خلاصه داستان قسمت ۳۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۳۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
قسمت ۳۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران
ماهر نباهت و آکیف را به کلوب رسونده که آکیف کتش را تو ماشین جا میزاره نباهت دستمال گردنو تو جیب کتش میبینه و تعجب میکنه. آیبیکه تو مدرسه وقتی میبینه برک نیومده نگران میشه که الیف میگه سر درد داشت. سوسن پیش عمر میاد و میگه مادرم برگشته و نمیخواد دیگه تنهام بزاره عمر واسش خوشحال میشه. جلوی در کلاس لیدیا پیش عمر میره و بهش میگه نمیخواد به رابطه اش لطمه بزنه واسه همین دیگه تدریس نمیخواد آسیه میگه من میتونم بهت کمک کنم پولم نمیخوام لیدیا با خوشحالی بغلش میکنه و میگه مرسی و قبول میکنه سوسن از دور اونارو میبینه و حرصش میگیره. شوال به بچه ها تو کلاس میگه امروز روز نظافته و همه باید کمک کن. تو کافه مدرسه عمر به سوسن میگه باعث شدی لیدیا تدریس نخواد دیگه و من بی پول تر بشم سوسن میگه اون از قصد اینکارو کرد که منو بده کنه خودشو خوب جلوه بده عمر کلافه میشه. شنگول و حلمیه به طلافروشی رفتن تا سکه ای که فاطما داده را بفروشه اما طلافروش میگه تقلبیه شنگول جا میخوره و تصور میکنه سر فاطمارو کلاه گذاشتن. سوزان به کلوب رفته و میگه که یامان استخدامش کرده آکیف کلاغه و عصبی میشه.
وقتی نباهت و سوزان باهم تنها میشن درباره دستمال گردن بهش میگه که سوزان ازش میخواد با آکیف حرف بزنه و ببینه ماجرا چیه و الکی خودخوری نکنه. آکیف پیش نباهت میره و او درباره دستمال گردن ازش میپرسه که آکیف جا میخوره و سریع خودشو جمع و جور میکنه و میگه یکی اومده بود مصاحبه جا گذاشت دستمالشو منم برداشتم اومد سراغش بدم بهش نباهت باور میکنه. اورهان سر ساختمان مشغول کارگریست که فاطما اونجا واسش غذا میبره. عمر با دو دختر دیگه درحال مرتب کردن کتابخانه هستن که سوسن بهش سر میزنه و بعد میره. لیدیا اونارو زیر نظر داره و شماره اون دخترو از یه نفر دیگه میگیره و بهش زنگ میزنه. لیدیا تهدیدش میکنه که به عمر نزدیک نشه و خودشو سوسن معرفی میکنه اون دختر تعجب میکنه. صرب حرف های لیدیارو شنیده و حمایتش میکنه.
بچه ها تو اتاق موسیقی در حال تمیزکاری هستن که ماهر پیانو میزنه تولگا هم میره پیشش و همراهیش میکنه بعد از چند دقیقه آسیه میاد و یاد روزی میوفته که خودشون یه گروه داشتن و خوشحال بودن وقتی آسیه و ماهر میرن تولگا و یاسمین تنها میشن که اوگولجان به اونجا میره و میبینه بدموقعه مزاحم شده شده میدونه تولگا از یاسمین خوشش میاد اما یاسمین هم از اونجا میره. شنگول پیش فاطما میره و ماجرای تقلبی بودن سکه رو میگه و ازش میخواد برای پرداخت قبض ها پول بازنشستگی که گفته بودو بهش بده فاطما ناچارا قبول میکنه. عمر میخواد بع اون دختر کمک کنه که او میخواد ازش فاصله بگیره چون دوست دخترش تهدیدش کرده عمر به شدت جا میخوره. عمر پیش سوسن میره و ازش میپرسه ماجرا چیه که سوسن میگه کار من نبوده عمر مردد میشه اما بعد قبول میکنه و میره سوسن ویش لیدیا میره و میگه میدونم کار تو بوده ولی تلاشت بیهوده بوده چون عمر بهم اعتماد داره و هشدار میده دور بمونه ازشون و میره. تو بانک فاطما برای پیچوندن شنگول که دروغش رو نشه خودشو میزنه به معده درد و از اونجا میره….