ُ خلاصه داستان قسمت ۴۵۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۵۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم) را مطالعه می فرمایید. با ما همراه باشید. فصل ششم این سریال پر طرفدار از ۵ بهمن در شبکه جم تیوی روز های شنبه، دوشنبه و چهارشنبه ساعت ۸ شب پخش می شود و یک ساعت بعد از شبکه جم تیوی پلاس پخش می شود. «سیب ممنوعه» مجموعهای عاشقانه – درام است که نمایش بی نظیری از تمایلات، احساسات و دروغها را دارد. سریال ترکی سیب ممنوعه با بازی بازیگران مطرح ترکیه ای چون ادا اجه ، شوال سام و… این روزها از شبکه جم تی وی و جم تی وی پلاس در حال پخش است.
قسمت ۴۵۵ سریال ترکی سیب ممنوعه (فصل ششم)
جمیل به هاندان زنگ میزنه و میگه فهمیدم اون گل فروشی که سلیم بهش کمک میکنه همون ازگی خدمتکار خونه آقا دوعانه هاندان جا میخوره و میگه واقعا؟ یعنی اونو به من ترجیح داده؟ مگه میشه؟! ییلدیز به اسما میگه اومده به من میگه میخواد با جولیا روبروم کنه! اسما میگه پس وقتی اینو گفته یعنی رابطه خاصی باهم ندارن دیگه ییلدیز میگه نمیدونم والا فعلا برم حاضر بشم برم ببینم چخبره. هاندان به دوعان الکی پیام میده که من لندنم فقط چند روز دیگه شروع میکنم به کار اولش میخوام با دوستام یخورده وقت بگذرونم سپس به جمیل میگه راه بیوفت بریم خونه ازگی تا ببینیم ماجرا چیه. سلیم با کومرو در حال حرف زدنه که بهش میگه شب بریم بیرون شام بخوریم کومرو میگه هوا سرده چطوره خونه بمونیم؟ سلیم قبول میکنه و میگه پس من سریع کارامو میکنم بعد میام پیشت. ییلدیز با دوعان تو رستوران نشستن که جولیا از راه میرسه و با دوعان گرم احوالپرسی میکنه ولی ییلدیز اصلا بهش محل نمیده و بعد از کمی حرف زدن باهمدیگه دوعان یکی از دوستانش را میبینه و چند لحظه آنها را تنها میزاره. تو این فاصله جولیا به ییلدیز میگه ببین عزیزم دوعان خیلیا اومدن تو زندگیش و رفتن و تنها رابطه من و دوعان نه تغییری کرده و نه تموم شده پس سعی نکن با من خودتو قیاس کنی چون برنده منم پس الکی تلاش نکن که من با دوعان بد بشم! دوعان از راه میرسه و باهمدیگه شروع میکنن به حرف زدن که اندر به اونجا میاد و به همشون سلام میکنه دوعان میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ اندر میگه اومدم به عنوان زنت خودمو یادآوری کنم دوعان جون سپس بهش توافق نامه طلاق را بدون امضاء کردن بهش پس میده دوعان میگه این یعنی چی؟ اندر میگه وقتی تو داری علنی بهم خیانت میکنی تصمیم گرفتم طلاق نگیرم ازت!
جانر به اونجا میاد و از آنها عکس میگیره. اندر میشینه که جولیا میگه انگاری این چیزا به من ربطی نداره باید بین خودتون حلش کنین منم میرم. دوعان بدرقه اش میکنه که جولیا بهش میگه خدا به دادت برسه تعریف کرده بودی ولی این خیلی دیگه نوبره! و از اونجا میره. هاندان با جمیل به دم در خانه ازگی رفتن و میخوان برن داخل که ببینن ماجرا چیه اما همان موقع ماشین سلیم به اونجا میاد. سلیم با یه دسته گل به خانه ازگی میره اما وقتی در باز میشه آنها با دیدن کومرو شوکه میشن و هاندان خشکش میزنه. تو مسیر برگشت هاندان گریه میکنه و میگه وای الان باید چیکار کنم؟ سپس به جمیل میگه باید این موضوعو به دوعان بگم اصلا به احتمال زیاد اونم میدونسته که میخواسته به سرعت بفرسته منو برم لندن! فردای آن روز ییلدیز ماجرارو به اسما میگه اسما ازش میخواد دوستشو نزدیک و دشمنشو نزدیکتر به خودش نگه داره سپس ییلدیز تصمیم میگیره با جولیا رفیق بشه. فامیل سادایی با خوشحالی به خانه میاد و میگه تو مصاحبه کاری قبول شدم سپس به همشون میگه که شب یه مهمونی میگیرم و همتون مهمون منین. دوعان پیش اندر میره و میگه ماجرای دیشب چی بود؟ ما یجور دیگه باهمدیگه حرف زده بودیم اندر میگه آره ولی نمیدونستم منو خر فرض میکنی! سپس بهش میگه من نمیخوام طلاق بگیرم این خونه خیلی مناسبه واسم راحتم آنها باهم کل کل میکنن که اندر میگه ولی یه شرط دارم واسه طلاق نصف شرکت و خونه ای که ییلدیز توش میشینه را میخوام دوعان پوزخند میزنه و میگه میدونی الان با کی طرفی؟ من مثل شوهرهای سابقت نیستم! اندر میگه آره ولی مواظب باش که سرنوشتت مثل اونا نشه دوعان از اونجا میره.
ییلدیز به جولیا زنگ میزنه و میگه دیشب برخورد خیلی خوبی نداشتم اندر ذهنمو ریخته بود بهم و بهش میگه که میخواد با بقیه به خانه شان بیاد برای صرف قهوه و آشنا شدن باهمدیگه، جولیا با خوشرویی قبول میکنه و میگه باشه ییلدیز ازش میخواد لوکیشن بفرسته که جولیا میگه تو خودت آدرسو بلدی بیا ییلدیز به اسما میگه بیا لحظه آخر تیکه اشو انداخت گفت میگه آدرسو خودت بلدی میخواست بفهمونه که مثلا من فهمیدم این موضوعو. هاندان به دوعان زنگ میزنه و میگه باید سریعا ببینمت و یه موضوعیو بهت بگم دوعان میگه تو که لندن رفتی! هاندان میگه نه من نرفتم باید سریع ببینمت و لوکیشن میفرسته. دوعان وقتی به سر قرار میره هاندان میگه من میدونم که ماجرای سلیمو میدونی و واسه همین منو فرستادی لندن! سپس میپرسه که دوعان تو از کجا فهمیدی؟ دوعان میگه من شک کرده بودم که کاسه ای زیر نیم کاسه هست یه روز تو رستوران کومرو با اون پسر دیدم وقتی رفتم جلو کومرو ازم خواست که وانمود کنم نمیشناسمش من جا خوردم و خواستم درباره اون پسر تحقیق کنم که تورو متوجه شدم هاندان با گلگی میگه باید همون موقع بهم میگفتی دوعان میگه چی میگفتم؟ یه طرف زن سابقم یه طرف دخترم! هاندان با ترس میگه نباید کسی چیزی بفهمه! سپس تو فکر میرن که چیکار کنن. یه نفر به سلیم زنگ میزنه و میگه سلام آقای دکتر حال دخترم بد سده خیلی تب داره هرکاری میکنم پایین نمیاد سلیم میگه الان میام ولی یه دوش آب سرد بگیره. او به طرف اون روستا راهی میشه ییلدیز هم قبول میکنه زینب هم سعی میکنه خودشو برسونه به اونجا سلیم با معاینه اش میگه خوبه چیزیش نیست سپس بعد از کمی حرف زدن باهمدیگه برای صرف ناهار میرن رستوران اونجا زینب ماجرای عجیب ازدواج کردنشو میگه بهش که سلیم حسابی میخنده…..