خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۳۰ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۳۰ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۳۰ سریال ترکی امان از جوانی

مادر زولا هرچی میگرده عکسو پیدا نمیکنه. احمد و چاعلا تو سوپر مارکت پنهان شدن که خبرنگارها آنها را میبینن اما از دستشون فرار میکنن ولی در آخر گیر میوفتن که خبرنگارا از چاعلا میپرسه شما وارد رابطه جدیدی شدین؟ چاعلا همان موقع دست احمد را میگیره و احمد با کلافگی نگاهش میکنه. زکریا و عارف به نوریه و هاجر میگن که ما داریم میریم بازار تا آخر شب هم نمیایم اما نوریه و هاجر میگن که شما سر ظهر باید بیاین اینجا چون شب عروسی داریم و میخوایم بریم آرایشگاه رستورانو باید بگردونین آنها قبول میکنن. نوریه یکدفعه میگه خوب شب مادر های این پسرارو هم میبریم عروسی اونجوری اونجا همه مردهارو میبینن و میفهمین که پدر بچه هاتون کیا هستن! چاوی و زولا هم با زکریا و عارف راهی میشن و میگن شب تو عروسی می بینیمتون! چاعلا به خبرنگارها میگه بله من وارد رابطه جدیدی شدم خبرنگارها اسمشو میپرسن که میگه احمد. احمد جا میخوره و میگه چرا اسم منو میگی؟ خبرنگار میپرسه که قصد ازدواج دارین؟ احمد میگه نه خدانکنه! خبرنگار از احمد میپرسه کی میخواین بهش پیشنهاد ازدواج بدین؟ احمد میگه خدا اون روزو نیاره! چاعلا میخنده و میگه ما هنوز داریم باهم آشنا میشیم خیلی زوده واسه این چیزا همان موقع احمد تاکسی میبینه و از دستش در میره و میره چاعلا حرص میخوره و میگه ببخشید احمد با دوربین و میکروفن زیاد میونه خوبی نداره واسه همین رفت فعلا بیشتر از این چیزی نمیگم حرفا باشه واسه بعد. عارف و زکریا یقه چاوی و زولارو میگیرن و میگن چرا مادراتونو گفتین بیان اینجا؟ حداقل قبلش بهمون میگفتین تا ما آماده باشیم! عارف میگه یه عمل زیبایی چیزی انجام میدادیم! آنها جا میخورن که زکریا میگه البته منم با این عمل مخالف بودم. چاوی و زولا میگن ما نگفتیم که بیان! اصلا ما هم خبر نداشتیم زن های خودتون زنگ زدن که بیان اینجا! عارف با کلافگی میگه اینا دست بردار نیستن تا زمانیکه پیدا نکنن مارو ول نمی کنن. چاوی و زولا میگن اصلا ما بهشون میگیم که دیگه بیخیال شدیم نمیخوایم پدرهامونو پیدا کنیم اونا هم ول کنن و برن. زکریا و عارف میگن این خوبه همینو بگین.

آزرا از خواب بیدار میشه و میگه امروز روز خیلی خوبیه نمیزارم کسی حالمو خراب کنه! عایشه تحسینش میکنه که همان موقع میره دم پنجره اتاقش و چاعلا را میبینه. چاعلا بهش میگه سلا آزرا واسه احمدم صبحانه برده بودم عاشق پیراشکی های منه خودم با دستام بهش صبحانه دادم آزرا عصبی میشه و به اتاق برمیگرده و میگه این کیه که اینجوری با من حرف میزنه و با عصبانیت به طرف پنجره میره و میخواد از پنجره بره بیرون و میگه من اینو میکشم من باید با دستای خودم اونو خفه کنم! عایشه جلوشو میگیره و نمیزاره از پنجره بیرون بره و اونو به داخل اتاق میبره و میکه به خوشکلی و جوونیت رحم کن! آزرا مدام تو اتاق راه میره و میگه من باید به حساب اون زنیکه برسم اون کیه که اینجوری با من حرف بزنه! به من میگه با دستای خودم بهش صبحانه میدادم تو کجا بودی وقتی اول دبستان من سیمیتمو باهاش نصف میکردم؟ نه من باید به حسابش برسم! عایشه جلوشو میگیره و میگه  خودتو تو آینه نگاه کن تو لیاقتت خیلی بیشتر از این حرفاست، انتقامو کم کم میگیرن مثلا امشب که با زولا دست تو دست بری عروسی به احمد و چاعلا میفهمونی که یه زندگی جدیدیو شروع کردی و وارد یه رابطه جدید شدی و احمد از زیباییت سکته میکنه که چرا از دستت داده! آزرا میگه سکته میکنه؟ اگه نکنه خودم میکشمش. نوریه و هاجر شروع میکنن سوال پرسیدن درباره ظاهر پدرهای زولا و چاوی و هاجر شروع میکنه توصیف های اونارو نقاشی کردن. مادر زولا درباره موهای پدر بچه اش میگه که خیلی فرفری بود تو همدیگه بود موهاش! هاجر میگه چه جالب عارف هم اون موقع ها انقدر موهاش فر بود که من بهش میگفتم سیم ظرفشویی. مادر چاوی تعریف میکنه که موهاش لخت بود میریخت یه ور پیشانیش! نوریه هم میگه آره موهای زکریا هم همینجوری بود مثل بازیگرها نگاه میکرد من بهش میگفتم مو قشنگ هاجر تایید میکنه و میگه چه روزهایی داشتیم! سپس تصمیم میگیرن برن عکس های جوانی خودشونو که روی دیوار رستوران زدن بیارن و به آنها نشون بدن.

عایشه تو آشپزخانه زولا را شوهر خواهر صدا میزنه که زولا جا میخوره و میگه چی؟ آزرا حرص میخوره که عایشه میگه ببخشید میخواستم بگم داداش زولا اشتباهی گفتم شوهر خواهر! نوریه به اونجا میاد و میگه عکس من و باباتون که رو دیوار بود را ندیدین؟ که برداشته؟ آزرا و عایشه به همدیگه نگاه میکنن و میگن نمیدونیم ما خبر نداریم! بعد از رفتن نوریه عایشه میگه تو چی میپوشی زولا؟ زولا میگه من وقت نکردم لباسی پیدا کنم و هنوز تصمیم نگرفتم، عایشه میگه آزرا که یه لباس خیلی خوشگل گرفته شب حسابی میدرخشه به نظر من یه کت و شلوار سفید بپوشی کنار همدیگه وارد عروسی بشین خیلی به چشم میاین! همه چشم ها میان روی شما دوتا. زولا یاد این میوفته که احمد برادرشه و نمیتونه همچین کاری باهاش بکنه میگه من امشب نمیتونم همراهیت کنم با مامانم میخوام بیام آزرا و عایشه حالشون گرفته میشه. هاجر پیش چاوی میره و میگه عکس رو دیوار کجاست؟ تو نمیدونی؟ چاوی میگه نه والا من خبر ندارم و سعی میکنه با تعریف کردن از زیبایی او حواسشو پرت کنه اما موفق نمیشه. زکریا و عارف عکس هارو برداشتن و در حال سوزاندنشون هستن. هاجر و نوریه پیش آن دو زن میرن و میگن که هرچی گشتیم پیدا نکردیم عکس هارو و تعجب میکنن. آزرا حالش گرفته شده که یکدفعه تلویزیون را روشن میکنن و با دیدن مصاحبه چاعلا که میگه هنوز زوده واسه ازدواج داریم آشنا میشیم آزرا عصبی میشه و به زولا میگه تو باید با من بیای میفهمی؟ مادرتم باهامون میاد! زولا قبول میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا