خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۴۸ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۴۸ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۴۸ سریال ترکی امان از جوانی

فکرت به کافه میره و سراغ احمد را میگیره که پسر مختار بهش میگه تو کافه ست، فکرت میپرسه چاعلا چی؟ او میگه رفته بیرون! فکرت میگه خوبه و به داخل میره. فکرت به احمد میگه اومدم تا جاعلا میاد حرفامو بزنم دیدم دیروز که چجوری به اون دختره آزرا نگاه میکردی و میدونم که دوست دختر قبلیت بوده احمد میگه هرچی بوده تموم شده. فکرت میگه خوبه اومدم بگم اگه دل دخترمو بشکنی اون موقع با من طرفی! اونموقع مغازه ی پدرتو تمام مغازه ها و ملک های این منطقه را میخرم و تبدیل میکنم به قبرستون شنیدی چی گفتم؟ نگفتم مرکز تجاری گفتم قبرستون! و از اونجا میره. زکریا و عارف چشمشون به مغازه یعقوب می افتد که روی پنجره اش آگهی اجاره زدن آنها جا می خورند و میگن مگه اینجا یعقوب نمیخواست کبابی بزنه؟ همان موقع هاجر و نوریه میان و میگن اینا انگار از چیزی خبر ندارن نمیدونن که یعقوب از مغازه زدن منصرف شده و نمیزنه دیگه و با خنده به داخل میرن.  زکریا و عارف به دنبالشان میرن و میپرسن که ماجرا از چه قراره؟ هاجر و نوریه به خاطر می آورند که “دو دست لباس برای چاوی و زولا خریدن و به خرابه می روند تا به آنها بدن. زولا و چاوی ازشون میپرسن که چیشده؟ آنها بهشون میگن که باید یه کاریو به نحو احسنت انجام بدین نوریه به زولا میگه اگه موفق نشی دیگه آزرا بی آزرا! زولا میگه به خاطر آزرا هرکاری میکنم و نقشه شان را بهشون میگن. یعقوب که تو مغازه اش وایساده و درباره مغازه داره برنامه میریزه زولا و چاوی با لباس هایی مافیایی پیشش میرن. یعقوب جا میخوره و میگه شما کی هستین؟ با کی کار دارین؟چاوی و زولا میگن یعقوب تویی؟ او تایید میکنه و میگه فرمایش؟ چاوی و زولا بهش میگن ما مافیای ایتالیایی تو این محله هستیم همه ی مغازه دارها بهمون پول میدن تا امنیتشون برقرار بشه و کاسبیشونو کساد نکنیم!

یعقوب میپرسه چقدر باید بدم؟ چاوی و زولا میگن نصف حقوقتو و ۳ماهو باید قبلش یکجا بدی! یعقوب تعجب میکنه که زولا میگه اون ۲تا کبابیو بیرون دیدی؟ اونا هم دارن بهمون پول میدن تو هم از این قاعده مستثنی نیستی! یعقوب قبول میکنه و بعد از رفتن آنها منصرف میشه از کبابی زدن و از اون محله میره.” زکریا و عارف ازشون میپرسن که چیکار کردن اما اونا چیزی نمیگن. شب همان روز مراسم نامزدی زولا و آزرا را میگیرن و حلقه میندازن تو انگشتشون همه واسشون دست میزنن که احمد با دیدن اون مراسم دلش میگیره و به طرف انها میره. آنها با دیدن احمد موزیک را قطع میکنن و زولا پیشش میره و میگه احمد تو به من قول داده بودی! احمد میگه من فقط اومدم بهت تبریک بگم ایشالله خوشبخت بشین و به طرفش دستشو دراز میکنه زولا دستشو میگیره و همدیگر را در آغوش میگیرن. شب تو خواب عارف و زکریا خواب میبینن که با پسرهاشون همان ۲۵ سال پیش به ایتالیا رفتن و جفتشون نقاش های ماهر و معروفی شدن که پول زیادی در میارن و در ازای درخواست پول پسرهاشون بهشون میگن یورو میخواین یا دلار؟ زکریا به عارف میگه اگه اینجا نمیومدیم و با همان هاجر و نوریه میموندیم فکر میکنی چی شده بودیم؟ عارف میخنده و میگه تهش کبابی داشتیم دیگه! و میخندند. عارف تو خواب همش میخنده و میگه کبابی آخه؟ که هاجر از خواب بیدار میشه و میگه چته؟ عارف میگه خواب دیدم باهم رفتیم ایتالیا خیلی خواب خوبی بود! هاجر میگه مگر اینکه تو خواب بریم اونجا، بگیر بخواب! نوریه به زکریا میگه اینالیا تو خواب چیکار میکردی؟ زکریا از ترس میگه دومین ماه عسلمونو رفته بودیم ایتالیا. نوریه بهش میگه ما اولیم نرفتیم چه برسه به دومی بگیر بخواب!

زولا پنهانی به آشپزخانه زکریا میره تا آزرا را ببینه آزرا از دیدنش میترسه و میگه چیشده؟ زولا میگه هیچی میدونی چیشده؟ امروز سومین روزیه که با هم نامزد کردیم! و همدیگر را در آغوش میگیرن که صدای نوریه میاد و زولا پنهان میشه نوریه با دیدن چهره خندان آزرا خداروشکر میکنه و میگه زولا پسر خوبیه که تونسته دوباره بخندونتت و میره. آزرا گونه زولا را میبوسد و ازش میخواد تا سریعا از اونجا بره تا به کارها برسن. زولا و چاوی پیش غذاها را درست میکنن و از عارف و زکریا اجازه میگیرن تا برن. نوریه و هاجر سراسیمه از رستوران بیرون میان و بعد از کمی پچ پچ کردن میخوان به جایی برن که عارف و زکریا متوجه میشن آنها دارن چیزیو ازشون پنهان میکنن و مشکوک میشن. زولا و چاوی به دنبال ویسی میرن تا باهمدیگه به طرف خرابه برن. اونجا با احمد شروع میکنن به ساختن کلبه چوبیشان و بهم میگن که چقدر از این باهم بودن خوششون میاد ولی استرس اینو دارن که هروقت مادرانشون ماجرای پدرهاشونو بفهمن چه اتفاقی می افته! نوریه و هاجر برمیگردن و دوباره باهم به آشپزخانه میرن تا حرف بزنن عارف و زکریا فالگوش می ایستند و میشنوند که نوریه میگه ما ۲۵ سال این رازو نگه داشتیم الان اگه بهشون بگیم همه چیز بدتر میشه و بهتر نمیشه! کاریه که شده هاجر میپرسه ۲۵ سال شد؟ نوریه میگه آره دیگه این اتفاق زمانی افتاده که زکریا و عارف رفتن بدروم دیگه! عارف و زکریا با شنیدن این حرفها جا میخورن و به کوچه برمیگردن. عارف میگه این به نفع ماست اگه ماجرای مارو بفهمن ما هم میگیم در عوضش شما هم یه راز ۲۵ ساله داشتین که به ما نگفتین! زکریا میگه فکر خوبیه و میگه حالا چجوری بفهمیم که راز اونا چیه؟ عارف میگه با جذبه……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا