خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال ترکی امان از جوانی
احمد با دیدن چاعلا شوکه شده و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ هاجر میگه همدیگرو میشناسین؟ احمد میگه متاسفانه میشناسمش یه دردسره! چاعلا میگه ما تازه باهم آشنا شدیم تازه دیشبم باهم بودیم ولی هنوز باهم در ارتباط نیستیم ولی آینده معلوم نیست! احمد میگه چی میگی تو؟ حالت خوبه؟ او حیابی کلافه شده که میخواد اخراجش کنه اما هاجر که از اون دختر خیلی خوشش اومده میگه اینجا رستوران منه و من میگم اینجا کار میکنه! احمد میگه من که اصلا اینجا کار نمیکنم بعدا خودتون میفهمین تو چه دردسری افتادین! و میخواد بره که چاعلا میگه اِ کجا میری؟ احمد میگه باید بهت جواب پس بدم؟ چاعلا میگه نه ولی سوفله را تموم نکردی بشین بخور بعد برو، از طرفی دیگه هاجر هم اصرار میکنه که احمد با کلافگی میشینه و چاعلا هم میشینه روبروش. چاعلا گوشه دهان احمد را پاک میکنه که همان موقع آزرا به تراس میاد و اون صحنه را میبینه، آزرا و احمد به همدیگه خیره میشن که چاعلا متوجه میشه یه چیزهایی بین آنهاست، آزرا یادش میاد که اون دختر همونیه که شب گذشته در آغوش احمد دیده بود و گریه اش میگیره که زولا پیشبند را به عارف پس میده و پیش آزرا میره و میگه من برگشتم و اشک های صورتشو پاک میکنه که احمد حرصش میگیره و حسادت میکنه سپس چاوی هم پیشبند را به زکریا پس میده و میره به رستوران عارف. سوزان به طرف عارف و هاجر دوان دوان با خوشحالی میره و اشک ذوق میریزه آنها بهش میگن چیشده؟ باز ویسی چیکار کرده که اشکتو درآورده هان؟ ویسی هم همان لحظه با خوشحالی میاد که عارف گوششو میگیره و دعواش می کنه. سوزان جلوشو میگیره و میگه نه باباجون ویسی کاری نکرده که! ویسی میخواد خبر مثبت شدن بیبی چک سوزان را بده که یوران اجازه نمیده و میگه ما تصمیم گرفتیم وام بگیریم واسه خونه که اگه بعدا بچه دار شدیم سر خونه زندگیه خودمون باشیم دیگه. عارف و هاجر خوشحال میشن و به ویسی میگن اگه یبار مثل آدم رفتار کرده باشی همین کارته و بهشون تبریک میگن آنها همدیگرو در آغوش میگیرن که چاعلا هم خودسو جا میده.
چاوی و زولا جفتشون خواب میبینن که واسشون جشن ختنه سرون گرفتن و کت و شلوار سفید تنشون کردن و رو تخت میزارنشون و مختار با تبر و چاقو به سمتشون میره. آنها از ترس میگن شما میخواین انجام بدین؟ مختار میگه آره من علاوه بر سیاستمدار محله این کارم میکنم و میخنده. چاوی و زولا از ترس از خواب میپرن و پیش همدیگه تو کوچه میرن. زولا به چاوی میگه باید هرچه سریعتر از اینجا بریم وگرنه گوشت قربونی میشیم! چاوی میگه نه تا زمانیکه نخوایم با یه زن ترک ازدواج کنیم امن و امانه. همان موقع زولا چشمش به آزرا میوفته و میگه خیلی خوشگله نمیتونم چشم ازش بردارم چاوی! میخوام باهاش ازدواج کنم مادر بچه هام بشه! چاوی یکدفعه غیرتی میشه و میگه داری درباره ناموس من حرف میزنیا حواست هست؟ دیگه نبینم و نشنوم این چیزارو ازت! زولا میگه چی میگی تو؟ معلوم هست؟ چاوی میگه خوب وقتی زکریا بابای منه آزرا هم خواهرمه دیگه! زولا یکدفعه به خودش میاد و میگه اینجوری احمد هم داداشه منه یعنی من دارم عشق دوران کودکی داداشمو ازش میگیرم؟! و با درماندگی به آزرا نگاه میکنه و رو زمین میشینه، چاوی میگه چه موقعیت سختی بین عشقت به آزرا و داداشت گیر کردی! سوزان و ویسی برای اینکه مطمئن بشن به سونوگرافی میرن اما ویسی کلید خونه را نمیدونه چیکار کرده و حدس میزنه که از ذوق همراه غذاش خورده باشه به خاطر همین به دکتر میگه تا اونو معاینه کنه اما او بهش میگه هیچ کلیدی من نمیبینم. سوزان کلافه میشه و بهش میگه تا بزاره اون معاینه بشه. دکتر میگه بله سوزان حامله ست و بچه ۸ هفتشه آنها خوشحال میشن و ویسی میگه من احساس میکنم که پسره اما دکتر میگه بچه تو این سن هنوز جنسیتش مشخص نمیشه. چاعلا واسه خودشیرینی و اینکه خودشو تو دل هاجر و عارف جا کنه آشپزخانه را حسابی برق میندازه. هاجر و عارف شروع میکنن به تعریف کردن ازش و میگن که احتیاجی نبود اینجارو تمیز کنی خودتو الکی خسته نکن! چاعلا میگه من تو جای کثیف و شلخته نمیتونم کار کنم! احمد از این رفتارهای اون به ستوه اومده.
احمد تو تراس نشسته و داره قهوه میخوره که چاعلا میره کنارش و بهش میگه سریع بخور میخوام فالتو بگیرم ببینم چی افتاده احمد از قصد آب میریزه تو فنجون قهوه اش و میخواد بره که چاعلا با دیدن آزرا و از اونجایی که فهمیده بینشون یه چیزهایی هست دستشو دور گردن احمد میندازه و میگه زود شب بیا باشه کار و عشقو باهم قاطی نکنیم! احمد با کلافگی میره و آزرا حسابی بهم میریزه و چشماش پر از اشک میشه. تو آشپزخانه زولارو میبینه که تو تست گوشه دهانش کثیف میشه که خودش واسش تمیز میکنه و زولا هل میکنه سپس آزرا از زولا دعوت می کنه تا برای رفتن به عروسی دوستش اونو همراهی کنه زولا هم قبول میکنه اما از طرفی به خاطر اینکه فهمیده احمد داداششه از ته دل راضی نیست. احمد به طور اتفاقی از تو روزنامه و اخبار و فضای مجازی میفهمه که چاعلا دختر یکی از ثروتمندترین افراد ترکیه هستش و ایندفعه ۷امین مراسم عروسی بوده که بهم زده و فرار کرده ازش. احمد فکری به سرش میزنه و تصمیم میگیره که تا به خبرنگارها خبر بده بیان اونجا تا اینجوری از شر چاعلا راحت بشه….