خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۴۱ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.
قسمت ۴۱ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
اون بچه با پدرش به اتاق کار آزرا رفتن و در حال صحبت کردن با اوناست. آزرا میگه حالا واسم توضیح بدین چیشده؟ اون مرد میگه همه چیز خوب بود تا ۱ ساعت پیش که اتفاق بدی افتاد! سپس شروع میکنه تعریف کردن؛ اون مرد در حال تعریف کردن روزمرگیش هست و با خوشحالی به دخترش میگه که انجام گرفته او سریعا پولو میگیره و تو قلک میندازه سپس از پدرش میپرسه که بابا تو این فکر میکنی چقدر پوله؟ از اونجایی که او یخورده اوضاع روحی و روانی درستی نداره نمیدونه چی بگه بعد از کمی حرف زدن اجه به باباش میگه چرا تو اینجوری بابا؟ از اول اینجوری بودی یا تصادفی چیزی شده که این شکلی شدی؟ پدرش که اسمش برقیه معذرت خواهی میکنه که اجه میگه نه اشکالی نداره بابا اینجوری خیلی بهترم هست باهم بازی میکنیم و همدیگرو بغل میکنن. در خانه زده میشه که برقی میره تا ببینه کیه همسایه شان شوکی میاد و میگه دفنه اومده، برقی نمیزاره حرفشو تموم کنه و میگه دفنه برگشته؟ سپس با خوشحالی به اجه میگه دیدی گفتم مامانت برمیگرده نمیتونه تنهامون بزاره! همسایه شان میگه نه نیومده که بمونه اومده فقط اجه را با خودش ببره و دادخواست حضانت بچه را هم بهش میده برقی میترسه و ناراحت میشه که اجه پدرشو بغل میکنه و میگه من نمیخوام باهاش برم من میخوام با بابام باشم! شوکی میگه از پسشون بر نیماین اونا وکیل دارن! اجه میگه من یکیو میشناسم میریم پیشش سپس قلک را برمیداره و راهی موسسه حقوقی میشه. آزرا ازشون میخواد تا همه چیزو واسش تعریف کنن برقی میخواد از خواهران کودکیش شروع کنه که آزرا میخنده و میگه نه از اونجا مثلا از وقتی که اجه به دنیا اومد برقی شروع میکنه به تعریف کردن؛ روزی که دخترم می خواست به دنیا بیاد از سر کارم زدم بیرون، تمام راهو دویدم به سمت بیمارستان با این که از مکان های تنگ و سر بسته میترسم ولی برای سریعتر رسیدیم سوار آسانسور شدم!
بالاخره رسیدم بالاسر دفنه وقتی برای اولین بار دخترمو بغلم گرفتم خیلی حس خوبی داد دکتر ازم پرسید اسمشو چی میخوام بزارم منم گفتم اجه. وقتی دفنه مرخص شد باهم میخواستیم سوار اتوبوس بشیم که بریم خونمون اما دفنه منو فرستاد سمت اتوبوس ولی خودش از اونجا فرار کرد و رفت دیگه هم ندیدمش یعنی آخرین بار همون روز بود. اجه به آزرا میگه مامانم مارو ول کرد و رفت منم اونو دیگه نمیخوام پدرم واسم کافیه. آزرا لبخند میزنه و میگه تنهایی بزرگش کردی؟ برقی تایید میکنه. جیلان به اتاق میاد و به آزرا میگه که آرمان میخواد ببینتش و باهاش کار داره. آزرا به اتاق آرمان میره که برقی به اجه میگه منم میرم ببینم چخبره. اونجا آرمان به آزرا میگه چند سال پیش منم یه موکل داشتم که یه مادر معلول میخواست حضانت بچه اش را بگیره اما موفق نشدم! حضانت با پدر همینجوری سخته چه برسه به اینکه اینجوریم باشه! آزرا میگه چیکار کنیم؟ آرمان میگه مادر اون بچه را پیدا کنین بیارینش اینجا! برقی با شنیدن این حرف میترسه حسابی و با سرعت به طرف اتاق میره. او به اجه میگه باید سریعا از اینجا بریم اجه دلیلشو میپرسه که برقی میگه میخوان زنگ بزنن مامانت بیاد آنها به یه اتاق میرن و اونجا پنهان میشن. آرمان حرفشو تکمیل میکنه و میگه مادرشو بیارین اینجا تا ببینن چه دفتری پشت اون دختر بچه هست تا اینجوری ته دلشون خالی بشه آزرا لبخند میزنه و میگه باشه منم وکالتشونو قبول میکنم. آزرا با جیلان به اتاق میرن که میبینن اونا اونجا نیستن سپس بهشون میسپاره که بگردن دنبالش و ببینن کجان و خودش با عجله به طرف گونش میره. گونش وقتی به صنم میگه پس آبجی آزرا کجاست صنم میگه اون یخورده کار داشت ولی گفت خودشو میرسونه.
گونش در حال غر زدنه که همه دسته جمعی میرن بعد ما مثل بیکس و کارها دوتایی بریم؟ چولپان به اونجا میاد و میگه کسی حق نداره به بچه های من بگه بیکس و کار! گونش با دیدن مادرش حسابی خوشحال شده و باهمدیگه وارد مزون میشن. مادر و پدر یالین آنها را از دور میبینن و نمیدونن چیکار کنن که جلوی این عروسیم بگیرن. گونش چندتا لباس میپوشه اما صنم و چولپان اصلا نمیپسندن سپس یه لباس چولپان انتخاب میکنه که گونش اونو میره میپوشه چولپان و صنم با دیدن گونش تو اون لباس عروس چشمانشون پر از اشک میشه و از زیبایی گونش تو اون لباس زبونشون بند اومده. مادر یالین به شوهرش میگه اینجوری نمیشه دیگه تا کی اینجا منتظر بمونیم؟ من میرم تو مزون خودم از پسشون برمیام سپس وارد مزون می شود و با دیدن گونش تو اون لباس عروس هیپنوتیزم میشه و گونش را بغل میکنه و بهش میگه خوشگلترین عروس جهان. آنها همگی از این رفتار او جا میخورن که یکدفعه پدر یالین به اونجا میاد با دیدن اونا جا میخوره و میگه اینجا چخبره؟ سپس قلبش درد میگیره و به بیمارستان میرن. برقی و اجه از دفتر بیرون میان که برقی یکدفعه میگه قلک جا گذاشتم! اجه میگه عیبی نداره بابا دوباره جمع میکنیم الان باید بریم. آزرا به مزون میرسه که صنم میگه بیا بیمارستان. یالین به اونجا میاد و میگه اگه بلایی سر بابا بیاد خودمو اصلا نمیبخشم! دکتر میاد و میگه فقط به خاطر نفخ بوده صنم خنده اش میگیره و خودشو کنترل میکنه. برقی و اجه وسایلشونو به همراه بالشتشون برمیدارن تا به طرف خانه شوکی بروند. شوکی در را باز میکنه که برقی میگه اومدیم امشب اینجا بمونیم اگه مشکلی نداره! شوکی میگه از دست شماها و به خانه اش تعارفشان می کند….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس