خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۲۳ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۲۳ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال ترکی امان از جوانی

رئیس تاکسیرانی به احمد میگه یه نفر تاکسی خواسته و گفته که تو بری حتما، احمد واسش سوال میشه که اون کیه و وقتی میره با دیدن چاعلا جا میخوره. چاعلا با لباس عروس سوار ماشین احمد میشه و با نگرانی ازش میخواد تا سریعا از اونجا بره. احمد حرکت میکنه اما وقتی ازش میپرسه ماجرا چیه چاعلا میگه از مراسم عقدم فرار مردم، احمد با شنیدن این حرف تصمیم میگیره اونو برگردونه به مراسم که چاعلا سریعا بع پدرش زنگ میزنه و با داد و فریاد بهش میگه که یه تاکسی به اسم احمد منو دزدیده احمد که شوکه شده بهش چشم میدوزه و چاعلا بهش لیخند میزنه و میگه که به سمت ازمیر حرکت کنه. چاعلا زمان هایی که احمد حواسش نیست هرسری بهش نزدیکتر میشه که احمد به خاطر این رفتارهای اون دختر کلافه میشه و اونو به طرف نزدیکیای محله شان میبره و پیاده اش میکنه. چاعلا با بغض و ناراحتی میگه حداقل بزار یه امشب پیشت باشم جاییو ندارم که برم و ازش خواهش میکنه اما احمد قبول نمیکنه و میخواد از اونجا بره که چاعلا میگه اگه قبول نکنی خودمو تو آب میندازم و میکشم! احمد پوزخند میزنه و میگه راهت بازه بنداز و میخواد بره که چاعلا آرام آرام به طرف آب میره و یکدفعه خودشو تو آب میندازه. احمد با دیدن این صحنه شوکه میشه و با عجله خودشو تو آب میندازه و چاعلا را از تو آب در میاره. چاعلا وقتی چشماشو باز میکنه احمد را میبینه و لبخند میزنه، احمد با کلافگی بهش نگاه میکنه و متوجه میشه که باید امشب اونو پیش خودش نگه داره سپس با درماندگی اونو میبره به همان خرابه تو محله، همانجایی که قبلا با زکریا و عارف اونجا زندگی میکردن میبره تا شب را آنجا بگذرونه.

چاوی با لیلا قرار برن شام بیرون به خاطر همین لیلا با ماشین به دنبال چاوی میاد. چاوی تصمیم گرفته تا تمام حقیقتو به لیلا بگه سپس شروع میکنه و میگه ببین لیلا من باید حقیقتو بهت بگم چون اصلا دوست ندارم که رابطه مون بر پایه کلک و دروغ بره جلو لیلا با لبخند میگه من همه چیزو میدونم چاوی، همه محله دارن از ارث و میراثی که بهت رسیده حرف میزنن منم فهمیدم. چاوی میگه همش دورغه همچین ارث و میراثی به من نرسیده من فقط اینجوری گفتم که پدرمو پیدا کنم. لیلا من از اون چیزی که فکرشو کنی فقیرترم، من هیچی ندارم اینجوری نشون دادم خودمو تا تو باهام اوکی بشی. لیلا وقتی این حرفارو میشنوه حسابی جا میخوره و با عصبانیت اونو از ماشین بیرون میکنه و میره. چاوی با ناراحتی پیش زولا میره و بهش ماجرارو تعریف میکنه که لیلا تا فهمید من پولی ندارم گذاشت و رفت زولا با شنیدن این حرف متاثر میشه و سعی میکنه آرومش کنه تا حالش بهتر بشه و دلداریش میده. عارف نقشه کشیده تا به عنوان دزد به خانه اش بروند تا هاجر بفهمه که وقتی شوهر خونه نباشه دزد میاد خونه. سپس با زکریا و ویسی جوراب رو صورتشون میکشن و به طرف خانه میرن. هاجر به خاطر دزدی قبلی دزگیر برقی گذاشته و به خاطر همین عارف به محض دست زدن به دستگیره اونو برق میگیره، زکریا و ویسی هل میشن و به سمت عارف میرن تا ببینن چی شده که به محض دست زدن به عارف جریان به اونا هم منتقل داده میشه و همشونو برق میگیره و رو زمین میوفتن. چاعلا از احمد میخواد تا کنارش رو تخت بخوابه اما احمد قبول نمیکنه، چاعلا میگه اگه نخوابی تا صبح حرف میزنم و نمیزارم که بخوابی و استراحت کنی احمد ناچارا با کلافگی رو تخت در دورترین نقطه ازش میخوابه که چاعلا با لبخند نگاهش میکنه. نزدیکای صبح خودشو تو بغل احمد جا میده و اونجوری میخوابه.

آزرا نگران حال احمده و در به در دنبالش میگرده تا پیداش کنه و باهاش حرف بزنه اما هرجارو میگرده پیداش نمیکنه. عارف به زکریا میگه ما باید به بچه ها بگیم که پدر واقعیشونیم تا اون پول ها به دست ما برسه اما زکریا به شدت میترسه و قبول نمیکنه.عارف از قبل با مختار حرف زده و هماهنگ کرده که هروقت شناسنامه ها اومد اونو خبر کنه از طرفی خودشم به چاوی و زولا میگه تا به اونجا بیان سپس عارف دستشو به طرف زولا دراز میکنه و میگه خوش اومدی پسرم. چاوی و زولا حسابی شوکه شدن و نمیدونن ماجرا از چه قراره با بهت بهشون نگاه میکنن. زکریا از شدت ترس و استرسی که داره دیگه کم مونده بزنه زیر گریه! آزرا هرچی میگرده احمد را پیدا نمیکنه و نمیتونه خبری ازش بگیره او کلافه میشه که یکدفعه یادش میوفته قبلا با عارف و پدرش و بقیه پسرها میرفتن خرابه میمونده به خاطر همین تصمیم می گیره تا به اونجا بره. آزرا وقتی به خرابه میره احمد را میبینه که یه دختر تو بغلشه و گرفتن خوابیدن. آزرا با نفرت و خشم بهشون نگاه می کنه و از اونجا بیرون میره و خودش را سرزنش میکنه و با گریه از اونجا میره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا