خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.
قسمت ۴۷ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
صنم نامه ی فاروق را که برایشان نوشته بود تا بعد از مرگش بخوانند را میخواند. تو اون نامه اعتراف کرده بود که از قصد مریضیشو پنهان کرده بود و اومده بود تا فقط بچه هایش را بشناسد چون نمیتونست بدون شناختن اونا از دنیا بره و اعتراف کرد که خودخواه و ازشون خواسته بود که برایش گریه زاری نکنند. فاروق گفته بود که میخواد دنیز خواهر کوچکترشونو از یاد نبرن به خاطر همین سهامشو به دنیز داده تا اونم پیش خواهرهایش یه جوهر واقعی بشه. صنم بعد از خواندن، نامه را پاره میکند، گونش میگه تو چیکار کردی آبجی؟ صنم میگه میخواستین همش بخونین گریه کنین؟ کاری کردم که باید میکردم در ضمن مگه نگفت خودش گریه و زاری نکنین؟ باشه دیگه تموم میکنم این گریه رو. آزرا بهش میگه تو چرا اینجوری میکنی؟ چرا انقدر بی رحم شدی؟ راستشو بگو از مرگ بابا عصبی یا اینکه وورال ترکت کرده؟ صنم جا میخوره و میگه حالا به من میگی بی رحم؟ و میخواد از اونجا بره که آزرا میپرسه کجا میری؟ صنم میگه میرم به وصیت پدرم عمل کنم با روی خوش و لبخند ازش یاد کنم و میره. گونش در آغوش آزرا گریه میکنه. چولپان عکسی خانوادگی را در دست گرفته و با فاروق صحبت میکنه و میگه دیگه راحت شدی دیگه انتظار مرگو نمیکشی دوباره رفتی ولی با این تفاوت که میدونیم کجایی. آرمان خان به اونجا پیش چولپان میره تا باهاش همدردی کنه سپس بهش میگه با کی حرف میزدی؟ چولپان میگه هیچکی تلفنی حرف میزدم سپس با دیدن عکس میگه فکر نمیکردم هنوزم انقدر دوسش داشتی! چولپان میگه نه اونجوری نیست به خاطر پل هایی که خراب کرده گریه میکنم. برقی به بهزیستی میره با یه بادکنک اما مسئول اونجا جلوشو میگیره و میگه نمیتونم بزارم بری داخل اینجا قوانین خودشو داره برو زمان ملاقات بیا اما برقی میخواد بره تو و باهاش بحث میکنه که به زور به بیرون میبرنش.
اجه پشت پنجره بادکنک میبینه که میره دم پنجره و تو کوچه پدرش را میبینه آنها بهم دست تکون میدن و حسابی خوشحال میشن. اجه تمام روز کنار پنجره ست و پدرشو میبینه برقی هم تو کوچه می ایستد. یه هفته تمام کار اجه کنار پنجره نشستن و برقی تو کوچه ایستادنه. یه روز اجه از خواب بیدار میشه ولی پدرشو نمیبینه و ناراحت میشه. برقی به دفتر آرمان خان رفته. اونجا آزرا با چولپان و آرمان و ییلدریم نشستن و منتظر دنیز هستن. صنم با حالی نامتعادل به اونجا میره که آزرا بهش میگه این موقع صبح سر کار مست کردی؟ صنم میگه نه اینجوری نمیشه گفت یخورده بود. آنها حرف میزنن و به نتیجه میرسن که دنیز اول به عنوان دستیار صنم کار کنه تا کارشو یاد بگیره و وکیل بشه. صنم میخواد بره که با باز کردن در برقی وارد اتاق میشه و به آزرا میگه باید بریم! اجه رو بردن باید بریم بیاریمش! او انقدر تند تند حرف میزنه که آزرا نمیفهمه چی میگه و باهاش به اتاقی دیگر میره. سرگن سر خاک فاروق میره و ازش عذرخواهی میکنه که به آزرا نگفت. سپس ادامه میده که نمیدونم چیکار کنم، نگم آزرا داره عذاب میکشه بگم همه چیز خراب کرد و دیگه منو نمیبخشه! سپس کلافه میشه. آزرا با برقی به طرف بهزیستی میرن تا با مجوز آنها همدیگرو ببینن. بعد از رفتنشون دنیز و نازان وارد دفتر می شوند. آنها را راهنمایی میکنن به اتاق جلسه. اونجا نازان با چولپان درباره حق فاروق حرف میزنه و میگه میخوام سهام دنیزو بفروشنم نمیخوام اینجا پیش شماها کار کنه! چولپان باهاش دعواش میشه که دنیز یکدفعه عصبی میشه و میگه بسه! کافیه! پدر من مرده بعد شما چی دارین میگین؟ و با ناراحتی و چشمانی گریان از اونجا میره. موقع سوار آسانسور شدن دنیز با صنم روبرو میشود.
برقی و آزرا به بهزیستی میرن اونا با ارائه نامه از قاضی ملاقات را درست میکنند. اجه و برقی همدیگرو میبینن و همدیگرو در آغوش میگیرن سپس به اتاق ملاقات میرن. اجه میگه که تا کی باید اونجا بمونه میخواد زود برگرده پیش پدرش اما آزرا میگه الان نمیشه یه هفته دیگه دادگاهه تا اون موقع باید صبر کنی و ببینینم قاضی چی میگه اجه میگه اگه همه چیز خوب پیش نره چی؟ آزرا میگه من وقتی واسه اولین بار پدرمو از دست دادم چند سال از تو بزرگتر بودم پس درکت میکنم و تمام تلاشمو میکنم تا از هم جدا نشین اما الان که واسه همیشه از دستش دادم تو قلبم دارمش و احساسش میکنم پس اگه دور افتادی ازش نگران نباش تو قلبت احساسش کن اجه قبول میکنه و او را در آغوش میگیرد.برقی هم اونارو بغل میکند. دعوای نازان و چولپان بالا میگیره چولپان قبول میکنه تا پولشو بده و برای همیشه بره اما نازان میگه من ۲۰ میلیون میخوام همگی شوکه میشن و چولپان با عصبانیت بهش میگه گم شو از اینجا برو بیرون دیگه هم برنگرد. صنم و دنیز باهمدیگه به بار رفتن اونجا جفتشون نوشیدنی میخورن تا حالشون بهتر بشه. صنم میگه واستا ببینم تو الان دنیز جوهری؟ دنیز تایید میکنه و در آخر باهم میخندن و میگن پس خواهر ناتنی هستیم! و شروع میکنن به خندیدن صنم میگه اگه بدونی چه حسی الان به مادرم دارم! دنیز میگه منم! مامانم میخواد سهاممو بفروشه صنم میگه خودت چی میخوای؟ او میگه میخوام اونجا کار کنم صنم میگه اول دستیار میشی بعد تا کارتو یاد نگرفتی وکیل نمی شی! دنیز تایید میکنه و میگه باشه خیلی خوبه…..
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس