ُ خلاصه داستان قسمت ۴۴۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۴۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تی‌وی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعه‌ای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغ‌ها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.

قسمت ۴۴۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
قسمت ۴۴۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

قسمت ۴۴۲ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)

هاندان با خودش زینب و ییلدیز را به یک مغازه معمولی میبره و هاندان به زینب میگه هرچی دوست داری انتخاب کن ییلدیز میگه مطمئنی از اینجا لباس انتخاب کنیم؟ هاندان میگه آره دیگه ییلدیز میگه آهان یعنی اینجارو در حد سلیقه ما میدونی! باشه پس منم در مقابل کار تو به خبرنگارها اطلاع میدم که بیان روز عروسی و بهشون میگم که لباس عروس و خواهر عروس به سلیقه خواهر شوهر عروسه و اون خریده واسمون! هاندان میگه خبرنگار واسه چی دیگه؟ واقعا میگی بیان؟ ییلدیز میگه آره میدونی که خبرنگارها خیلی منو دوست دارن و با زینب میرن تا لباس انتخاب کنن. اونا میرن مسخره ترین و داغون ترین لباس هارو انتخاب میکنن و میپوشن که هاندان شوکه میشه. بعد از چندبار لباس عوض کردن هاندان با کلافگی میگه باشه تسلیم من عقب نشینی میکنم برین اینارو دربیارین بریم یه جای درست حسابی ییلدیز میگه یه شرط دارم اونم این که تو هم یه لباس بپوشی هاندان میگه من چرا؟ و در آخر قبول میکنه. او یکی از همون غذاهای خز و مسخره را میپوشه که ییلدیز ازش تعریف میکنه و شروع میکنه عکس گرفتن ازش و یه عکس سه نفره هم میگیرن . تو خونه اسما از امیر و سادایی میپرسه که همه چیز روبه راهه؟ عاقد جور شد؟ آنها تایید میکنن و میگن همه چیز آماده ست واسه فردا. همه ی مهمون ها به خانه دوعان رفتن و جانر همه چیز را آماده کرده دوعان بهش خبر میده که چند دقیقه دیگه اندر از راه میرسه، آنها چراغ را خاموش میکنن تا وانمود کنن کسی خونه نیست. ییلدیز به سر و وضع خودش حسابی رسیده و با یه کیک کوچیک دم در خانه ایستاده و منتظر اندره. با اومدن اندر با آهنگ تولدت مبارک میره پیشش و کیک را که روش یه شمع گذاشته میگیره سمتش و ازش میخواد تا شمعو فوت کنه اندر میگه داری چیکار میکنی ییلدیز؟

ییلدیز میگه هیچکی تولدتو یادش نبوده میدونم فقط من یادم بود گفتم بیام بهت تبریک بگم سپس برای اینکه اعصابشو خورد کنه میگه که دوعان ازم خواسته بریم شام بریم با دخترمون خیلی جالبه نه؟ روز تولد تو، تورو یادش نیست بازم میخواد با من بره شام بخوره! آنها باهم بگه بحث و کل کل میکنن و در آخر اندر حسابی عصبی و کلافه میشه و به طرف خانه میره. وقتی میرسه میبینه که چراغ ها خاموشه و کسی خونه نیست سپس با کلید به داخل میره و در حالیکه با عصبانیت وارد میشه و مدام میگه از همتون متنفرم چراغ ها روشن میشه و هم اندر از دیدن اونا تعجب میکنه هم مهمون ها از حرف هایی که ازش شنیدن متعجب میشن و دوعان با ناراحتی بهش نگاه میکنه. مهمونی شروع میشه و اندر سعی میکنه اوضاع را کمی عادی کنه و به دوعان میگه که ییلدیز اعصابشو خورد کرده بوده دوعان از اینکه اون با حرفاش انقدر روش تاثیر میزاره کلافه میشه. ییلدیز پیش مامانش میره و ماجرارو واسش تعریف میکنه سپس به اتاق زینب میره تا بهش بگه فردا ساعت ۴ مراسم عقد صوریشه زینب قبول میکنه اما او که از بازی های اونا خسته شده بلیط پرواز به آمریکا به صورت آنلاین میگیره. کومرو بعد از گل فروشی میره خونه و به جانر میگه سریعا باید دنبال خونه باشیم جانر با ازگی در تراس یکدفعه یاد زمانی میوفته که کومرو به خانه اش رفته بود و بهش میگه مگه تو اسمتو ازگی نگفتی بهش؟ خوب خونه شو اجاره کن کومرو خوشحال میشه و میگه چه فکر بکری! سپس پیش ازگی میرن و کومرو خونه اش را ۵۰ هزارتا اجاره کرد ازگی حسابی از این قیمت خوشحال میشه.

فردای آن روز انگین در خانه اش در حال حرف زدن با خدمه هستش و میگه که اونجارو آماده کنن تا برای مراسم عقد آماده بشه هاندان پیشش میره و میگه واقعا جدی جدی میخوای ازدواج کنی؟ انگین میگه ای بابا چرا باور نمیکنی؟ واقعا دارم ازدواج میکنم بسه دیگه. هاندان به بهونه پیاده روی پیش اندر میره و بهش میگه که دارن جدی جدی عروسی میگیرن! اندر میگه هاندان تو چرا انقدر ساده لوحی آخه! من آشنا دارم تو آژانس هواپیمایی بهشون گفته بودم خبری شد بهم بگن و بهم خبر دادن که زینب بلیط آمریکا گرفته! یعنی اگه واقعا ازدواج میکردن به نظرت میرفت آمریکا؟ نه دیگه، پس همه ی اینا یه نقش و فیلمه! هاندان باور میکنه و میگه راست میگی بازم گولشونو خوردم! مراسم شروع میشه و انگین با دیدن زینب ازش تعریف میکنه که خیلی خوشگل شده سپس زینب هم از خوشتیپ بودن او تعریف میکنه و باهمدیگه پیش مهمان ها میرن. عقد جاری میشه و عاقد اونارو زن و شوهر اعلام میکنه اسما نفسی راحت میکشه. ییلدیز پست میزاره تو فضای مجازی. دوعان تو خانه از اندر میپرسه خبر داری از زینب؟ اندر میگه آره دیدم دوعان میگه میخوای بگی اینم دروغه؟ اندر میخنده و میگه من دیگه هیچی نمیخوام بگم حقیقت خودش رو میشه دوعان جان. دوعان قبول میکنه. اسما و ییلدیز نشستن که اسما میگه ای کاش چند روزی میرفت پیش انگین میموند اینجوری واقعی تر میشد! زینب با چمدان هایش پیششون میره و میگه دارم میرم فرودگاه چون پرواز دارم واسه آمریکا اونا استرس میگیرن و ناراحت میشن که داره میره اسما ازش میخواد بمونه اما زینب میگه من اونجا کار و زندگی دارم و همدیگرو در آغوش میگیرن و زینب میره. اسما میگه چیکار کنیم برگرده؟ ییلدیز میگه یه فکری دارم به فرودگاه زنگ بزنیم و یه گزارشی بدیم که پرواز نکنه اسما قبول میکنه و به امنیت فرودگاه ترکیه زنگ میزنه و میگه که یه بمب تو هواپیماست نزارین به پرواز دربیاد و قطع میکنه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان فصل ششم قسمت اول تا آخر سریال ترکی سیب ممنوعه

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا