خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۳۲ سریال ترکی امان از جوانی
احمد و آزرا وقتی تو پیست رقص کنار همدیگه میرسن شروع میکنن باهمدیگه به رقصیدن و در حالیکه ضربان قلبشون بالا رفته با چشمانی پر از اشک به همدیگه زول میزنن. چاعلا وقتی اون صحنه را میبینه در حالیکه داره از حرص و عصبانیت میترکه اونجارو ترک میکنه و از مجلس میره. زولا که به خاطر برادرش خودشو عقب کشیده و خودش اونارو روبروی هم قرار داره با ناراحتی بهشون نگاه میکنه. عارف و زکریا طبق نقشه ای که کشیدن به چاوی و زولا میگن تا هرچقدر که میتونن به مادرهاشون نوشیدنی و نوشابه تعارف کنن تا به سرویس بهداشتی برن و بتونیم اونارو بدزدیم. بعد از چند ساعت بالاخره آنها میخوان به سرویس بهداشتی برن به خاطر همین زولا و چاوی با گونی اونجا منتظرن تا مادرهای خودشونو بدزدن. از طرفی هاجر و نوریه به سرویس بهداشتی رفتن تا قبل از اینکه مهمون هاشون به دستشویی برن اونجارو تمیز و مرتب کنن تا آنها اونجا اذیت نشن. چاوی و زولا هم فکر میکنن مادرهای خودشونن به خاطر همین اشتباهی اونارو بیهوش میکنن و با کشیدن گونی رو سرشون میدزدن و به طرف خرابه های نزدیک خونه شان میبرن. زکریا و عارف به خرابه میرن و نامه ی تهدید آمیزی که نوشته بودن تا از اونجا برن را کنار آنها میندازن و به مجلس عروسی برمیگردن. زکریا و عارف وقتی سر میز مادرهای زولا و چاوی را میبینن که با لبخند به آنها نگاه میکنن حسابی جا میخورن و از این فکر که دو نفر دیگه را اشتباهی دزدیدن به جای اون زن ها با ترس به همدیگه نگاه میکنن. چاوی و زولا کیسه ها را از روی سر اون زن ها برمیدارن که میبینن هاجر و نوریه را دزدیدن اونا حسابی جا میخورن و میترسن و سریعا به عا ف و زکریا زنگ میزنن تا این خبر را بهشون بدن.
هاجر و نوریه وقتی به هوش میان و چشماشونو باز میکنن نامه ای که کنارشون افتاده را میخونن. تو نامه یه مرد زن های ایتالیایی را تهدید کرده که دیگه دست از گشتن و پیدا کردن آنها بردارن و هرچی سریعتر به ایتالیا برگردن وگرنه هر اتفاقی که سرشون بیوفته مقصر خودشونن. هاجر و نوریه حسابی ترسیدن و تو فکر فرو رفتن. آنها زکریا و عارف را اونجا میبینن و ازشون میپرسن که شما اینجا چیکار میکنین؟ آنها بهسون میگن که ما دیدیم اونایی که سمارو دزدیدن به خاطر همین تا اینجا اومدیم و باهاشون درگیر شدیم اما موفق شون که فرار کنن. نوریه و هاجر که حرف های آنها را باور میکنن به شوهرهایشان افتخار میکنن و آنها را قدرتمند می نامند و سپس آنها در آغوش میگیرن. فردای آن روز آزرا و احمد رابطه شان باهم خوب شده و باهمدیگه آشتی کردن به خاطر همین آزرا برای احمد صبحانه آماده میکنه و برایش میبره. احمد هم با عشق به او نگاه میکنه و دستش را میگیره و ازش تشکر میکنه و در آخر برای همه چیز و همه اتفاق ها ازش معذرت خواهی میکنه آزرا هم میبخشتش و بهش میگه که خیلی دوسش داره. چند دقیقه بعد زولا و چاوی به اونجا میرن و بهشون تبریک میگن. زولا که ناراحته به خاطر اتفاق پیش اومده اما بهشون تبریک میگه و آرزوی خوشبختی میکنه واسشون سپس احمد را برادر کوچیکه خودش خطاب میکنه و او را در آغوش میگیره. بعد از خوردن صبحانه شان باهمدیگه دست تو دست به سمت خانواده هایشان میرن. هاجر و نوریه با دیدن آنها اول جا میخورن و با جدیت بهشون چشم میدوزند اما آنها در آغوش میگیرن و ازشون میخوان تا همدیگر را نرنجونن و آرزوی خوشبختی میکنن واسشون.
احمد تصمیم میگیره تا از کار تاکسیرانی بیرون بیاد و دوباره تو رستوران خودشون مشغول به کار بشه. تو رستوران احمد وقتی دوباره چاعلا را میبینه که هنوز اونجاست کلافه و عصبی میشه و میگه تو چرا هنوز اینجایی؟ چرا نمیری؟ چاعلا با پروگیری تمام لبخند میزنه و میگه تو به این راحتیا و زودیا از من خلاص نمیشی و من جایی نمیرم. همگی باهم شروع میکنن به چیدن میز صبحانه. وقتی زکریا و عارف با زن های ایتالیایی تنها میشن، اونا با نگاه های سردی بهشون نگاه میکنن و با اسم های قدیمی بیتی و زکی که خودشون روشون گذاشته بودن صداشون میزنن و به حالتی شیطان آمیز بهشون نگاه میکنن و بهشون میگن حالتون چطوره؟ از آخرین باری که همدیگرو دیدیم خیلی وقته که گذشته! عارف و زکریا که متوجه میشن انها را شناختن با ترس بهم دیگه نگاه میکنن. زن ها با همان نگاه خبیصانه بهشون میگن ما از همون اول فهمیده بودیم که شما همان پدر های پسرهای ما هستین اما میخواستیم ببینیم بازی را تا کجا میخواین ادامه بدین اما حالا که دیدیم کلا پدر بودن بچه هاتونم دارین پنهان میکنین دیگه نمیتونیم ساکت بمونیم به خاطر همین تا فردا وقت دارین صد هزار یورو بهمون بدین تا به کسی چیزی نگیم اما اگه پولو ندین تمام ماجرارو به هاجر و نوریه میگیم و هر اتفاقی سر زندگیتون بیوفته مقصرش خودتونین! زکریا و عارف با شنیدن این حرفا حسابی بهم میریزن و انگار که چند سال پیرتر شدن سپس فکرشون درگیر میشه که این پولو از کجا بیارن و جفتشون میگن یه مقدار پول داریم واسه دوران بازنشستگیمون تو بانک اما اگه زن ها بفهمن میکشن مارو!…..