار بشم اینجیلا نکنه منو میخوابونی بیرون از اتاق بعد با اینجیلا میخوابی؟ سپس تصمیم گرفتن که برن بیرون صبحانه بخورن که اینجیلا ازش میخواد مرخصی بگیره تا بره پیش مادربزرگش که اومده ناز نمیزاره و میگه بعدا برو امروز نمیشه مته میگه چرا نشه؟ یه روز نمیشه بدون اینجیلا باشیم؟ شاید خسته سده میخواد یکم تنها باشه! ناز میگه باشه برو ولی شب برگرد نمون اینجیلا قبول میکنه و میره. ضیاء میره به انباری که فخرالنساء را از شب گذشته اونجا زندانی کرده بود درمیاره و بهش میگه خوب منتظرم او میگه منتظر چی؟ ضیاء چانه اش را میگیره و میگه منتظرم فخرالنساء معذرت خواهی میکنه ضیاء میگه یادت نره با کی ازدواج کردی حالا برو آماده شو در شأن من لباس بپوش شب باید بریم انجمن. اینجیلا به خانه عمه اش رفته که مادربزرگش با دیدنش خوشحال میشه و بغلش میکنه. او متوجه میشه که اینجیلا بی حاله و انگار خوشحال نیست که ازش میپرسه اما اینجیلا میگه نه واسم فرقی نمیکنه.
کمی بعد اینجیلا رفته آماده شده که اوزان بهش پیام میده و میگه نزدیکم دارم میرسم آماده باش گفتم بیای بیرون اینجیلا قبول میکنه. او قهوه را میریزه تو سینک و آب میگیره روش سپس به هوای اینکه قهوه ندارن میره بیرون تا قهوه بخره سریع برگرده. اینجیلا به این بهونه بیرون میره و سوار ماشین اوزان میشه سپس به سمت فرودگاه راهی میشن. وقتی به اونجا میرسن اوزان یواشکی از اینجیلا عکس میگیره و برای مته میفرسته. مته که با ناز آماده شدن و در حال رفتن به انجمن پیش ضیاء و فخرالنساء هستن پیامی از اوزان میگیره که عکسو واسش فرستاده و گفته دیدی همراهم شد! حالا بعدا بازم واسم میفرستم مته به ناز میگه برو تو من برم یه چیزی بگیرم بیام دست خالی نریم پیش بابا بزرگم او قبول میکنه و میره. مته به سمت فرودگاه میره. خانواده اینجیلا به دم در رفتن و نگران حال اینجیلا شدن وقتی به داخل میرن در میزنن که فکر میکنن اینجیلاست اما میبینن مهمونا رسیدن. اینجیلا با اوزان تو صف وایسادن و میخوان برن سمت هواپیما که مته از راه میرسه و اینجیلارو صدا میزنه و بهش میگه تو نمیتونی جایی بری!….