خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۳۶ سریال ترکی امان از جوانی
یک پرستار میاد و یه دوز دیگه آرامبخش به عارف میزنه و همان باعث میسه کلا عارف تو حال خودش نباشه. او شروع میکنه به خوندن شعرهای کودکانه و رفته به دوران کودکی. هاجر و بچه هایش پیشش میرن و از حالات او تعجب میکنن. خانواده زکریا پشت در منتظر هستن که زولا وقتی میبینه آزرا ناراحته پیشش میره که آزرا باهاش درد و دل میکنه و میگه امروز احمد واسه سومین بار میخواست خواستگاری کنه اما یه اتفاقی افتاد که بازم نشد دارم به این فکر میکنم که شاید واقعا واسه هم و قسمت همدیگه نیستیم! زولا میگه واقعا شاید همینطوره شاید تصمیم اشتباهی گرفته بودی! آزرا، احمد دلتو شکوند ولی من از همان اولی که دیدمت عاشقت شدم آزرا به آرامی اشک میزیزه و میگه یعنی میگی تصمیمم اشتباه بوده؟ پس تو الان خوشحال باید باشی که نشد خواستگاری کامل بکنه! زولا میخنده و میگه آره یجورایی سپس آزرا به خاطر این احساس زولا به خودش اشک میریزه و میگه فکر میکنم اشتباه کردم که احمدو به جای تو انتخاب کردم! زولا تایید میکنه. هاجر و احمد و سوزان از این حال پریشان عارف ترسیدن و پرستار را صدا میزنن که چرا این اینجوریه؟ برگشته به دوران کودکیش! عارف میگه بعد از اونی که شما زدین یکی اومد یه چیزی زد نمیدونم آمپول بود یا سرم پرستار از اونجا میره تا ببینه ماجرا چیه. عارف میگه هاجر میخوام از گذشته و دوران جوانیم بهت بگم. اون قدیما رفتیم با زکریا به بودروم تا خوش بگذرونیم هاجر میگه آره یادمه اون موقع سوزان کوچیک بود هنوز. عارف میگه آره بعد وقتی پامون رسید اونجا گفتیم همش خوش بگذرونیم و شیطونی کنیم به خاطر همین شب ها می رفتیم تو یه خیابون که همش پر از کلوپ های بزرگ و خوشگل بود خیلی خوب بودن از این کلوپ می رفتیم اون یکی کلوپ.
آنها همگی جا خوردن و سوزان و احمد به هم نگاه میکردن و وقتی میفهمن که مادرشان داره ناراحت میشه سوزان میگه مامان بابا الان حالش خوب نیست بهتره استراحت کنه بعدا باهم حرف میزنین اما هاجر میگه نه، الان نه و رو به عارف میگه خوب میگفتی؟! چاوی پیش پرستارهاست تا حال عارف را بپرسه که اونجا متوجه میشه که عارف بهش آرامبخش زیاد تزریق شده و داره از گذشته حرف میزنه و هذیون میگه به خاطر همین میترسه و به سرعت پیش زولا میره و چون بین خانواده زکریاست به ایتالیایی بهش میگه که عارف داره هذیون میگه و هر لحظه امکان داره همه چیزو به هاجر بگه! آنها به زکریا اشاره میکنن تا پیشش بره. وقتی زکریا پیششون میره میپرسه چخبره؟ چیشده؟ ماجرا چیه؟ چاوی و زولا واسش تعریف میکنن که زکریا میگه حالا باید چیکار کنیم؟ و به این نتیجه میرسن که زکریا حواس بقیه را پرت کنه تا زولا و چاوی بتونن تو فرصت پیش اومده عارف را از اونجا ببرن تا زمانیکه اثرات دارو نپریده هم برنگردونند. زکریا خودشو رو صندلی میندازه که انگار از حال رفته همه پیشش میرن که ببینن چیشده؟ عارف به هاجر میگه یه سب تو یه کلوپ بودیم که دو تا زن ایتالیایی داشتن میومدن به سمتون! هاجر با دهانی باز داره اونو نگاه میکنه و سوزان و احمد هم جا خوردن که همان موقع چاوی و زولا میان و میگن که اوستا زکریا حالش بد شده از حال رفته و همه ی اونا به اونجا میرن. احمد کمی شک کرده و موقع رفتن پشت در میایستد که عارف با دیدن زولا میگه آخ پسر ایتالیاییم اومده! و اونو در آغوش میگیره. چاوی و زولا بهش میگن آخه چت شده؟ داشتی همه چیزو میگفتی! احمد ماجرارو میفهمه و تو فکر فرو میره.
آنها بهم میگن نباید اینجا باشه وگرنه همه چیزو لو میده و زندگیش نابود میشه. به خاطر همین یه تخت چرخ دار میارن و اونو میزارن روش و خودشونم لباس گان میپوشن و سوار آسانسور میشن و به حیاط میرن تا کمی هوا بخورن. زکریا وقتی میبینه اونا سوار آسانسور شدن و رفتن خیالش راحت میشه و میگه من خوبم حالم خوب شد. عارف بعد از چند دقیقه هوا خوردن اثرات دارو میپره و به حالت طبیعی خودش درمیاد سپس با چاوی و زولا شروع میکنن به حرف زدن. پرستار به اتاق عارف میره که میبینه نیست به خاطر همین پیش همراه های عارف میره و خبر میده که بیمارتون تو اتاقش نیست احمد که بو برده به حیاط میره و اونارو میبینه سپس باهم به بیمارستان میبرنش. فردای آن روز هاجر نمیزاره عارف کار کنه و دست به چیزی بزنه و بهش میگه تو اون حال دیدمت حالم خیلی بد شد اصلا نمیتونم تصورش کنم! احمد وقتی عشق مادرش به پدرشو میبینه دل نگران میشه که اگه بفهمه چی میشه! سپس پیش چاوی و زولا میره و بهشون میگه که همه چیزو میدونه و یقه اونارو میچسبه آنها بهش میگن به خاطر دروغ باباهاشون اونا هم تو دردسر افتادن سپس احمد با کمی فکر کردن متوجه میشه چون زولا داداششه، اون به خاطرش خودشو کشید عقب تا با آزرا باشه! زکریا وقتی به عارف سلام صبح بخیر میگه عارف میگه چه بخیری؟ روزگارمون سیاهه! چند دقیقه دیگه زن های ایتالیایی میان و ازمون پول میخوان اگه هم ندیم همه چیزو به زن ها میگن و ما بدبخت میشیم! زکریا استرس میگیره و میگه حالا باید چیکار کنیم؟ همان موقع زن ها میان و طلب پولشونو میکنن زکریا ماجرای بد شدن حال عارف را میگه اما اونا اعتنایی نمیکنن سپس ماجرای دزدیو میگن و بنابر این که پلیسها گفتن ۲ روز دیگه پیدا میکنن ازشون مهلت میخوان آنها هم یه روز دیگه بهشون مهلت میدن. عارف و زکریا میرن یقه پسرهاشونو میگیرن و میگن یا مادرهاتونو قانع میکنین یا ختنه میشین! احمد آنها را از دور میبینه…..