شوخی با گرما / مطالب طنز درباره گرما و تابستان
شعر و متن طنز درباره گرمای تابستان
هوای عزیز، جلوی خود نماییت را بگیر. ما می دانیم که دمت گرمه !
متن طنز درباره گرما
که این گرمای سوزان کشت ما را / برای هم بیا هندونه گردیم
جمله طنز درباره گرما
این گرما نیست، تواضع است.
متن شوخی با گرما
در این هوای گرم کدام بیشتر می چسبد؟
• هندوانه خنک
• استخر آب
• یخ در بهشت با طعم آلبالو
• یک ماچ آبدار از گونه شما
متن های خنده دار درباره گرما
اگر به بهشت نروم، حداقل می دانم جهنم با این گرما چه حسی دارد!
تصاویر طنز درباره گرمای تابستان
تو این گرما بیا دیوونه گردیم / تو حوض آب یخ وارونه گردیم
متن طنز درمورد گرمای تابستان
چهل روزگی تابستان شاید به مثابه چهل سالگی آدمی باشد که پخته میشود، از حالا به بعد گرما رو به زوال میرود و برای پادشاه فصل ها باید آماده شویم….
متن خنده دار درباره گرما
هوا یه جوری گرم شده که، لباسای شسته شده از پشت پنجره هی خودشونو میکوبونن به شیشه و میگن: داداش تو رو خدا یه دقیقه درو باز کن با هم حرف بزنیم به خدا خشک شدم.
شعر و متن خنده دار درباره گرما
از تابستان پرسیدم عشق یعنی چه ؟
گفت : فعلا در گرمای وجودش غرقم …
شعر و متن شوخی با گرما و تابستان
اونقدر خونه ما کولر خاموشه….
دیشب از اداره برق زنگ زدن به بابام گفتن حاجی هوا گرمه کولرو روشن کن پولش با ما
مطلب طنز درباره گرما
هوا اینقد گرمه که پاشدم برم بیرون ….
فرشته ای که رو شونه ی چپم می شینه گفت :
به جان خودم پاتو از در بزاری بیرون ما را ببری زیر آفتاب
برات گناه مینویسم ….
بتمرگ همینجا …
شعر طنز درباره گرمای تابستان
ای خدا، باز هم هوا گرم است
سخت ناجور و ناروا گرم است
میزنم داد: ای خدا! گرم است
ای خدای زمین! خدای زمان!
فصلِ مرگِ من است تابستان
کارِ این آفتابِ سوزان است
بیحیا، دائما فروزان است
آه، شب هم شبیهِ روزان است
لااقل پس تو باد را بوزان!
فصلِ مرگِ من است تابستان
آمده موسمِ کباب شدن
فصلِ بیبرقی و مذاب شدن
هی عرق ریختن، هی آب شدن
آی باران، بیا، بیا باران!
فصلِ مرگِ من است تابستان
تُو و بیرونِ خانه می بارد
بیشرف، ظالمانه می بارد
«آتش» از هر کرانه می بارد
زیر آن، برّه می شود بریان
فصلِ مرگِ من است تابستان
نه فقط دست و پات میسوزد
به خدا جا به جات می سوزد
همهی عضوهات می سوزد
(همه، حتی الورید و الشریان)
فصلِ مرگِ من است تابستان
لیک، این وضعِ سختِ ما، به درک!
این عرقریزِ بیصفا، به درک!
ای خدا، داغیِ هوا، به درک!
گرچه هی گفتهام که: یا سبحان!
فصلِ مرگِ من است تابستان-
کاش بازارِ «حیله» داغ نبود!
صحبتِ «شیله پیله» داغ نبود!
بر دلِ این قبیله داغ نبود!
(سوخت هم کفر ازآن و هم ایمان)
فصلِ مرگِ من است تابستان
کاش گرمی نداشت خوان هاشان
توی روغن نبود نان هاشان
بسته می شد درِ دکان هاشان
چه کسانی؟ همین ریاکاران!
فصلِ مرگِ من است تابستان
خبرش گرچه شِرّووِر… داغ است
باز بازارِ محتکر داغ است
برّه را بُردهاند و فِر داغ است
دُمبه با گرگ و گریه با چوپان!
فصلِ مرگِ من است تابستان
ای خدا! کاش فصلِ «داد» شود
کار و بارِ بدان، کساد شود
خبرِ خوب هم زیاد شود
باز ما را رسان به فصلِ خزان
فصلِ مرگِ من است تابستان
شاعر مجتبی احمدی
بیشتر بخوانید :
شوخی با خواستگار / مطالب طنز درباره خواستگار