ُ خلاصه داستان قسمت ۴۳۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۳۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۳۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۳۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۳۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

انگین حسابی جا خورده که اندر آنها را به همدیگه معرفی میکنه بعد از رفتن آنها اندر از رفتار انگین متعجب میشه و میگه شما همدیگرو میشناختی؟ انگین میگه نه فقط خیلی شبیه یکی از آشناهای قدیمی بود! دوعان و ییلدیز سر یه میز میشینن و باهم گرم صحبت میشن که بحث به دزدیده شدن ییلدیز کشیده میشه دوعان میگه خوبه فیلمی که بازی کردیو یکبار دیگه بگو ییلدیز جا میخوره و میگه چی؟ دوعان میگه ییلدیز من میدونم دروغ گفتی ماجرای دزدیده شدنتو فقط میخوام ازت بپرسم به نظر خودت همچین کارهایی عادی و نرماله؟ ییلدیز میگه بزار واست توضیح بدم و راستشو بگم دوعان میگه بفرما دوست دارم قوه تخیلتو ببینم تا کجا میتونه پیش بره. ییلدیز میگه مارو واقعا افراد رفعت دزدیدن! من رفتم تو اتاق زینب دیدم دارن اونو با خودشون میبرن! دوعان میگه بعد سادایی دزدیده بودنتون؟ پس تو با مادر و خواهرت تو خونه چاتای چیکار داشتی؟ ییلدیز میگه آهان اونو میگی، سادایی فهمیده بود بعد تعقیب کرده بود اونارو تو یه فرصت مناسب اومد منو نجات داد بعد برد منو همون خونه چاتای گفت بهتره اوجا بمونم بعدشم که فهمیدیم خواهرم حالش خوبه ما هم خودمو نشون دادیم دیگه وگرنه من به کسی نگفته بودم که بگن من مرده ام! آنها باهم بحث میکنن که ییلدیز میگه میخواستم ری اکشن تورو ببینم که ناراحت و نگران میشی یا نه واقعاواسم سوال بود دوعان میگه معلومه که میشم تو مادر بچه منی! ییلدیز میگه همین دیگه میخواستم ببینم به عنوان ییلدیز یعنی واسه خودم دوعان میگه تو میخوای چی بگی؟ حالا که فهمیدی تغییری احساس میکنی؟ چیزی تغییر کرد؟ ییلدیز سعی میکنه بحثو عوض کنه. اندر درباره خودش و اینکه باعث پیشرفت انگین میشه حرف میزنه و ازش میپرسه تاحالا ازدواج کرده یا نه انگین میگه نه اندر میگه چرا؟ و با خنده میگه حتما منتظر من بودی و میخندن انگین میگه یکی بود که دوستش داشتم نامزدم کردیم ولی فوت کرد اندر متاثر میشه و باهاش احساس همدردی میکنه.

فردای آن روز اندر و ییلدیز تو تراس نشستن و درحال حرف زدن و قهوه خوردنن که ییلدیز میگه دوعان فهمیده که بهش دروغ گفتیم اندر میگه واقعا؟ ییلدیز واسش تعریف میکنه که اندر میگه فکر کنم دوباره بهم بگه میرسین ییلدیز ازش میخواد تا چرت و پرت نگه سپس از اندر درباره انگین و دست تو دست بودنشون میپرسه که اندر میگه آره الان تو مرحله آشنایی هستیم ولی میتونه یه کیس ازدواج خوب باشه الان به مرد پولدار و قدرتمند کنار خودم لازم دارم ییلدیز میگه خوب ازش دعوت کن بیاین خونه ما شام اینجوری حرفم میزنیم باهاش اندر قبول میکنه. تو شرکت انگین با مفیده در حال حرف زدنه و میگه شاید باورت نشه همون دختریو که قبلا از دستش داده بودم دیشب دیدم مفیده تعجب میکنه و میگه امکان نداره! چجوری آخه! انگین میگه خودش که نه البته خودش مرده ولی خیلی شبیهشه انگار خواهر دوقلوی همونه! مفیده میپرسه اون زن کی هست حالا؟ انگین میگه زن سابق دوعان، ییلدیز. مفیده کمی بهم میریزه و میگه من فقط نگران حال توعم! نمیخوام ناراحت بشی. هاندان وقتی میفهمه که این دونفر باهم جلسه داشتن تو فکر میره. او اندر را میبینه و ازش میپرسه که کجا بوده؟ اندر میگه پیش انگین بودم هاندان با کمی حرف زدن باهاش متوجه میشه که اونا دارن بهم دیگه نزدیک میشن و اندر داره کم کم به خواسته اش میرسه هان آن استرس میگیره و کلافه میشه. هاندان پیش مفیده میره و سعی میکنه تا از زیر زبونش حرف بکشه بیرون که موفق نمیشه. اندر پیش انگین میره و بهش میگه که ییلدیز مارو باهمدیگه برای شام دعوت کرده چون دیشب دست تو دست مارو دیده بود انگین اول خوشحال میشه اما وقتی میفهمه که اونو با اندر دعوت کرده کمی پکر میشه.

انگین میپرسه باید چیزی بگیرم بیارم؟ بالاخره دفعه اوله اندر بهش میگه که باید چیکار کنه. هلال به اتاق دوعان میره و بهش میگه که راستی دیشب چیشد؟ با ییلدیز حرف زدی؟ دوعان تایید میکنه و میگه اعترافم کرد به کارش هلال میگه خوب؟ عجب آدمیه! چی گفت؟ دوعان میگه همه ی اینارو انجام داد تا ببینه من چه ری اکشنی نشون میدم هالا عصبی میشه و میگه این زن واقعا مشکل داره! آخه این چه کاریه دیگه؟ سپس سعی میکنه مزه دهن دوعان را بفهمه و از اونجایی که کمی میترسه که دوعان با ییلدیز برگرده بهش میگه اون همه ی این کارهارو داره میکنه که بگه هنوز عاشقته ولی میدونی چرا؟ چون پولاش داره ته میکشه ولی اینو هم میدونی که من چقدر دوست دارم! ییلدیز تو تراس در حال غذا دادن به مرغابی های دریاییه که کومرو و دوعان از پشت شیشه اونو نگاه میکنن ییلدیز یکدفعه پاش پیچ میخوره که دوعان سریع میره پیشش و میگه حالت خوبه؟ میخوای بریم دکتر؟ ییلدیز میگه نه خوبم مرسی که اومدی چیزی نشد و به داخل خانه برمیگرده. کومرو تو خونه وقتی با هلال و هاندان نشستن به هلال میگه که میدونی بابام با ییلدیز دارن بهم دوباره نزدیک میشن؟ هلال میگه من با بابات نامزدم عزیزم کومرو میگه چه ربطی داره؟ اگه میخواست باهات ازدواج کنه انقدر کشش نمیداد و میره که هلال تو فکر فرو میره. ییلدیز به آیسل و بقیه که در حال چیدن میز شام هستن نظارت میکنه. اندر در حال آماده شدنه و با جانر درباره رابطه اش با انگین حرف میزنه که سعیشو میکنه تا ازدواج باهاش پیش بره. جانر واسش آرزوی موفقیت میکنه و میگه برای اینکه تو دست و پا نباشیم من و امیر میریم بیرون …..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا