خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست + عکس
شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۷۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست در این مطلب از سایت جدولیاب می باشید. تا آخر این مطلب همراه ما باشید. این مجموعه به کارگردانی امره کاباکوشاک (Emre Kabakuşak) و اینجی بالابانوغلو آهیسکا (İnci Balabanoğlu Ahıska) و به نویسندگی تونا کیگی و گولبیکه اوته ساخته شده است. بازیگرانی که در این سریال ترکی نقش آفرینی کردن عبارتنداز؛Hakan Yılmaz, Selen Soyder, Eylül Tumbar, Enes Koçak, Berat Yenilmez, Sema Çeyrekbasi, Yigit Kagan Yazici, Yonca Sahinbas, Serhan Onat, Yigit Kalkavan, Hivda Zizan Alp, Çagla Boz, Sait Genay.
قسمت ۷۸ سریال ترکی خود کرده را تدبیر نیست
سرپ وقتی مهمانها را ترک میکنه و به اتاق میره ترکان بهشون میگه شما ناراحت نشین سرپ کلاً تازگیا هیچ چیزی او را خوشحال نمیکنه حتی غذا هم خوب نمیخوره اگه هر وقت دیگهای بود با این هدیههایی که براش آوردین سر از پا نمیشناخت آلیزه فکری به سرش میزنه و بهشون میگه بهتره سرپ یه مدت تو پادگان پدرم بره اون میتونه از این خامیش در بیارتش شک نکنین که پدرم خوب میتونه مردش کنه اونجوری دیگه بدون گفته ماها میره مدرسه به درس و مشقش میرسه ترکان قبول میکنه. در شیرینی فروشی توچه به بچهها میگه که مامانم حتی تمام حساب هامو مسدود کرده آخه این چه تنبیهیه دیگه؟ او میبینه ماشینشو دارن میبرن که فکر میکنه دزدیدن اما متوجه میشه که اونم کار مامانش بوده توچه دیگه رسما هیچی نداره نه وول نه جایی واسه موندن و مونده که چیکار کنه آلیزه بهش میگه من الان بهت میگم کجا بریم. آنها باهم میرن به خانه پدر سرکان که رضوان با دیدنشون یهو داد میزنه بلند شین! او رو به توچه میگه تو شبا دشمن این خونه میشی! و شروع میکنه بخش گیر دادن که آنها تصمیم میگیرن برن اتاق سرکان را که اونجا نمیمونه دیگه را برای توچه آماده کنن. آنها همه جارو صورتی و دخترونه میکنن که رضوان میاد و با دیدن اونجا خوشحال میشه و میگه چقدر قشنگ شد! و اونجارو اتاق خودش میدونه که توچه بهش میگه این انصافه؟ ما الان دو ساعته داریم اینجارو تمیز میکنیم بعد الان اومدین میگین اتاق منه؟ رضوان کمی بعد میره و توچه اونجا استراحت میکنه.
تو خونه نورالدین برای سرپ از قوانینی که باید بهشون اجرا کنه میگه سرپ جا خورده و میگه پس من کی باد زندگی کنم؟ نورالدین میگه زندگی همینه یعنی بر طبق یکسری قوانین رو به جلو رفتن! مسعود مدام باهاش مخالفت میکنه، توچه با آلیزه با کلافگی میره به تعمیرگاه تا با بهاء دعوا کنه اما اونجا بهاء ازش خواستگاری میکنه و توچه که شوکه شده قبول میکنه و همگی بهش تبریک میگن و همدیگروبغل میکنن. فردای آن روز مسعود و نورالدین برای بهتر شدن روح و روان و جسم سرپ واسش تمریناتی مدنظر گرفتن تا با زندگی واقعی روبرو بشه و از روی ویلچرم دیگه بلند بشه. شب قبل از تعطیل کردن مغازه سراپ در حال نوشتن کم و کسری های مغازه ست که بیلگه موهاشو باز میکنه و میگه ببین چقدر بهت میاد! اونجوری شبیه معلم ها شده بودی. سراپ میگه اصلا میخوام شبیه معلم ها بشم مگه حتما همه باید شبیه اون دخترهای زرق و برق ایتالیا باشن؟ بیلگه میگه باز بد متوجه شدی منظورمو….