خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی حلقه + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی حلقه می باشید. این سریال ترکیه ای درام عاشقانه و اکشن در سال های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ ساخته شده است. شرکت تولیدکننده سریال حلقه Es Film است و کارگردان آن زیبا و پلیسی ولکان کوچاترک می باشد. نویسندگان سریال نیز Aziz Tuna C و Selim Bener و Ali Demirel هستند. به نظر می رسد در این سریال شاهد درگیری شخصیت ها با موضوعاتی همچون پول، عشق، مرگ و قتل خواهیم بود. خلاصه اینکه، این سریال به نظر یک درام عاشقانه و جنایی جذاب با مضامین پیچیده اجتماعی به نظر می رسد.

قسمت ۵۹ سریال ترکی حلقه
قسمت ۵۹ سریال ترکی حلقه

قسمت ۵۹ سریال ترکی حلقه

کان که از دست جمال و بهار حسابی عصبیه میره به خان سبز و پاکتی که جمال به بهار داده بود تا بعدا اگه اتفاقی واسش افتاد بازش کنه را باز میکنه و فلشی توش میبینه که میزنه تو لپ تاپ و فایل صوتی مادرشو که همه چیزو اعتراف کرده گوش میده و گریه میکنه و حالش حسابی بد میشه. مژده و اوستا را ادم های چاتای گرفتن و دستاشونو بستن اونا باهم یه نقشه میکشن و موفق هم میشن و جاشون با اون آدما عوض میشه. جمال و بهار به خانه سبز میرن که میبینن کان حسابی حالش بده آنها میپرسن چخبره؟ و جمال با دیدن پاکت روی میز میفهمه که همه چیزو فهمیده کان با گریه میگه چجوری تونستین با من این کارو بکنین؟ من پسر چنگیز روانی بودم؟ اون دی وی دیو مامانم فرستاده بود! مادر من کیه؟ و بعد از کمی سرزنش کردنشون به جمال میگه ازتون خواهش میکنم منو برگردونین به زندان! برگردونین! و از اونجا میره که بهار دنبالش میره و میگه این چه توقعیه که از من داشتی؟ من خودم الان از واقعیت های داخل پاکت باخبر شدم! چجوری میتونستم بهت بگم! کان بهش میگه تو یعنی هیچی نمیدونستی؟ بهار میگه فقط میدونستم که تو اون بچه ای بودی که به حمیرا خانم دادن کان لبخند معناداری میزنه و میگه پس میدونستی!

سپس بهش میگه میدونی چیه؟ من عاشقت شده بودم! و با گریه و ناراحتی از اونجا میره که بهار در حالیکه چشماش پر از اشک شده سرجاش خشکش زده. جهانگیر به آدم میگه باید بریم اسکندرو نجات بدیم آدم میپرسه کان کجاست؟ که جهانگیر بدون هیچ حرفی از اونجا میره. اسکندر در حال حرف زدن با وکیل هارچ هستش تا بعش کمک کنه از اونجا بره. بعد از چند دقیقه جهانگیر و آدم میرن به کمک اسکندر که چاتای متوجه میشه و به اوزجان میگه ولشون کن بزار تلاششونو بکنن آلتیمور داره میاد میخوام جفتشونو باهم ببینه. آلتیمور از راه میرسه و به آمد هاش میگه برن اونارو بگیرن اما چاتای میگه خیالتون راحت اون در پشتی قفله جایی نمیتونن برن اما خیاط در را واسشون از پشت باز میکنه و دوباره میبنده سپس به جهانگیر میگه شوکه شدی؟ و از اونجا میرن آلتیمور وقتی میبینه اونا فرار کردن معنادار به چاتای نگاه میکنه و سرزنشش میکنه. کان به خانه مادرش حمیرا رفته اما زنگ میرنه حمیرا میپرسه کلیدشو جا گذاشتی؟ بیا تو. کان بهش میگه که همه چیزو میدونه و فقط اومده اونجا بهش بگه که دیگه پسری به اسم کان نداره و در آخر به جای مامان میگه خداحافظ حمیرا کان کارابولوت و میره.

حمیرا که شوکه شده گریه میکنه و ازش میخواد تا به حرفاش گوش کنه و نره اما کان از خونه بیرون میزنه سپس یاد حرف های جهانگیر هم میوفته که بهش گفت تو دیگه واسم مردی! من تورو داداش خودم میدونستم اما بهم دروغ گفتی! سپس دوباره گریه میکنه و از اونجا میره. مژده و اسکندر بهم دوباره میرسن و بغل میکنن همدیگرو سپس مژده میگه قرار بود از اینجا بریم چیشد؟ اسکندر میگه دیگه فایده نداره اونا فهمیدن که من زنده ام هرجا بریم ماجرا همینه ولی اینجا جهانگیر با ما هستش باهم از پسشون برمیایم. سپس از اونجا میرن و جهانگیر به پدرش زنگ میرنه و میگه که من اسکندرو نکشتم و آلتیمور فهمیده اگه گفت جایی بری نرو مراقب خودت باش ایلهان خوشحال میشه که اسکندر را نکشته…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حلقه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا