ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۴۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۴۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۴۰ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

سلیم کومرو را به آدرسی که بهش داده میبره و با تعجب میگه اینجاست پانسیون؟ مطمئنی؟ کومرو میگه آره ولی من تاحالا از این مسیر نیومده بودم نمیدونم اینجا چجوریه! سپس از ماشین پیاده میشه و بعد از رفتن سلیم، کومرو به مته زنگ میرنه تا واسش سریعا یه ماشین بفرسته. فردای آن روز جانر طبق دستور اندر آماده شده و منتظر اومدن ییلدیزه تا او را تعقیب کنه. مربی خصوصی ییلدیز از راه میرسه و ییلدیز را برمیداره و میرن، جانر تعقیبشون میکنه و ازشون عکس و فیلم میگیره. ییلدیز تو جنگل حین پیاده روی از مربیش میپرسه چیشد که این کارو انتخاب کردی؟ اون تعریف میکنه که وقتی بچه بود خیلی چاق بود و بعدش عاشق شد اما اون شخص اونو نخواست واسه همین رو خودش تمرکز کرد بعدشم تو همین کار موند. هاندان پیش انگین میره میشینه و ازش گلگی میکنه و میگه تو با زینب نمیشه باشین و سعی میکنه تا نظرشو عوض کنه اما انگین نظرش تغییری نمیکنه و میگه میخوام باهاش ادامه بدم هاندان عصبی میشه. خدمتکار میاد و به هاندان میگه دستیارتون آقا انگین اومدن انگاری ماشینتونو آوردن هاندان خوشحال میشه و میره تا ماشینشو ببینه. هاندان خیلی خوشحال میشه اما غر میزنه که چرا نو نیست انگین پیششون میره و میگه این چیه دیگه؟ هاندان میگه ماشین انگین میگه پولشو از کجا آوردی؟ هاندان میگه با وام انگین جا میخوره و میگه حالا چه نیازی بود به این همه تشریفاتی؟ و سر این موضوع باهاش بحث میکنه. جانر به خانه ب میگرده و به اندر گزارش میده. سپس به اتاق کومرو میره و کومرو بهش میگه که میخواد بره پیش همون دکتری که قبلا بهش گفته بود و جانر باهاش راهی میشه. اونا باهمدیگه به طرف تیمارستان میرن جانر میترسه و میخواد باهاش به اتاق بره که کومرو میگه نمیخواد همینجا تو حیاط بمون تا من بیام جانر میگه باشه.

هاندان پیش اندر رفته و بهش میگه اونجوری که باید به قولت عمل میکردی نکردی! اندر میگه ماشینت جلو در خونه پارکه دیگه مشکلت چیه پس؟ هاندان میگه صفر نیست من ماسین صفر میخوام اندر میگه من با نفوذم فقط می تونستم همینقدر واست ماشین جور کنم هاندان میگه باشه چاره ای ندارم یه مدت باهاش سر میکنم اندر با کلافگی ازش میپرسه چخبر از خونه؟ خبری نیست؟ هاندان میگه نه خبری نیست مشخصه که رابطه انگین و زینب هم ساختگیه و باهم رابطه ای ندارن! اندر نقشه دیگه ای را برایش تعریف میکنه. کومرو بعد از حرف زدن با دکتر بهش میگه تا الان دوستش جانر را صدا کنن بیاد اونجا و ماجرارو برایش تعریف کنن که پرستار میاد و بهشون میگه همچین شخصی تو حیاط نیست بیمارمون به اسم رجب هم نیست آنها میترسن که نکنه بلایی سر جانر بیاره. رجب خودشو دکتر جا زده و جانر را به اتاقی برده و باهمدیگه گرم صحبتن که رجب یکدفعه از کارهایی که جانر کرده میترسه و داد میزنه دکتر و بقیه به اونجا میرن و رجب را با خودشون میبرن. کومرو بیرون از تیمارستان به جانر همه چیزو تعریف میکنه و ازش میخواد تا بهش کمک کنه جانر میگه باشه مگه میشه تنهایی بزارمت تو همچین بازی! سپس از اونجا میرن. به خانه میرسن که اندر به جانر میگه برو آدرس خونه اسرا مربی ییلدیزو پیدا کن و جلوی در خونه اش کامیونی چیزی پارک کن تا نتونه فردا صبح به جنگل بره از طرفی دیگه ییلدیز به زور از خواب بیدار میشه و به جنگل میره. تو مسیر اسرا بهش زنگ میزنه و میگه که یه کامیون جلوی در خونه اش هست زنگ زده به جرثقیل ولی هنوز نیومده بره تمرین هارو شروع کنه تا بیاد ییلدیز قبول میکنه. هاندان جلوی در اتاق انگین بلند بلند حرف میزنه و از ییلدیز و پلیس صحبت میکنه انگین نظرش جلب میشه و میره تا بپرسه چیشده.

هاندان میگه چیز مهمی نیست ولش کن اما انگین ازش میخواد تا تعریف کنه. هاندان بهش میگه انگاری ییلدیز تو جنگل گم شده زنگ زدن به پلیس تا پیداش کنن انگین شوکه میشه و میگه چی؟ هاندان میگه من که گفتم چیزی نیست حتما برای جلب توجه این کارو کرده تازه به دوعان هم پیام داده تا پیداش کنه! انگین میگه اگه واقعی باشه چی؟ سپس حاضر میشه و به طرف جنگل راهی میشه. هاندان که نقشه شون گرفته خوشحال میشه. ییلدیز تو جنگل وایساده منتظر اسراست که انگین به طرف ییلدیز میره و میگه چیشده؟ و ماجرارو برایش تعریف میکنه ییلدیز با شنیدن اسم هاندان اطرافو نگاه میکنه و عکاس را به انگین نشون میده و میگه بیا به چیزی که خواستن رسیدن سپس بهش میگه تو چرا انقدر زود باور میکنی آخه؟ سپس ازش میخواد برن تا باهم کمی حرف بزنن. ییلدیز وقتی به خانه برمیگرده ماجرارو برای اسما و زینب تعریف میکنه سپس ازشون میخواد تا بازی را ادامه بدن و زینب ازدواج صوری بکنه زینب مخالفت میکنه و میگه نه اما ییلدیز ازش میخواد تا به خاطر اون این کارو بکنه اسما بیرون میره و به امیر و سادایی میگه ییلدیز داره زینب را راضی میکنه تا ازدواج صوری کنه با انگین اما ما باید واقعیش کنیم اونا میپرسن چجوری؟ اسما میگه عاقد و امضاء واقعی باید باشه سپس فکر میکنن تا ببینن چه نقشه ای بکشن خوبه. شب مراسم تقدیر از خیرین هستش دوعان با کومرو و اندر به اون مراسم رفته وقتی روی سن میره تا سخنرانی کنه اول از اندر به عنوان همسرش و سپس از کومرو به عنوان تشویقگرش تو همه ی سالها دعوت میکنه تا روی سن برن کومرو موقع رفتن چشمش به سلیم می افتد که تو اون مراسمه سپس نمیدونه چیکار کنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا