خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۶۱ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
تارخ به سرویس رفته و اونجا فکر میکنه تا چجوری از این مخمصه بیرون بیاد و به بشیر دستیارش زنگ میزنه. بشیر به اسماء زنگ میزنه و میگه که به قنادی دزد زده سریعا بیاین اینجا اسماء شوکه شده و با خانواده اش به اونجا میرن. تارخ بیرون میاد و میگه چیشد یهو؟ هم رفتن! سرکان میگه ماجرارو که تارخ میگه پس بریم اونجا سریع! اما آلیزه میگه بهتر نریم فقط تو دست و پاشون می پیچیم تارخ تایید میکنه و از خدا خواسته میشینه و درباره عشقی که بهش نرسیده حرف میزنه از جزئیات چهره اش که آلیزه شکش به اینکه او همان مسعوده بیشتر میشه. فردای آن روز مهمت و رضوان به شیرینی فروشی رفتن. آلیزه پیششون میره و صحبت بختیار و تارخ میشه که آلیزه از مهمت میخواد تا چهره بختیاری بکشه تا ببینه تارخ همان بختیاری یا نه. مهمت به خانه میره و شروع میکنه به کشیدن چهره بختیار که همان تارخه. رضوان میبینه اون نقاشیو در نبود مهمت و میگه خیلی خوب شده اما برای گرد گیری روی تابلو دستمال میکشه که کلا چهره بهم میریزه و برای درست کردنش خودش چشم و ابرو میکشه که کلا چهره میریزه بهم. بعد از چند دقیقه آلیزه به اونجا میاد که با دیدن تابلو خنده اش میگیره و میگه اینو کشیدی بابا بزرگ؟ او میگه اینو من میکشم؟ نه یه نفر اومده خرابش کرده! وقتی رضوانو میبینه میگه کار تو بوده؟ او ماجرارو تعریف میکنه که مهمتر دیگه لج میکنه و میگه دیگه نمیکشم بختیارو.
آلیزه پیش اسماء رفته و اسماء باهاش درد و دل میکنه و میگه تازگیا همه چیز منو یاد مسعود میندازه دارم دیوونه میشم؟ آلیزه میگه من فکر کنم مسعودو پیدا کردم و همان صاحب کار سرکانه! سپس بهش آدرس شرکتو میده تا بره اونجا و خودش ببینتش. اسماء به اونجا میره ولی دستیارش خودشو تارخ معرفی میکنه که اسماء از اونجا بیرون میاد آلیزه که تعقیبش کرده بود میگه میدونستم که میای اینجا اسماء میگه آره ولی ای کاش نمیومدم من کی گفتم عاشق یه مرد کوتاه و لاغر و مشکی شدم؟ الیزه جا میخوره و خودش بالا میره و میپرسه آقا تارخ هستن؟ او میگه نه نیستن آلیزه متوجه میشه کاسه ای زیر نیم کاسه ست و به بهونه آوردن چای برگ آووکادو بشیر را میفرسته بره که او از فرصت استفاده میکنه و کشوهارو میگرده سپس در آخر عکس اسماء را تو قاب عکس پیدا میکنه و میخواد در بیاره که میبینه عکسی تا شده و خود تارخ با همان مسعود طرف دیگه عکسه و میگه میدونستم خودتی. از طرفی تارخ رفته پیش سرکان و پروژه ای که سرکان میخواست خودش بسازه را میبینه و با خودش میگه این همون چیزیه که میخواستم اینجوری بخوانم نمیتونن منو از بین خودشون بیرون بندازن سپس بهش پیشنهاد میده تا اسپانسرش بشه و پروژه استارت بخوره او خوشحال میشه و قبول میکنه…