خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال ترکی امان از جوانی
زکریا وقتی نزدیکی و خودمانی شدن زولا و آزرا را میبینه غیرتی و عصبانی میشه و میخواد بره سمتشون اما منصرف میشه از طرفی نوریه با دیدن آنها خوشحاله و میگه خیلی خوبه اینجوری یه داماد ایتالیایی هم نصیبم میشه. چاوی در حال تماسای تلویزیون است که اونجا اخباری را میبینه که یه پسر وقتی پول زیادی بهش ارث رسیده توانسته به کمک پولدار شدنش پدرشو بعد از چندین سال پیدا کند. این ماجرا برایش خیلی عجیبه و از بقیه میپرسه که چطور میشه اینجوری به راحتی بعد از چندین سال یکدفعه پدرشون. پیدا میکنند؟ هاجر میگه با معجزه پول هنوز آشنا نشدی؟ نشنیدی که میگن کسی که پولداره هزارتا پدر و مادر و صاحب پیدا میکنه؟! چاوی تو فکر فرو میره و فکری به سرش میزنه، سپس به طرف زولا میره و بهش میگه من یه فکر خیلی خوبی تو ذهنمه! یه نقشه ای کشیدم که به کمکش به راحتی و خیلی سریع میتونیم پدرامونو پیدا کنیم! زولا ازش میپرسه چه نقشه ای؟ ماجرا چیه؟ چاوی تمام ماجرارو واسش تعریف میکنه. سپس باهم تصمیم میگیرن خبر پولدار شدنشان را تو محله پخش کنن تا به گوش همه برسد. زولا و چاوی به طرف میدان محله میرن و برای تمام اهالی اونجا تعریف میکنن که به تازگی پدر بزرگشون که تو ایتالیا زندگی میکنه اموالشو تقسیم کرده و ارث هنگفتی به چاوی و زولا رسیده!. تمام مردها کم کم خودشونو نزدیک چاوی و زول می رسانند و ازشون یکسری سوال میکنن و شروع میکنن باهاشون گرم گرفتن تا خودشونو جای پدرهای زولا و چاوی جا بزنن که اینجوری شانسشونو یه محک بزنن شاید از ارثی که بهشون رسیده یه فیضی ببرن.
هاجر و نوریه به همراه دخترها این خبر را می شنوند و حسابی جا میخورن. عایشه به آزرا با طعنه میگه بیا اگه به زولا جواب میدادی الان ما هم به یک نون و نوایی رسیده بودیم. عارف با کلافگی به زکریا میگه زن هامو خیلی پرو شدن همش دارن به ما دستور میدن! اینجوری که نمیشه! باید درباره این موضوع یه فکری کنیم تا یادشون بیاد و متوجه بشن که رئیس خونه و رستوران کیه! زکریا هم حرف های عارفو قبول داره و درباره اینکه چجوری جایگاه قبلی خودشونو بدست بیارن باهم همفکری میکنن که به یک نتیجه ای برسن. مجلت پیششون میره و میگه خبر دارم واستون منو فرستادن تا بهتون بگم چاوی و زولا باباهاشونو پیدا کردن. زکریا و عارف با شنیدن ای حرف حسابی دلشوره میگیرن و ترس کل وجودشونو فرا میگیره و فکر میکنن که همه از ماجرا بو بردن و فهمیدن که اونا پدرهاشون هستن به خاطر همین تصمیم میگیرن تا فرار کنن اما مختار به گوششون میرسونه که ماجرا اونجوری که فکر میکنید نیست و قضیه را واسشون توصیح میده. عارف یکدفعه تو فکر فرو میره و از اون مال و اموالی که قراره بدستش برسه چشماش پر از اشک میشه و خوشحال میشه اما زکریا با ترس میگه دیوونه شدی؟ زن هامون از این ماجرا چیزی بو ببرن و بفهمن که زولا و چاوی پسرهای ما هستن دیگه نه تو رستوران و نه تو خونه ما را راه نمیدن! اصلا معلوم نیست چه بلایی سرمون میاد و چی در انتظارمونه! عارف با کلافگی میگه اونی که دیوونه شده تویی! آخه احمق تو فکر کن اون مقدار پول اگه بدستمون برسه دیگه به اون رستوران و خونه احتیاجی داریم؟
هاجر با احمد سرکارش میره و کنارش تو تاکسی مینشیند. او مدام به احمد میوه و خوراکی میده که خدایی نکرده پسر یکی یدونه اش ضعف نکنه و گرسنه اش نشه. از طرفی هر مسافری که دختر جوان هست، به محض سوار شدنشان تو ماشین هاجر شروع میکنه باهاشون صحبت کردن و درباره اینکه مجرده یا شوهر کرده، و درباره خانواده شان ازشون سوال میکنه که همین حرف ها باعث میشه اون مسافرها کلافه و معذب بشن و ماشین را ترک کنن و به این صورت مسافرهای احمد را میپرونه. احمد بالاخره دیگه به سیم آخر میزنه و دیگه نمیتونه تحمل کنه به خاطر همین سریعا به طرف محله میره و مادرش هاجر خانم را پیاده میکنه. آزرا از انجایی که هیچ خبری از احمد نداره و ندیدتش نگرانش میشه و بهش پیام میده و تماس میگیره اما احمد با دیدن اسم آزرا رو گوشیش نه به پیامش جواب میده و نه به تماسش….