خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی امان از جوانی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar, Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.
خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی امان از جوانی
چاعلا که از دست پدرش عصبیه بیرون از کافه میره و با عصبانیت به احمد میگه تو کجا بودی؟ او میگه من که گفتم قهوه خانه کار داشتم! چاعلا عذرخواهی میکنه و میگه یخورده حواسم بهم ریخته سپس بهش تذکر میده که تا زمان توافقمون اصلا مجبود نیستی کاری بکنی که جزء توافقمون نیست نه واسه من نه واسه بابام و از اونجا میره. عارف و زکریا که حسابی کتک خوردن به خرابه میرن. بچه ها ازشون میپرسن که مگه چیشده بود؟ چرا کتک خوردین؟ عارف و زکریا میگه رفتیم پولمونو زنده کنیم ولی نشد! ویسی میگه نه تنها پولتونو نگرفتین کتکم خوردین؟ عارف و زکریا واقعیتو نمیگن و میگن این حالمون واسه اینه که اونجا دعوا سده بود ما هم رفتیم جداشون کنیم کتک خوردیم! اما اونا به یاد میارن که وقتی تو رستوران حسابی کتک خوردن گارسون ها واسشون فاکتور ۸ هزار لیری بردن واسشون عارف و زکریا میگن ما که ولی هنوز چیزی نخوردیم؟ گارسون ها میگن ولی کتک که خوردین! عارف میگه کتک خوردنم هزینه داره؟ سپس بهشون میگن نه نداره این فاکتور مشتری های ماست که فراریشون دادین! سپس اونا میگن ما که انقدر الان پول نداریم! گارسون میگه هرچقدر دارین بدین سپس لباساشونم ازشون میگیرن و با لباس های زیر راهیشون میکنن. چاوی و زولا ازشون میپرسن پس چرا با لباس های زیرین؟ عارف و زکریا نمیدونن چی بگن که یکدفعه عارف میگه واسه اینکه خیلی از لباسامون خوششون اومده بود دیگه هی این گفت بده من اون یکی گفت بده من جرواجر شد! سپس نهجت را فرستادن تا بره واسشون لباس بخره. اما وقتی نجهت میاد ازش میپرسن اینا چیه دیگه خریدی؟ رفتی از سیرک لباس گرفتی؟ نجهت میگه نه از کمد بابام آوردم! آنها میخندن و میگن مختار از این لباسا میپوشه؟ عارف میگه بالاخره از این وضع بهتره بپوشیم ببینیم چی میشه.
انها با اون لباس های ضایع به طرف رستوران میرن که مختار با دیدنشون جا میخوره و میگه اینارو ببین! زکریا میگه فقط تو مونده مسخره کنی حرفتو بزن و برو. مختار میگه چرا مسخره؟ من فکر میکردم از مد سر در نمیارین ولی الان آرناوود را به لس آنجلس تبدیل کردین سپس به عارف میگه منم از این لباسا دارم ولی خانمم نمیزاره بپوشم. عارف و زکریا وقتی به رستوران میرسن خانواده شون با دیدن آنها میخندن و میگن این چه سر و وضعیه آخه؟ هاجر به عارف میگه عالی شدی عارف مثل دلقکا شدی! همینجا جلوی رستوران وایسا همه را بفرست تا بیان او رستوران اینجوری جلب توجه هم میکنی خوبه واسه رستوران! عارف میگه تو داری منو مسخره میکنی؟ هاجر میگه آره پس چی؟ شب احمد به خرابه میره که ویسی و چاوی و زولا حسابی بهش میرسن و باهاش با مهربونی رفتار میکنن. احمد تعجب میکنه و با کلافگی بلند میشه و میپرسه اینجا چخبره؟ چرا انقدر مهربون شدین شماها؟ چی شده؟ انها بهش میگن که ما فهمیدیم به خاطر بدهی باباهامون همچین کاری کردی! احمد جا میخوره و در آخر بهشون میگه نباید کسی از این موضوع باخبر بشه اگه بفهمن دیگه نه من نه شماها! آنها قول میدن که به کسی نمیگن. احمد به سمت کافه میره که زولا جلوشو میگیره و میگه فقط خواستم بپرسم که تو واقعا به خاطر بدهی از آزرا دست کشیدی یا، هنوز حرفش تموم نشده که احمد میگه این حرفا چیه زولا؟ نری این حرفارو تو گوش آزرا بخونی دختررو هوایی کنی! من اگه از آزرا جدا شدم تصمیم خودم بوده نه به خاطر بدهی! زولا میگه یعنی واقعا چاعلارو دوست داری؟ احمد میگه من الان از زندگیم راضیم. بعد از رفتن زولا، چاعلا که حرف های آنها را شنیده لبخند میزنه که احمد بهش میگه تو اینجا بودی؟ چاعلا لبخند میزنه و میگه تازگیا خوب باهام رفتار میکنی خوشحالم میکینی، سپس گونه اش را میبوسه و بعد از تشکر کردن از اونجا میخواد بره که احمد بهش شب بخیر میگه که چاعلا خوشحال میشه و میره.
فردای آن روز نوریه و هاجر دوباره از رستوران ها بیرون میزنن که زکریا میگه من دیگه توان ندارم ببین چقدر بلا سرمون اومده! ول کن بیخیال تعقیب شو! عارف میگه نمیتونم و به دنبالشان راه می افتند. آنها میبینن که وارد یه عمارت میشن، زکریا و عارف به داخل آنجا میرن که میبینن پرورشگاهه. آنها وقتی میپرسن اینجا چخبره؟ آنها واسشون تعریف میکنن که ۲۵ سال پیش ما وقتی دیدیم چندتا بچه بی سرپرست تو خیابان ها سرگردانن تصمیم گرفتیم که تحت پوشش خودمون بگیریم اینجور بچه های کوچیکو تا بزرگ بشن و سروسامان بگیره زندگیشون! زکریا و عارف با شنیدن این حرفها خجالت میکشن و از دست خودشون کلافه میشن که فکراشون به کجاها رفته! زکریا میگه این زنها فرشته ان! واقعا ما کجا اونا کجا؟ ما تو اتیش جهنم میسوزیم. زکریا پیشنهاد میده بیا از این به بعد اگه واسه بچه هامون پدری و واسه زن هامون شوهری نکردیم از این به بعد بهشون برسیم و دلشونو بدست بیاریم شاید مارو بخشیدن! عارف میگه مثلا چجوری؟ مگه راحته بدست آوردن دلشون؟ زکریا میگه آره ما اصلا اونارو مسافرت نبردیم بریم پیشنهاد بدیم که بریم مسافرت. آنها وقتی به هاجر و نوریه پیشنهاد مسافرت میدن با روی باز قبول میکنن و میگن حالا که میخواین ببرین مارو مسافرت پس بریم بدروم. عارف و زکریا جا میخورن و میگن حالا چرا بدروم؟ این همه جا؟ و اسم شهرهای مختلفو بهشون میگن که هیچکدومشونو قبول نمیکنن و میگن ما میخوایم بریم بدروم هرروز اخبار نشونش میده میخوایم بریم از نزدیک ببینیم اونجارو. عارف و زکریا وقتی تنها میشن میگن حالا چیکار کنیم؟ عارف میگه بعد از ۲۵ سال که کسی مارو نمیشناسه چیزی نمیشه که! و تصمیم میگیرن به همونجا برن سپس همه ی اهالی دو خانواده را جمع میکنن و میگن ما میخوایم بریم مسافرت به مدت ۵ روز همگی خوشحال میشن که عارف میگه ما دوتا رستورانو میسپاریم به سوزان! همگی خنده رو لباشون میماسه…
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس