خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دودکش ۲

 در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دودکش ۲  به کارگردانی برزو نیک نژاد و تهیه کنندگی زینب تقوایی از نظرتان می گذرد.

قسمت اول تا آخر سریال دودکش ۲
در خلاصه داستان سریال آمده است: «خانواده فیروز مشتاق که بی قیف و قپی به سفری رفته اند، در راه بازگشت به تهران با دختری همسفر می‌شوند که از نظر بهروز، «نیمه گمشده» قلمداد می‌شود و به ضرس قاطع، شروعی برای فرو رفتن خانواده در آمپاس است!
بماند که با آنچه از نصرت و شرایط جدیدش مشهود به نظر می‌رسد، بستر قمپزش گسترده‌تر از قبل شده است و با عقبه‌ای که از آنان سراغ داریم، ماجرا‌هایی آغاز می‌شوند که بی هیچ شائبه‌ای در زندگی همه و بویژه کسانی که پا به قالیشویی می‌گذارند، تاثیرگذار هستند!.
ماجرای سریال دودکش درباره خانواده مشتاق و قالیشویی متعلق به این خانواده بود و اتفاقات مختلفی در این قالیشویی رخ می‌داد. فیروز و نصرت که با خواهران یکدیگر ازدواج کرده بودند، هر یک درگیر مشکلات مالی متعدد بودند و در طول قصه تلاش می‌کردند مشکلات خود را برطرف کنند و در این راه اتفاقات کمیک و جالبی رخ می‌داد.

خلاصه داستان قسمت بیست و نهم سریال دودکش ۲

شبانه داوود دوست نصرت میره دم در قالیشویی و نصرتو برمیداره. نصرت وقتی ازشون میپرسه کجا میریم داوود میگه هروقت خسارت منو دادی میتونی بری نصرت میگه من یه ارثی قراره بهم برسه قول میدم به دستم رسید خسارتتونو کامل بدم وکیل داوود میگه زنگ میزنی بهشون میگی پولو بیارن تا بری خونتون. افروز وقتی میفهمه نصرتو داوود گروگان گرفته گریه میکنه و کل روز حالش خوب نیست‌ همگی باهم میرن هتل ارم محل واکسیناسیون. گندم خانم که حلیم گرفته بود برای صبحانه برمیدارن تا جلوی همون مرکز واکسیناسیون بخورن. هرکی اونارو میبینه فکر میکنه نذریه و میان یخورده ازشون میگیرن. بعد از چند دقیقه فیروز خبرنگار حسینی بای را اونجا میبینن و فیروز میره پیشش و بعد از سلام و احوالپرسی بهش میگه مادرزنت چقد دوست داره صبحانه خوردی یا نه حسینی بای اول از دیدن خانواده مشتاق تعجب میکنه و بعد میره پیششون تا حلیم بخوره. حسینی بای از خانواده فیروز میپرسه اینجا چیکار میکنین که بهش میگن با مجید سعیدی کار داریم امانتی پیشش داریم اومدیم بگیریم، از اونجایی که حلیم تموم شده بود فیروز کاسه بهروزو میگیره و میده به خبرنگار ‌و به خودشون چیزی نمیرسه. همان موقع پوریا‌ خبر میده که مجید سعیدی اومد و عفت و افرزو با فیروز به سمتش میرن. مجید سعیدی ا‌ول فکر میکنه برای تبلیغ کردن قالیشویی فیروز رفته پیشش که میگه من کار تبلیغاتی نمیکنم که عفت میگه ما دنبال مخده اومدیم مجید سعیدی میپرسه مخده؟ کدوم مخده؟ فیروز میگه همونی که از سر صحنه فیلمبرداری برداشتین دیگه بهروز میگه که تو اخرایی بود. مجید سعیدی میگه اینارو شما از کجا میدونین؟ فیروز از اونجایی که به صدری قول داده بود چیزی نگه میگه بیشتر از این نمیتونم بگم دیگه که مجید سعیدی هم میگه پس منم نمیتونم بدم بهتون و میره. مجید سعیدی در حال مصاحبه با حسینی بای هست که فیروز میره و میگه مارو خواهشن از این آمپاس دربیار بعد هرجا خواستی برو. فیروز ماجرارو بهش میگه و عفت میگه اون مخده برامون ارزش معنوی داره مجید سعیدی اول میگه من از این طرح های سنتی خوشم میاد یاد مادر بزرگم افتادم ولی خب چون میخواینش کاری نمیشه کرد بریم تو ماشینه بهتون بدم. بعد از تحویل مخده به سرعت به خانه برمیگردن. عفت داخل مخده را خالی میکنه و گردنبندو درمیارن، همگی از دیدنش مات و مبهوت میشن و گندم ازش عکس میگیره و برای استادش میفرسته تا حدودا یه قیمتی بگه. گندم میگه استاد گفته از نزدیک باید ببینه یک نفرم بیشتر نمیتونه بره پیشش بهروز میگه گندم خانم خودش به نیابت از همه بره دیگه و فیروز به بهروز میگه برو برسونتش تنهایی نره خطرناکه. بهروز تو راه میخواد سر صحبتو با گندم خانم باز کنه که گندم میگه الان موقعش نیست بزارین برم برگشتم تو یه فرصت مناسب. بهروز سر کوچه منتظر گندم میماند ولی یه مدتی میگذره میبینه خبری نیست و هرچی زنگ میزنه بهش گوشیس خاموشه. فیروز به بهروز زنگ میزنه تا ببینه کجان چیشد؟ که بهروز ماجرارو میگه و همه ی اونا با تاکسی میرن پیش بهروز و باهم در خانه هارو میزنن تا بفهمند کدام خانه، خانه ی استاد گندم هست ولی متوجه میشن گندم دروغ گفته و میرن دم در خانه اش ولی میفهمند اونجا هم نیست به خاطر همین ناراحت و پشیمان از اعتماد کردنشون برمیگردن به خانه. بهروز که حالش خیلی بده فیروز میره پیشش و باهاش حرف میزنه تا آروم بشه. فردای آن روز فیروز تا درو باز میکنه تا قالی هارو تحویل بده، گندم را میبینه. گندم احساس شرم میکنه. فیروز تعارف میکنه بره داخل عفت از دیدنش میگه کجا گذاشتی رفتی همه ما نگرانت بودیم که گندم با پشیمانی ماجرارو براشون تعریف میکنه و میگه پدرم زندانه و شریکش ۷ میلیارد طلبکار ریخته روی سرش و رفته من گردنبندو گرو گذاشتم تا ۱ ماهه پدرم شریکشو پیدا کنه و پولشو بگیره ۷ میلیاردو پس بده گردنبند شمارو آزاد کنم بیارم براتون عفت میگه ۷ میلیارد میارزه؟ که گندم میگه خیلی بیشتر حداقل ۳۵ میلیارد. همشون شوکه میشن. گندم میگه من اینجام اگه لازمه بندازینم زندان که عفت و افروز میگن ما که این همه سال نداشتیم ۱ ماه هم روش چیزی نمیشه که و همه خوشحال میشن گندم هم میره پیش پدرش. بهروز بعد از رفتم گندم میاد و میپرسه صدای گندم خانم بود؟ فیروز میگه آره الان رفت بهروز به دنبالش میره و میگه من حرفامو هنوز نزدم که گندم میگه بعدا تو یه حال خوب یه جای بهتر و میره. فیروز بهروز را دلداری میده، اسکاسو پاک میکنه و میگه درست میشه، عفت که حرفاشونو شنیده به فیروز میگه خوشحالم که شوهرمی و قرار میشود باهم به کارهای قالی ها برسن و بعد برن دنبال کار های نصرت و درمان چشم پوریا.پایان.

خلاصه داستان قسمت بیست و هشتم سریال دودکش ۲

همگی از تیراندازی جا میخورن و با دیدن تانک فرار میکنن و پشت تپه پناه میگیرن که یکدفعه با ترکیدن اخرایی مواجه میشن و نصرت و عفت داد میزنن واای مخده. از یک طرف صدا میاد شما وسط فیلم برداری چیکار میکنین؟ فیلم برداریو خراب کردین فیروز میگه به جهنم داشتیم سکته میکردیم. عوامل پشت صحنه آنها را برای پذیرایی به اتاق گریم میبرن. فیروز به عوامل پشت صحنه میگه یه تابلویی یه چیزی بزنین خوب آدم سکته نکنه ۲تا کارگرم تو شهر دارن کار میکنن تابلو کارگران مشغول کارند را میزارن، آنها ازشون معذرت خواهی میکنن و براشون شیرینی و شربت میارن. نصرت میگه خداروشکر مخده تو اخرایی نبوده وگرنه اون اخرایی از اول باید میترکید و منتظر آقای صدری میشن. وقتی صدای موتور آقای صدری را میشنوند پیشش میرن و میگن مخده کجاست؟ صدری میگه مخده الان دست من نیست نمیتونم بهتون بدم فیروز میگه چرا؟ دست کیه؟ صدری میگه فکر کنین من اونو هدیه دادم چجوری میتونم برم پس بگیرم آخه؟ که میگن شمارشو بدین خودمون بگیریم ازشون. بالاخره بعد از کلی بگو مگو صدری میگه هدیه دادم به مجید سعیدی فردا هم میخواد بره واکسن بزنه تو صفحه مجازیش گفته برین خودتون بگیرین ازش. خانواده فیروز میرن سمت خانه گندم و به خانه اش میرسانن که تعارفشان میکنن به داخل هم برای استراحت هم برای تنظیم قرارداد خانه. قبل از اینکه وارد خانه بشن بهروز بهشون میگه الان بهترین موقع هستش برای مطرح کردن و به عفت و نصرت میگه من به شما قول دادم ببرمتون پیش مخده شما هم قول دادین برین واسم خواستگاری، فیروز اول مخالفت میکنه و میگه من کاری نمیکنم که عفت بهش میگه میریم تو اگه موقعیت بود مطرح میکنیم. ابتدا قرارداد را امضا میکنن که بهروز میگه خب بریم سراغ اصل مطلب گندم میگه این اصل مطلب چیه که همش میگین راحت باشین حرفتونو بزنین بهروز خودش میخواد بگه که عفت میگه ساکت و از گندم اجازه میگیره تا با فیروز تنهایی حرف بزنه. عفت از روزهای آشنایی تا ازدواجشونو برای فیروز میگه و ازش میخواد برای بهروز پا پیش بزاره فیروز میگه میترسم جوابش منفی باشه اگه منفی باشه چجوری به بهروز بگم؟ عفت میگه منفی هم خودش جوابه بالاخره تکلیفش مشخص میشه‌. فیروز با گندم خانم میرن به کارگاه و فیروز به کمک عروسکها در قالب داستان از گندم خانم خواستگاری میکنه و میگه میدونم جوابتون بهش منفیه فقط در واقع میخوام به من کمک کنین یجوری بگین بهش که پس نیوفته . همان موقع زنگ در خانه خورده میشه و بهروز میره درو باز کنه که میبینه پسردایی گندم خانمه، پسر دایی گندم با دیدن بهروز عصبی میشه و درو روش میبنده و به گندم میگه من راضی نیستم اینا بیان اینجا زندگی کنن ۲/۳ این خونه مال منه این قرارداد فسخ گندم باهاش دعوا میکنه و میگه شاید من نخوام کسی از زندگیم خبر داشته باشه که همه چیزو داری داد میزنی پسرداییش میگه قراردادو ببینیم و با دیدن رقم قرارداد میگه وقتی پولی ردوبدل نمیشه یعنی اون قرارداد فسخه عفت النگویی که فیروز واسش خریده بودو درمیاره و میده بهش که پسردایی گندم با دیدنش میگه من خودم طلا فروشم این بدله طلا نیست اصلا فیروز میره تو آمپاس. گندم میگه مهمونای من برن منم میرم باهاشون و در نهایت همگی از خانه بیرون میزنن. گندم میخواد بره خوابگاه که عفت نمیزاره و میگه تو قالیشویی جا واسه همه هست. گندم قبل از  رفتنش به قالیشویی به بهروز میگه شما از من خوشتون میاد؟ و با بهروز باهم حرف میزنن و گندم در حال تعریف از بهروز بود که عباس سروکله اش پیدا میشه و همه چیزو خراب میکنه. آخر شب داوود دوست نصرت با وکیلش میرن دم در قالیشویی دنبال نصرت و میگه بریم هم حرف بزنیم هم دور بزنیم….

خلاصه داستان قسمت بیست و هفتم سریال دودکش ۲

خانواده فیروز و نصرت همگی تو بالاپشت بام نشستن و هندوانه میخورن که نصرت میگه اگه این پول دستم بیاد اولین کار یه خونه میگیرم که خیالم راحت بشه بعد یه ماشین خوب میخرم که زیرپام باشه. نصرت از همه میپرسه که اگه همچین پولی داشتین چیکار میکردین؟ چه آرزویی داشتین؟ هرکدومشان یه چیزی میگن در آخر نصرت میگه حالا نوبتی هم که باشه نوبت توعه فیروز، تو چیکار میکردی اگه همچین پولی داشتی؟ چه آرزویی میکردی؟ فیروز میگه آرزوی من این هست که شماها به آرزوهاتون برسین وقتی ببینم شماها خوشحالید خوشحالم وگرنه خودم به هرچی خواستم رسیدم نصرت میگه آرهه؟ فیروز میگه آرههههه و شب بخیر میگه و میخوابه. همگی بلند میشن تا برن بخوابن، بهروز میخواد بره تو اتاقش که فیروز نمیزاره و میگه تا زمانیکه اون مخده را نیاری هیچ جا نمیری. صبح زود وقتی همه خوابن بهروز بیدار میشه و از قالیشویی بیرون میزنه. خاله با پلاستیکی پر از آب فیروز را از خواب بیدار میکنه و میگه این درو باز کن میخوام برم فیروز به عفت میگه خاله را ببر تو بهش صبحانه بده تا کارهای فک پلمپ انجام بشه، فیروز یکدفعه متوجه میشه بهروز نیست و به نصرت میگه تو که قرار بود کل شب چشم از روش برنداری چیشد پس؟ هردو به بهروز زنگ میزنن تا بفهمن کجاست که جواب نمیده. همان موقع برای فک پلمپ میان و در باز میشود. قالیشویی دوباره شروع به کار میکنه و خاله خداحافظی میکنه تا بره موقع سوار ماشین شدن بهشون میگه چون از این سوسول بازیا خوشم نمیاد گفتم کرونا دارم وگرنه هیچی ندارم خیالتون راحت. خاله سوار ماشین میشه و فیروزو صدا میکنه و میگه این سوییچ نمیچرخه بیا درستش کن. فیروز وقتی میره درسته کنه خاله پول میزاره روی صندلی و میگه همینجوری که داری اینو درست میکنی این پولم بردار فیروز میگه نمیتونم قبول کنم واسه چیه این؟ خاله میگه پول درمان چشم پسرته من که لازمش ندارم اگه زنده نبودم خیرات کنین اگه زنده بودم که خودم میام بعدا هروقت لازم داشتم میگیرم ازت، فیروز پولو تو جیبش میزاره و تشکر میکنه و خاله میره. بهروز تمام ماجرارو به گندم میگه. فیروز به بهروز زنگ میزنه تا ببینه کجاست بهروز بهش میگه که امروز خانواده گندم خانم میخواستن بیان داریم میریم دنبالشون و یجوری سربسته به فیروز میفهماند که با گندم ۲تایی میان. کل خانواده دم در قالیشویی منتظر بهروز میمانند که با دیدن بهروز با گندم تعجب میکنن. فیروز بهروز تو حیاط میکشه و ماجرارو براشون تعریف میکنه نصرت عصبانی میشه ‌و میگه تو رفتی همه چیزو بهش گفتی؟ اونم فردا میره به چند نفر دیگه تو دانشگاه میگه اینجوری همه جا پر میشه که بهروز میگه نه گندم خانم تحصیل کرده هستش باستان شناسی میخونه تو خودش نگه میداره به کسی نمیگه. همگی سوار ماشینی که بهروز کرایه کرده میشن و به سمت لوکیشنی که واسش فرستادن میرن. وقتی به اونجا میرسن میبینن که پیکان اخرایی وسط بیابانه، به سمتش میرن که وقتی نزدیکش میشن با تیراندازی مواجه میشن که همگی میترسن و فیروز داد میزنه بشینین…

خلاصه داستان قسمت بیست و ششم سریال دودکش ۲

خاله به نصرت میگه کارت دارم بیا اتاق. نصرت ازش میپرسه چیشده خاله جان؟ خاله بهش میگه مخده ای که مادرت سر عقدت بهت داد و گفت تا آخر عمرت نگهش دار را یادته؟ که نصرت میگه بله یادمه چطور؟ خاله میپرسه خب کجاست؟ کار دارم. نصرت میگه خاله این همه راه اومدی اینجا دنبال مخده؟ که بهش میگه کار دارم نصرت میگه خب به من بگین خاله جان. خاله میگه ناچارم دیگه چه الان چه بعدا باید بهت بگم مادرت هرشب تو خوابم میاد که چرا به بچه هام نمیگی. خاله به نصرت میگه جدت موقع کندن چاه یه گردنبند پیدا میکنه هرچی میگرده صاحبشو پیدا نمیکنه و وصیت میکنه تا صد سال اگه صاحبش پیدا نشد بفروشین به زخم زندگی بزنین، اون گردنبند توی اون مخده ای هستش که مادرت شب عروسیت بهت داد، مادرت قبل از مرگش به من این ماجرارو گفت و ازم خواست که اگه زنده نبود بهتون بگم الانم ۱ هفته هستش از اون ۱۰۰ سال گذشته که اومدم بهتون خبر بدم که این ارث مال تو و عفت هستش. نصرت میپرسه چند گرمه؟ که بهش میگه گرمشو نمیدونم ولی فکر کنم الان دیگه ۳ تومنی باشه نصرت میگه ۳ میلیون؟ به چه زخمی میشه زد آخه که خاله میگه ۳ میلیارد، نصرت تعجب میکنه و میگه یعنی ۳۰۰ میلیون تومان؟ که خاله میگه ۳ میلیارد تومان که نصرت شوکه میشه و از خوشحالی زبانش بند میاد و میره اتاق بهروز که تو وسایلش دنبال مخده بگرده. بهروز از راه میرسه که فیروز ازش پول دستی میخواد واسه جریمه چاه که بهروز میگه نقد تو اتاقمه هرچقد میخوای برو بردار . فیروز به اتاق بهروز میره که نصرت را میبینه و ازش میپرسه اینجا دنباله چی میگردی؟ و باهم بحث میکنن که عفت میاد و میگه آرومتر خاله الان میفهمه دارین دعوا میکنین چیشده؟ که فیروز میگه من اومدم اینجا میبینم داره اتاقو شخم میزنه از این آقا بپرس چیشده؟! که خاله از بیرون میگه من بهش گفتم بره بگرده، فیروز میره بیرون و میگه شما از بزرگیتونه که میخواین کار نصرتو لاپوشونی کنین که خاله میگه من بهش گفتم بره دنبال مخده بگرده. عفت میگه آخی یادش بخیر هرچی به مادرم میگفتم بده به من اینو میگفت نه شوهرت روش لم میده که خاله میگه به خاطر لم دادن فیروز نبوده این مخده فرق داره عفت میگه خاله جان مگه این مخده چه فرقی با مخده های دیگه داره؟ که خاله ماجرارو بهشون میگه و همه شوکه میشن و همگی به دنبال مخده میگردن. بهروز میره دم در خانه گندم خانم هرچی زنگ میزنه کسی برنمیداره که یکدفعه گندم از پشتش درمیاد و میگه اقا بهروز اینجا چیکار میکنین؟! بهروز بعد از سلام و احوال پرسی میگه زنگ زدم خاموش بود گوشیتون نگران شدم اومدم اینجا. گندم کارشو میپرسه که میگه خانوادتون واسه ما فردا دارن میان اینجا گفتم بپرسم کی میرسن که بیام بریم دنبالشون گندم میگه خودم میرم دنبالشون با اتوبوسی مترویی چیزی میایم که بهروز میگه تو این کرونا خطرناکه و ازش میپرسه کی کجا باشم؟ فیروز و نصرت موفق نمیشن پیدا کنن مخده را که پریا میگه قبلا عمو بهروز یه چیزی شبیه متکا داد گفت اینو بشور من ببرم تو ماشین بزارم پشتم که گودی کمرم پر بشه هم موقع بهروز به قالیشویی برمیگرده که همگی به سمتش میرن و میگن مخده کجاست؟ میگه روی ماشین فروختم وقتی ماجرارو بهش میگن زنگ میزنه به طرف معامله و میگه پول لازمم کی بیام چک و بیارم تاریخو عوض کنین؟ که طرف معامله باهاش برای ظهر فردا قرار میزاره. شب فیروز گریه میکنه عفت میره پیشش و میگه چیشده؟ که فیروز میگه پول لنز و عمل و درمان چشم های پوریا چیکار کنم؟ من حاضرم همه چیمو بدم وانت بفروشم ولی چشم هاش مثل روز اول بشه پوریا که از دور اینارو شنیده به خانه میره و گریه اش را کنترل میکنه، خاله هم درد و دل فیروز را با خدای خودش میشنوه و براش دعا میکنه….

خلاصه داستان قسمت بیست و پنجم سریال دودکش ۲

خاله عفت و نصرت فکر میکنه حال بد افروز به خاطر چشم کردنه و یه تخم مرغ برمیداره و به پارسا میگه چون دلت پاکه و بچه ای تو اسمارو بخون تا ببینیم کی چشش شوره. پارسا همه اسم هارو میخونه و تا به فیروز میرسه تخم مرغ میترکه خاله میگه بیا من از اول میدونستم چشم کی شوره کی چشم زده ولی گفتم خودتون ببینین فیروز میگه والا خاله جان وقتی به اسم من رسید چنان فشارش دادی که منم بودم میترکیدم چه برسه به تخم مرغ گفت تو از همون اول چشات شور بود اومدی خواستگاری عفت مادرش فوت کرد ازدواج کردین پدرش فوت کرد. زنگ در را میزنن که خاله میگه بیا با این چشش الان نصرت بیچاره چشم میخوره خداکنه سالم برسه اینجا. فیروز میره ببینه کیه که با مربی پوریا روبرو میشه. فیروز ازش میپرسه اتفاقی افتاده که اومدین اینجا؟ که بعد از کلی پاس کاری کردن آخرسر فیروز متوجه میشه که پوریا از پله ها افتاده زمین فیروز با داد به سمت خانه میره و به عفت میگه که خاله میگه بیا چشم شورش دامن پسر خودشو گرفت. همگی حاضر میشن تا به بیمارستان برن. وقتی به بیمارستان میرسن فیروز و بهروز دل ندارن ‌که پوریا را رو تخت بیمارستان ببینن واسه همین عفت و پارسا تنهایی میرن تو اتاق. پوریا سراغ باباشو میگیره و میخواد بره بیرون کنارش که عفت میگه بابات دلشو نداره تورو تو این وضعیت ببینه بعدا میبینیش. پریا گریه میکنه و فیروز ازش دلیلشو میپرسه که پریا میگه اگه پوریا چیزیش بشه من خودمو نمیبخشم فیروز میگه تو که پوریا از پله ننداختی پایین پس تقصیری کداری که پریا با گریه میگه کلی دعا کردم بره تو تیم ملی ولی وقتی عکسشو بزرگ زدین روی در خونه، همه توجه ها رفت سمتش حسودیم شد دعا کردم یه چیزی بشه دیگه نتونه بره فیروز میره سمتش که آرومش کنه که با گریه میره. فیروز میره از قسمت بلندگو بیمارستان با پوریا حرف میزنه و میگه نه من بلکه همه باباها نمیتونن بچه خودشونو تو این وضعیت ببینن ولی بدون که همه ما بیرون منتظریم. بعد از تموم شدن سرم پوریا با فیروز و عفت پیش دکتر میرن. دکتر چشماشو معاینه میکنه وزبعد از عکس برداری از چشم، بینایی سنجی هم انجام میده که فیروز بهش تقلب میرسونه دکتر آخرسر عصبی میشه و میگه مگه دارم امتحان میگیرم که تقلب میرسونی؟ میخوام چشماشو معاینه کنم باید یه گزارش کامل برای تیمت بفرستم. از طرفی گندم خانم به زندان میره به ملاقات پدرش، بعداز احوالپرسی ازش میپرسه گریه کردی؟ گندم میگه اشک شوقه که پدرش میگه اشک شوق چشم برق میزنه معلومه ته چشمات غم داره که میگه دلم گرفته چیزی نیست. گندم به پدرش میگه فکر نکنم آقای صدری بتونه کاری کنه اگه میخواست کاری کنه تا الان انجام داده بود خودم جورش میکنم میارمت بیرون که پدرش میگه به مامانت اینا که چیزی نمیخوای بگی؟! گندم میگه نه قرار شد تا نیای بیرون کسی چیزی نفهمه پدرش بهش میگه مامانت اینا که اومدن ازشون یه عکس خوب بگیر دلم واسشون تنگ شده که گندم میگه چشم عکس میارم..

خلاصه داستان قسمت بیست و چهارم سریال دودکش ۲

بهروز سرقرار با عباس میره و بهش پولشو میده عباس میگه من باید بدونم این پول از کجا اومده حلاله حلال نیست! که بهروزم میگه حلاله خیالت راحت ماشین زیر پامو فروختم عباس میگه ماشین زیر پاتو فروختی تا طلبتو بهم بدی؟ بهروز میگه عوضش دیگه بدهکار نیستم عباس میگه به تو میگن رفیق دمت گرم و پول فرشهارو بهش میده که بهروز میگه این پولا دستت باشه میخوام واسم یه کاری کنی عباس میگه چه کاری؟ بهروز بهش میگه یه دوست داشتی ماشین کرایه میداد میخوام واسم یه ماشین مدل بالا کرایه کنی عباس میپرسه چقدر مدل بالا؟ که بهروز میگه اندازه ای که ۷،۸ نفر توش جا بشن عباس میگه میپرسم واست ببینم ماشین چی داره تو دست و بالش. فیروز میره پیش چاه کن ها و براشون ناهار املت میبره. عفت به فیروز میگه تو هم برو پیش کارگرها املت بخور فیروز میگه پس نصرت هم صدا کن بیاد که عفت میگه نصرت پیش خاله غذا میخوره خاله گوشت دوست داره فیروز و عفت سر نصرت باهم کل کل میکنن که افروز میاد میگه آرومتر الان خاله میفهمه و به نصرت میگه تو که کلید زاپاس داری پاشو برو مدارکو از اون خونه بردار که بریم خونه جدیدو معامله کنیم نصرت میگه من برم تا تسویه نکنم با اونا مدارکو نمیدن بهم که فیروز میگه این داره بهونه میاره که پاشو از خونه ما کوتاه نکنه که افروز عذرخواهی میکنه و فیروز میگه آبجی شما و بچه ها قدمتون روی چشم تا هروقت میخواین بمونین ولی من این نصرت را نمیتونم تحمل کنم هرروز میخواد واسم یه ادا در بیاره، نصرت میگه باشه من میرم مدارکو هرجور شده میارم ولی دیگه پامو تو این قالیشویی نمیزارم که فیروز میگه برو شب باز برمیگردی. نصرت به خانه دوستش میره و اول زنگ میزنه وقتی میبینه کسی جواب نمیده از بالای در حیاطو میبینه و با کلید یواشکی وارد خانه میشه. مدارکو برمیداره و میخواد از خونه بیرون بزنه که تو حیاط میبینه دوستش با وکیلش دارن میان خونه و نصرت تو آشپزخونه قایم میشه. دوست نصرت به خاطر شجرنامه خیلی عصبیه و به وکلیش میگه زنگ بزن به هر بهونه ای که شده بیارش اینجا نصرت گوشیشو خاموش میکنه. آنها فیلم دوربین مداربسته رو میبینن و میفهمن که بهروز شجرنامه را پاره میکنه و روش کباب درست میکنه، نصرت هم این صحنه را میبینه حرص میخوره. افروز یواشکی قرص میخوره و داروهاش تو خونه قبلی لای مدارک جا گذاشته و حالش بد میشه فیروز به بهروز میگه برو دنبال نصرت زودتر داروها برسه دستمون. دوست نصرت با عصبانیت و حرص به وکیلش میگه این آدمو واسم پیدا کن که همان لحظه بهروز زنگ در خانه شان را میزنه و آنها میرن تا تفنگ بادیشان را بردارند که نصرت به حیاط میره و باهم فرار میکنن اما آنها تابلو قالیشویی مشتاق را میبینند. گندم خانم با دوست پدرش قرار داشت تا باهم برای گرفتن وام به بانک برن ولی دوست پدرش به گندم دسه چک میده و میگه هرچقدر میخوای بنویس ندید امضاء میکنم گندم خوشحال میشه و میگه وامو گرفتم باهاتون تسویه میکنم دوست پدرش میگه راحت باش بدون سود هروقت خواستی بده گندم میگه واقعا نمیدونم چجوری تشکر کنم ازتون که بهش میگه کافیه فقط منو دوست پدرت ندونی، گندم وقتی منظورشو متوجه میشه دسته چکو پرت میکنه و میگه فکر کردی همه چیو با پول میتونی بخری؟ و از ماشین پیاده میشه و از اون منطقه دور میشه….

خلاصه داستان قسمت بیست و سوم سریال دودکش ۲

افروز و عفت با بچه ها به خانه گندم میرن و شروع میکنن به تمیز کردن خانه، عفت پنجره را باز میکنه به صورت اتفاقی میبینه که گندم داره یکسری لباس های مردونه را از روی بند برمیداره، عفت از افروز میپرسه مگه گندم نگفته بود تنهایی زندگی میکنه؟ افروز میگه چرا گفته بود به خاطر لباسا میگی؟ شاید جمع میکنه یکدفعه همرو میشوره عفت تو فکر میره و میگه پس چرا همه لباسا مردونه بود؟ افروز میگه راست میگیا تو کلا دقت بالاست. گندم لباسارو دور از چشم بقیه تو ساک میزاره و با کاهو سکنجبین پیش بقیه میره. یکسری وسایل عتیقه تو اتاق بود که گندم میگه من اینارو جمع کردم چون رشته دانشگاهیم تاریخ و مرمت باستانی هستش علاقه دارم بهشون همه اینا هم جهیزیه مادربزرگمه که پریا میپرسه آفتابه هم تو جهیزیه بوده؟ که گندم میگه اصلیش همینه چون از قدیم میگفتن آفتاب لنگ دیگه عفت هم میگه آره دیگه قبلا جهیزیه همینا بوده مثل الان نبوده که یه کامیون جهاز بدن و بحث جهیزیه افروز میشه که عفت تازه میفهمه تلویزیون و فریزر را فیروز خریده و در آخر میگه حالا چه فرقی میکنه فیروز خریده دیگه، تلفن افروز زنگ میخوره و میبینه خاله اش تهرانه و ادرس خانه اش را میخواد که افروز میگه ما خانه نیستیم شما برین قالیشویی ما هم الان راه میوفتیم میایم اونجا. وقتی جلوی در بودن یه فردی گیاد و میگه منزل آقای رسولی؟ گندم میگه ادرسو اشتباه دادن بهتون ولی وقتی تاکسی میاد و آنها میرن گندم همان مرد را صدا میزنه و میگه همینجاست آقای صدری اومدن؟ که بهش میگه نه آقا همینجوری نمیان منو فرستادن ببینم چجوریه اینجا بعد بیان که گندم میگه همین امروز بیان بهتره چون فردا مادرم اینا میان نمیخوام در جریان باشن که میگه باشه. آقای معاون بعد از تحویل ماشینش میره، نصرت و فیروز در حال بحث کردن بودن که خاله اونجا میرسه و میگه که کووید داره چون کار واجب داشته مجبور شده بیاد. خاله با فیروز مشکل داره ولی چون وسایل نصرت اونجاست مجبور میشه که بره قالیشویی. وقتی میبینه در پلمپه و از نردبان هم نمیتونه بره نصرت میگه با جرثتقیل میزارمت اونور فیروز مخالفت میکنه که نصرت میگه بلدم مشکلی پیش نمیاد تا ۲۰ بشمارین اونور روی زمینین. وقتی خاله تو حیاط قالیشویی در حال فرود اومدن بود، جرثتقیل گیر میکنه و خاله رو هوا میمونه. خاله حالش بد میشه و میگه قرصمو بیارین. فیروز کیفش را از تو ماشین میاره و میره سراغ بهروز و هوشنگ تا با نردبان به خاله قرصشو بدن که بهروز یکدفعه نردبان را ول میکنه تا بره یه لیوان آب بیاره که تعادل بهم میخوره و هوشنگ از بالای نردبان میوفته زمین و آمبولانس میاد تا ببرنش. راننده جرثتقیل میاد و به نصرت میگه تو توی ماشین چیکار میکنی؟ که نصرت ماجرارو میگه و بالاخره خاله پایین میاد. از ترس زیاد خاله حالش بد میشه که بهش آب طلا میدن و فیروز به عفت میگه اتاق بهروزو اماده کنین خاله جان بره اونجا استراحت کنه که خاله میگه خجالت نمیکشی منو زیرزمین میخوای بفرستی؟ فیروز میگه آخه کووید دارین خاله جان که بهش میگه لازم نکرده من میرم اتاق عفت….

خلاصه داستان قسمت بیست و دوم سریال دودکش ۲

بهروز به یک نمایشگاه ماشین های خارجی میره و تو یکی از اونا میشینه همان موقع خانم گماسایی بهش زنگ میزنه بهروز به خود میگه ببخشید خانم گماسایی فکر نکنی من پولدار شدم دیگه نمیخوام جوابتو بدما و جواب تلفنشو نمیده. صاحب نمایشگاه میاد و میگه میتونم راهنماییتون کنم که بهروز قیمت ماشینو میپرسه و بهش میگه ۲/۴۰۰ بهروز به جای ۲ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان فکر کرده منظورش ۲ میلیون و ۴۰۰ هرارتومانه به همین خاطر میگه چقد ارزون تحریم ها برداشته شده؟ که صاحب نمایشگاه فکر میکنه داره شوخی میکنه و چند مدل دیگه هم بهش نشون میده بهروز میگه فکر نمیکردم انقد باشه پوله ماشینها که طرف بهش میگه یا داری مازو دست میندازی یا زندان بودی انقد گرونیه که وقتی میگیم ۲/۴۰۰ خودشون میدونن منظورمون ۲ میلیارد و ۴۰۰ میلیون تومان هستش،  بهروز میگه نه من ایران نبودم نمیدونستم. بهروز بهش میگه من یه ماشین اوخرایی دارم پیکان میخواستم بفروشم که صاحب نمایشگاه میگه کار ما ماشین خارجیه ولی بزار یه نگاه بندازم و به همکارش زنگ میزنه و معامله را جوش میدهد. فیروز با نصرت تو اتاق ناظر کیفی مینشینند که همان عامل اجرایی میاد و میگه به خاطر کرونا تعداد کارمندها را کم کردیم حالا یکبار دیگه برام به هنوان ناظر کیفی تعریف کنین که فیروز براش ماجرارو میگه و ناظر کیفی میگه مشکلی نیست شما مشکل چاه را رفع کنین بعد یه مقدار جریمه هم شدین اونارو هم پرداخت کنین فک پلمپ میکنیم. گندم وقتی میبینه بهروز اصلا جواب نمیده به قالیشویی و پیش عفت و افروز میره. عفت میگه چیزی شده؟ که گندم میگه هرچی به آقا بهروز زنگ زدم جواب ندادن نگران شدم اومدم اینجا حدس زده بودم که شاید اتفاقی افتاده باشه که عفت میگه نه این پلمپ چیز خاصی نیست فیروز رفته دنبال کارهاش واسه یه قالیشویی‌ طبیعیه این اتفاقا که گندم میگه منم واسه خبر خونه اومدم اینجا و به عفت و افروز میگه با مامانم حرف زدم گفتن مشکلی نیست میتونین بیاین خونه ما فقط برای عقد قرارداد و کرایه باید مامانم بیاد تا با خودشون حرف بزنین ولی فکر نکنم زیاد باشه خیالتون راحت و گفتن بگم که اگه میخواین برین ببینین کم و کاستی چیزی نداشه باشه که فردا برای اثاث کشی راحت باشین. افروز به بهروز زنگ میزنه و رو آیفون میزنه بهش میگه چرا جواب گندم خانمو نمیدی؟ که بهروز میگه من گفتم تا پولشو ندم دیگه جواب نمیدم از اونجایی که رو ایفون بود همگی صداشو شنیدن که عفت میگه صدات رو بلندگو بود گندم خانمم شنید و بهروز به گندم میگه بره دم در تنهایی و بهروز طلبشو میده. عفت و بقیه بیرون میان تا بهروز اونارو به خونه گندم خانم ببره که بهروز میگه ماشین دست من نیس نمیتونم. بعد از رفتن عفت و بقیه، اقای معاون میاد و برای اینکه ماشینشو برداره جرثتقیل میاره. نصرت و فیروز با چندتا کارگر میرن قالیشویی و میبینن و ماجرارو میپرسن که چه اتفاقی افتاده و براش تعریف میکنن فیروز به معاون میگه صبر میگردین ماشینو کامل بیاریم بدون ترس که معاون میگه داره دیرم میشه آقای مشتاق وقت نداشتم که ببینم کی پلمپ باز میشه…

خلاصه داستان قسمت بیست و یکم سریال دودکش ۲

فیروز میره قالی معاون را تحویل میده. آقای معاون با دیدن قالی خوشحال میشه و میگع میدونی من دیشب چقد جوش زدم چقد نگران این قالی بودم؟ که فیروز میگه من میدونم فکر و خیالتون کجاها رفته اما مطمئنم شما نمیدونی این قالی دیشب تا کجاها رفته. این قالی دیشب جان یک نفرو نجات داد، معاون میگه واقعا که فیروز میگه دروغم چیه. فیروز که میبینه معاون هنوز موندگار هست بهش میگه پاچه خوار هستی؟ معاون که منظورشو نفهمید میپرسد بله؟ فیروز میگه پاچه منظورم کله پاچه خور هستی یا نه؟ معاون میخند و میگه بله فیروز میگه اگه هستی حاضرشو که بریم و باهم به سمت کله پزی می روند.بهروز تو مسیر رسوندن بچه ها به کله پزی ماجرای بی خانه شدن افروز و نصرت راه لو میدهد و افروز با حالی بد تو ماشین میشینه و گریه میکنه عفت سعی میکنه آرومش کنه و فیروز به بهروز سر میز میگه یه آدم باید خیلی تلاش کنه تا به اندازه تو نفهمه تو چجوری انقد نفهمی؟ عفت بالاخره موفق میشه افروزو راضی کنه و نرمش کنه و با خودش به داخل ببره. موقع خوردن کله پاچه هوشنگ چندبار به فیروز زنگ میزند ولی فیروز جواب نمیدهد عفت میگه شاید کار واجبی داره که انقد زنگ میزنه فیروز میگه نه بابا الان میخواد کلی مغزمو خوره که برگرده سرکار. بعد از خوردن کله پاچه به سمت قالیشویی میرن که میبینند تمام کارکنان جلوی در وایسادن فیروز میپرسه چرا نمیرین تو؟ که هوشنگ میگه پلمپ کردن هرچی هم با شما تماس گرفتم جواب ندادین. همگی با نردبان به داخل میرن، نصرت تو یخچال دنبال یه چیزی هست که بخوره، فیروز با عفت دنبال مجوز قالیشویی و مدارک هستن تا به دنبال کارهای فک پلمپ برود. نصرت هم با فیروز همراه میشه و باهم میرن. عفت به بهروز میگه حالا که فیروز نیست بیا یه فکری بکنیم، بهروز فکر میکنه منظور عفت قرضش به گندم خانمه و بهش میگه تنها کسی که اینجا به فکر من هستش شمایین زن داداش که عفت میگه به فکر تو؟ درباره چی؟ بهروز میگه قضیه من با خانم گاسایی دیگه قرضمو این چیزا که بهروز میگه نه بابا منظورم اون نبود که منظورم خونه واسه داداشم اینا بود، بهروز میگه خونه افروز اینا مهمه امتحان پریا مهمه تمرین زو پوریا مهمه فقط مشکل من مهم نیست؟ من بگو تا پول خانم گماسایی را ندم نمیرم سمت خونشون که عفت میگه یعنی چی؟ من تازه میخواستم بهت بگم بهش یه زنگ بزنی یه سوال کنی تا یه مراوده ای هم ایجاد بشه. بهروز از قالیشویی بیرون میاد و به عباس دوستش زنگ میزنه تا بیاد اونجا. عباس کلید ماشین قالیشویی با فرشهایش را میگیره و میگه تا پول منو ندیدی این ماشینو نمیدم بهت. نصرت و فیروز به اداره میرسن و نصرت میگه من باهات اومدم که اگه کسی منو شناخت کارت زودتر رو روال بیوفته فیروز میگه من اگه نخوام تو کاری واسم بکنی باید کیو ببینم؟ فیروز مدارکو تحویل عوامل اجرایی میده و میگه شما این قبضم ملاحظه کنید تخلیه چاه مال ۱۵ روز پیشه فقط برای لایروبی باید جوش شیرین میریختیم که برادر من شیرین بازی درآورده به جای جوش شیرین گچ ریخته، معاون اجرایی میگه به ناظر کیفی ببرین اگه مشکلی نباشه اونجا کاراتونو انجام میدن….

خلاصه داستان قسمت بیستم سریال دودکش ۲

بهروز بالاخره به طبقه ۲۷ ام میرسه و داخل خانه میره، بعد از تحویل قالی و قالیچه قبض و هزینه را میگیره ولی میبینه به جای ۳۰۰ تومن ۱ میلیون داده بهروز میگه این خیلی زیاده ولی آقای محمودی میگه حاضرم چند برابرشد بدم ۱ ساعت پسرم برگرده پیشم. بهروز میگه بچه ها وقتی خوشی میزنه زیر دلشون میرن خیالتون راحت برمیگرده که بهس میگه فوت کرده تو درگیری کشتنش که بهروز میگه خدا صبرتون بده و میره. نصرت و فیروز دم در قالیشویی منتظر بهروز هستند. بهروز از راه میرسه و بهش میگن چرا گوشیتو جواب ندادی که بهروز میگه ببخشید اگه شما هم جای من بودید ۲۷ طبقه را بدون آسانسور میرفتین بالا فرشها هم تو دستتون بود جواب نمیدادین بعدشم شما که دوری منو نمیتونین تحمل کنین از یه طرف میگین برو بعد هی زنگ میزنین تا ببینین کجام برگردم چرا میگین برو؟ که فیروز میگه کسی دلش واسه تو تنگ نشده یه قالیچه گذاشته بودم لبه باغچه برداشتی اونم با خودت بردی که بهروز میگه ببخشید عفت خانم بهم یه لیست داد و یکسری فرش و قالیچه ام داد گفت طبق این لیست ببرم منم همه را تحویل دادم به قالیچه اضافه اومد که آوردم که فیروز میگه خودشه بیار ببینمش وقتی میبینه متوجه میشه و میگه این اون قالی نیست کجاها قالیچه بردی؟ که بهروز میگه یه جا فقط تابلو فرش داشت و باهم میرن به سمت برج. وقتی میرسن میبینن عده ای دم در ساختمان ایستادن که بهروز میگه به احتمال زیاد از ساکنین هستن واسه قطعیه آسانسور. وقتی میخوان وارد ساختمان بشن منشی نمیزاره و میگه همه این ادما با آقای محمودی کار دارن و منشی فکر میکنه اینها هم جزء همان آدمهایی هستن که برای گرفتن رضایت اومدن و مانع از ورودشون میشه. نصرت یه فکری میزنه به سرس و تو سطل آشغال پنهان و وارد ساختمان میشن. وقتی میرن تو خانه آقای محمودی قالیچه هارو جابه جا میکنن و فیروز میگه تابلو فرشتون هم نگاه کنیم که با خیال راحت بریم، که با دیدن تابلو میگه اینو روز پدر برام پسرم خریده بود که فیروز تسلیت میگه و باهاش صحبت میکنه تا شاید تاثیری داشته باشه که آفای محمودی عصبی میشه و میگه مگه پسر من جوون نبود؟ حیف نبود؟ فقط جوون بقیه حیفه؟ و به سمت اتاق میره و میگه برین بیرون حوصله ندارم در هم ببندین فیروز جلوشو میگیره و میگه من خودم یه پدرم میفهمم چی میکشین خودم حاضرم کمرم خم بشه ولی خم به ابروی بچه هام نیاد ولی بشین فکراتو بکن ببین اگه با قصاص که حقته دلت آروم میشه انجام بده ولی اگه فکر میکنی به خاطر حرف مردم میخوای قصاص کنی بعدا عذاب وجدان ولت نمیکنه و میرن که جلوی آسانسور اقای محمودی میاد و ازشون میخواد برسوننش به زندان که هیچ کدومشون حاضر نمیشن برای قصاص قدمی بردارن که آقای محمودی میگه این قالی یه نشونه بود اگه اون بالایی میبخشه چرا من نتونم؟ و همگی به زندان میرن. آقای محمودی میره تا رضایت بده و نصرت میگه منو بزارین کله پزی برین قالیو بدین بچه هارو بردارین بیاین اونجا. بهروز بچه هارو با افروز برمیداره میره و فیروز میره به عفت میگه تا قالیو میبرم بدم حاضر شو بریم….

خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال دودکش ۲

آقای مسئول از سمینار برمیگرده و فیروز ازش میپرسه خوب بود همه چی انشاالله؟ ارزششو داشت از شهرستان بیاین اینجا مارو هم تحمل کنین؟ که آقای مسئول میگه این چه حرفیه باعث سعادت بنده هستش در کنار شما بودن و به فرش اشاره میکنه و میگه ارزششو داشت که فیروز فرشو میگیره و نگاه میندازه و میگه فرش نفیسی هم هست که آقای مسئول میگه برای من نیست وگرنه تقدیمتون میکردم که فیروز میگه نفرمایید برازنده صاحبشه و اقای مسئول قالی را لبه باغچه میزاره و میگه من برم بازار یخورده سوغاتی بگیرم بیام حواستون به این باشه که فیروز میگه اینجا امنه خیالتون راحت. نصرت به فیروز زنگ میزنه و میگه بدبخت شدم فیروز اول فکر میکنه برای افروز یا خواهرزاده هاش اتفاقی افتاده که نصرت میگه نه اونا خوبن و آدرس میده میگه بیا اینجا. بهروز و افروز در حال برگشت از خانه گندم خانم هستن و بهروز فکر میکنه براش هیچ کاری نکرده و درباره خواستگاری با گندم خانم صحبت نکرده به خاطر همین خیلی بد رانندگی میکنه، افروز که داره پوشک بچه را عوض میکنه از رانندگی بهروز عصبی میشه و بهش میگه داداش میشه از روی چاله چوله ها نری؟ که بهروز میگه به من نگو داداش بگو پادو بگو مشاور املاکی واسه من که کاری نکردی، افروز میگه اگه نکردم پس از کجا فهمیدم جوابش به پسرداییش منفیه؟ بهروز آروم میشه. فیروز پیش نصرت رفته و وقتی ماجرارو میفهمه عصبانی میشه و میگه همه اون سقف تراکنش ها قمپوز بود؟ نصرت میگه بد آوردم همه چیز داشت روی برنامه پیش میرفت اگه هنوزم تو اون خونه بودم خونرو نمگرفت ازم میتونستم همه چیزو درست کنم که فیروز با شنیدن این حرفا بیشتر جوش میخوره و میگه همچین میگی بدبخت شدم که انگار تا الان خوشبخت بودی تو همیشه بدبختی و بعد از کمی درد و دل کردن باهم باهمدیگه به سمت قالیشویی میرن. بهروز با افروز به قالیشویی میرسن و بهروز وقتی فرشهارو میخواد ببره تحویل بده قالیچه کنار لبه باغچه را هم اشتباهی برمیداره و میبره. افروز گریه میکنه که پریا میفهمه و به مادرش میگه. عفت کنار افروز میره و ازش میپرسه چیشده؟ که افروز میگه بدبخت شدم؟ اون پولی که داداشم داد بهمون واسه خونه، نصرت همرو خرج کرده که عفت شوکه میشه و میگه داداشم که وضعش خوبه ۱ میلیون فالوور داره که افروز میگه ۲۰ میلیون داده ۸۰۰ کا فالوور خریده که با ۲۰۰هزارتا خودش بشه ۱ میلیون، عفت از این حجم حماقت تعجب میکنه و سعی میکنه تا افروزو آروم کنه و میگه الان زنگ میزنم به بهروز بره دنبالش بیاد اینجا. فیروز و نصرت به قالیشویی میان که آقای مسئول از فیروز قالیشو میخواد که میبینن نیست و وقتی حدس میزنه بهروز برده با خودش میگه بهروز خدا لعنتت کنه که منو بی وقفه میزاری تو آمپاس. فیروز بهش زنگ میزنه ولی میبینه جواب نمیده. بهروز همان قالی آقای مسئول را با یک فرش برمیداره تا به مشتری تحویل بده. وارد برج میشود که منشی اونجا بهش میگه اقای محمودی طبقه ۲۷ میباشد و آسانسور قطعه. بهروز تو طبقه دهم بود که تلفنش زنگ میخوره ولی نمیتونه جواب بده و به راهش ادامه میده….

خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال دودکش ۲

بهروز به خانه نصرت و افروز میره و وقتی افروز میره تا شام را آماده کنه نصرت از بهروز میپرسه که خانه گندم خانم چیشد؟ باهاش حرف زدی؟ اوکی داد؟ بهروز از اونجایی که هنوز نتونسته به گندم خانم ماجرای خانه را بگه بعد از یخورده پیچوندن به نصرت میگه اون اوکیه خیالت راحت و افروز و نصرت خیالشون بابت خانه راحت میشه. بهروز به میز شام نگاه میکنه و میبینه فقط تخم مرغ و سیب زمینی آبپز هست و فکر میکنه پیش غذاست که افروز میگه شام همینه و نصرت میگه ما الان تو سربالایی هستیم امشب اینجوری شده دیگه. فیروز سینی شام را که برای اقای مسئول برده بود برمی گرداند که عفت میپرسه چرا چیزی نخورده؟ که فیروز میگه مسئول همینه دیگه غذا از گلوشون پایین نمیره که چون مسئولیت دارن، پوریا و پریا کل کل میکنن که پریا میاد از فیروز میپرسه که پوریا به خارج میخواد بره؟ که فیروز میگه آره دیگه تیم ملی به خارج از کشور هم میرن دیگه که پریا ناراحت میشه. پوریا تو حیاط میبینه که آقای مسئول در حال راه رفتن است فیروز میره تا ببینه چیشده. وقتس ازش میپرسه بهش میگه که یه قرصی میخورم که دکتر گفته بعدش باید ۱۰ دقیقه پیاده روی کنم بعد بخوابم. آخر همان شب بهروز به افروز میگه که اشتباه کرده و الکی گفته که با خانم گماسایی درباره خانه حرف زده افروز استرس میگیره دوباره و میگه فردا میریم خانه گندم خانم و باهاش حرف میزنم هم درباره خانه هم درباره تو. فردای آن روز وکیل دوست نصرت میاد و میگه باید همین امروز تخلیه کنی که نصرت میگه مگه کی میخواد بیاد؟ که وکیلش میگه با این اوضاع کرونا ۴،۵ روزی فکر کنم طول بکشه که نصرت میگه پس تا اون موقع می تونم اینجا بمونم دیگه که وکیل میگه تا نیم ساعت دیگه باید تخلیه کنی این در بسته میشه. بهروز با افروز به خانه گندم میرن، افروز هرچی زنگ میزنه میبینه درو باز نمیکنه که گندم همان لحظه به سمت خانه اش میره که بهروز را میبینه و عصبی میشه و میگه الان هم اومدین فرش ببرین؟ که بهروز میگه نه امروز فقط یه همراه ساده ام و به افروز اشاره میکنه و بعد از خداحافظی باهاش با افروز میرن داخل. افروز سعی میکنه از زیر زبان گندم حرف بکشه بیرون تا بفهمه دیشب خواستگار اومده بوده یا نه که گندم میگه بله خانواده داییم بودن از طرف من مهمون ولی از طرف خودشون خواستگار بودن، گندم از سوال پرسیدن افروز و دیدارهای تصادفی اش با بهروز به یه چیزهایی پی میبره که بهش میگه من اصلا الان به ازدواج فکر نمیکنم و نمیخوام ازدواج کنم افروز که میبینه گندم با عصبانیت اینو گفت حرفو عوض میکنه و میگه من واسه یه چیز دیگه اومدم اینم این که ببینم خونتونو به ما اجاره میدین یا نه که گندم میگه چه کسی بهتر از شما که هم خانواده هستین هم آشنایین ولی اجازه بدین به مامانم بگم بهتون خبرشو بدم چون خانه مامانم ایناست که افروز خوشحال میشه و میگه باشه فقط واسه اینکه نصرت نفهمه به بهروز خبرشو بدین که به من بگه گندم قبول میکنه. بهروز با دوستش عباس سر کوچه خانه گندم خانم قرار میزاره که فرشهارو براش بیاره و وقتی میاد میگه این فرشهارو بردار پولمم نمیخواد بدی نده فقط از این به بعد دیگه دوستی نداریم باهم….

خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال دودکش ۲

بهروز از ماشین پیاده میشه و گندم خانم میگه آقا بهروز اینجا چیکار میکنین؟ پسردایی گندم خانم میگه میشناسین همو؟ که گندم میگه من آره یعنی خانوادشونو میشناسم ولی الان نمیدونم ایشون اینجا چیکار میکنن! پسردایی گندم میگه تو ندیدی من فلشر زدم؟ اومدی چسبوندی به ماشین؟ حواست کجاست؟ عاشقی؟ که بهروز به سمتش میره و میگه نه فقط تو عاشقی. گندم راضیشون میکنه به جای اینکه به پلیس زنگ بزنن باهم حرف بزنن بین خودشون حل کنن که بهروز میگه شما برو بده تعمیرگاه من پولشو میدم هرچقد شد و گندم از اونجایی که دیرش شده با بهروز میره تا برسونتش. تو ماشین گندم بهش میگه آقا بهروز یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشین؟ که بهروز میگه نه بفرمایید گندم میگه منو تعقیب میکردین؟ که بهروز میگه نه من اتفاقی تو خیابان دیدمتون از یه جایی به بعد هم مسیر شدیم. گندم زنگ میزنه به شهرزاد دوستش و آدرس کارگاهی که اونجا هست را میپرسه و از تو داشبورد ماشین یکی از کاغذهای مچاله شده ای که بهروز توش نامه واسش نوشته بود را صاف میکنه و پشتش آدرسو مینویسه بهروز هرکاری میکنه که اون کاغذو ازش بگیره یه برگه سالم بده بهش موفق نمیشه، گندم برگه را میزاره تو کیفش. بهروز میگه حالم بده و کنار به سوپرمارکت نگه میداره و گندم میره تا براش آب بگیره و تا وقته بهروز برگه را از تو کیفش برمیداره و میخوره. گندم هرچی میگرده کاغذو پیدا نمیکنه و به بهروز میگه شما برداشتین؟ که میگه نه حتما پیاده میشدین افتاده. عفت و فیروز اتاق بهروزو برای معاون آماده میکنن که یکدفعه هوشنگ میاد و میگه بدبخت شدم زنم با ۲تا برادراش اومدن دنبال مهریه. و میگه بهشدن بگو من نیستم که فیروز و عفت میگن ما دروغ نمیگیم هوشنگ میگه من الان میرم قایم میشم اومدن بگین نمیدونیم کجاست. زن هوشنگ میاد و میگه هوشنگ کجاست عفت و فیروز میگن نمیدونیم کجاست چیشده؟ که میگه اومدم دنبال مهریه ام عفت میگه مهربونی و گذشت چیزیه که هرکسی نداره گذشت کنین شاید نداره که نتونسته بده که زن هوشنگ میگه نداره؟ امروز چک کردم ۱۰۰ میلیون برنده شده از شرکت رب فیروز میگه هوشنگ که اصلا از گوجه و سس و رب خوشش نمیاد که عفت میگه هروقت قوطی رب تو دستم میدید میگرفت میگفت میخوام توش گل بکارم که فیروز میگه پس من برنده شدم نه هوشنگ. برادرهای زن هوشنگ تو خشک کن قالی پیداش میکنن و خونشو زیررو رو میکنن که هوشنگ میگه بیاین راستشو بگم بهتون من ۱۰۰ میلیونو تو بورس گذاشتم عفت میگه از ضرر سری قبل درس نگرفتی باز گذاشتی اونجا؟ که میگه میخواستم جبران بشه، آقای بابایی مسئول خوابگاه زنگ میزنه بهش و میگه معاون داره میرسه اونجا. فیروز بهشون میگن بردارین اینو با خودتون ببرین تا بعدا خودم به حسابش برسم. بعد از رفتن اونا معاون میرسه و اول راضی نمیشه بره تو قالیشویی و میگه من گفتم میخوام بیام خوابگاه که مزاحم کسی نشم بعد منو فرستادی خانه این بنده خدا که اسیر بشه بریم همون خوابگاه که فیروز جلوشو میگیره و راضیش میکنه تا موندگار بشه در اخر معاون قبول میکنه و به راننده اش میگه من فرداشب بهت میگم که پس فردا کی اینجا باشی. راننده اش به فیروز میگه من میخوام برم خانه باجناقم میتونم ماشینو اینجا بزارم که فیروز میگه من تو این چند روزه از زمین و آسمون برام میباره اگه اتفاقی افتاد واسه ماشینت من مسئولیتی ندارم که راننده معاون میگه هرچی باشه بهتر از تو کوچه گذاشتنه که فیروز قبول میکنه ….

خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال دودکش ۲

بهروز برمیگرده و میگه چه تصادفی خانم گماسایی که اینجا میبینمتون گندم میگه آقا بهروز خونم اینجاست شما اینجا چیکار میکنین که بهروز بعد از یخورده من من کردن میگه یه آدرس اینجا بود دنبال پلاک ۱ میگشتم برم فرش هاشونو بکنم لول کنم ببرم هرچی گشتم پیدا نکردم که گندم خانم میگه اوناهاش پشتتونه پلاک ۱ خونه روبرویی ما هستش بهروز که تو موقعیت بدی قرار گرفته بود گفت ااا چه جالب هرچی گشتم نبود و با خودش خدا خدا میگفت که کسی نباشه خونه. بهروز میره الکی زنگ میزنه که خانم گماسایی میگه زنگ نخورد آقای بهروز صدای زنگشون خیلی بلنده که بهروز با ترس زنگ میزنه و به گندم خانم میگه شما بفرمایید که گندم خانم میگه من از سوپرمارکت خرید کردم منتظرم بیان، صاحب خانه دم در میاد و بهروز بهشون میگه شما زنگ زده بودین قالیشویی؟ که صاحب خانه میگه اره بهروز تعجب میکنه و میگه مطمئنین زنگ زده بودین؟ که میگه آره آقا خودم زنگ زدم بیا بریم فرشو جمع کنیم که بهروز میگه شما برین جمع کنین من تا وقته برم ماشینو بیارم. بهروز یخورده لفتش میده و گندم خانم به خانه میرن و بهروز فرار میکنه. پوریا و فیروز به خانه میرن که همگی تبریک میگن و شادی میکنن که عفت میگه چاه گرفته کف نمیره پایین قالیشویی شده پر کف که فیروز میگه پس چرا هیچی نمیگی و میرن داخل تا ببینن. همان موقع مسئول خوابگاه پشتی میاد و به فیروز میگه خوابگاه پر کف شده چاه ها تداخل کرده فیروز به عفت میگه زنگ بزن به بهروز ببین کجاست تا بیاد سریع. عباس به بهروز زنگ میزنه و میگه بیا تا فرش هارو که گفتی جمع کنم از خونه ها بگیر، بهروز میره پیشش ولی عباس میگه تا پول منو ندی فرشهارو بهت نمیدم که بهروز میگه من گفتم امروز میدم تا ۱۲ شب وقت دارم و عباس قبول میکنه و فرشهارو میده. بهروز به سمت قالیشویی میره و وقتی میرسه بنر پوریا را میبینه خوشحال میشه و پیش پوریا میره و میگه بهت افتخار میکنم، فیروز میگه فعلا اونو ول کن مگه قرار نبود جوش شیرین بریزی تو چاه که بهروز میگه چرا ریختم نگران نباش فیروز میگه همین که میگی نگران نباش چهار ستون فقراتم میلرزه و چشمش به کیسه های جوش شیرین میوفته و میگه اینا که اینجان بهروز میگه مگه تو انبار نبود؟ و معلوم میشه که به جای جوش شیرین گچ ریخته تو چاه و به خاطر آب سفتم شده و چاه کلا گرفته فیروز میگه دلم میخواد از دستت سرمو بکوبونم سه کنج دیوار و بهش میگه حالا فعلا از اینجا میری تا از اتاقت معاون خوابگاه استفاده کنه. بهروز ساکشو جمع میکنه و میره دم خونه گندم و میبینه با مهموناشون دارن میرن جایی که تعقیبشون میکنه. تو ماشین زن دایی گندم به پسرش میگه مارو ببر خونه بعد گندم هرجا خواست برسونتش وایسا کارس تموم بشه بعد ببرم خونه که گندم قبول نمیکنه میگه خودم برم راحتترم همان موقع ماشین خراب میشه و بهروز که پشت آنها بوده میزنه به ماشین و باهم تصادف میکنن که گندم خانم پیاده میشه و با دیدن او میگه آقا بهروز؟!….

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال دودکش ۲

روز انتخاب بازیکنای تیم ملی کبدی فرا میرسه و پوریا و فیروز حاضر میشن از طرفی عفت اسپند دود میکنه و از زیر قرآن ردشون میکنه، فیروز به عفت میگه یه ناهار خوبم درست کن که ما با خبر خوب اومدیم با ناهار تکمیل بشه عفت میگه من تا ظهر بالاسر کارگرام و به پریا میگه ناهار امروز با توعه. بهروز میره به به لوازم تحریر فروشی و به دنبال خودکار عطری میگرده فروشنده بهش میگه میتونم کمکتون کنم؟ که بهروز میگه دنبال خودکار عطریم فروشنده میگه خیلی وقته جمع شده دیگه این خودکارا واسه قدیمه، بهروز میگه میخواستم نامه بنویسم به نظرتون با کدام خودکارها میشه نامه نوشت؟ فروشنده میگه با همه این خودکارا میشه بهروز میگه نه میخوام حسیو انتقال بدم که فروشنده میگه میتونی آخرش یه پیس ادکلن بزنی به برگه، بهروز میگه باشه یه چندتا رنگ روان نویس بده با چندتا کاغذ، بهروز به دوستش زنگ میزنه و لوکیشنشو بهش میگه تا بره اونجا. بهروز وقتی میپرسه چقد بدم؟ فروشنده میگه ۳۵ هزار تومن بهروز شوکه میشه و میگه همینا شد ۳۵؟ فروشنده میگه دونه ای ۳۵ که بهروز میگه فقط همین یه رنگ سبزشو برمیدارم. وکیل دوست نصرت میاد تا شجره نامه هارو ببره ولی قبلش به نصرت میگه من قبضارو درآوردم و شما ۲میلیون تومن بدهی دارین نصرت شوکه میشه و میگه چشم قبل از اومدنش من اینو پرداخت میکنم. وکیل شجره نامه ها را چک میکنه تا کم و کسری نباشد که با باز کردن یکی از اونا متوجه میشه چند صفحه پاره شده نصرت میگه من اصلا به اینا دست نزدم همونجوری که داد گذاشتم کنار الان همونجوری آوردم واست که وکیل میگه من کلا وظیفمو انجام دادم میدونی که پای میلیون ها یورو وسطه و میره. نصرت به بهروز زنگ میزنه و میگه چیشد؟ با گندم خانم حرف زدی؟ که بهروز میگه نه هنوز الان اومدم میخوام برم حرف بزنم ولی نمیتونم هنوز ۶ میلیون بدهیشو ندادم نصرت شروع میکنه به اعتماد به نفس دادن بهش و میگه این کار به نفع جفتمونه این خونه اوکی بشه من میبرمت تو تبلیغ انقد بزرگت میکنم که عکس همه جا بره تو بیلبوردهای تو اتوبان تو تلویزیون همه جا بری فقط بین خودمون بمونه به کسی نگیا که بهروز قبول میکنه. مسابقه شروع میشه و فیروز با یکی از پدرهای رقیب پوریا بحثش میشه و با هم کل کل میکنن درباره برنده شدن بچه هاشون که فیروز میگه هیچ وقت یه مشتاقو دست کم نگیر اون مرد هم میگه من کلی پول خرج این بچه کردم رو همه چیش کار کردم بچه من قبول میشه نه بچه تو که فیروز میگه حالا میبینیم. تست شروع میشه و در آخر که میخوان اسامی قبول شدگان را بخونن همه تماس تصویری میگیرن فیروز به یکی میگه من چجوری باید تماس تصویری بگیرم؟ در آخر کمکش میکنن و همونجوری که عفت و کارگرا با پریا و پارسا از تماس تصویری اون صحنه را میدیدن، اسم پوریا مشتاق را میخوانن و همگی از خوشحالی بالا پایین میپرن و عفت میگه همتون ناهار مهمون منین. بهروز نامه را میخواد ببره بندازه تو خانه گندم خانم که همان لحظه در خانه باز میسه و گندم با پسر دایی اش را میبیند و از ناراحتی نامه را دور میندازه و یکی دیگه مینویسه، بعد از چندین بار نامه نوشتن بالاخره نامه مورد نظرش را مینوسد ولی همان موقع که نامه را میخواد بندازه تو خانه میفهمه که گندم خانم داره به سمت در میاد و میخواد فرار کنه که گندم بل باز کردن در میبینتش و صدا میزند آقا بهروز….

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال دودکش ۲

بهروز خانم گماسایی را به خانه اش میرسانه .تو مسیر بهش میگه خانم گماسایی یجور عجیبی عروسکتونو دوست دارینا که گندم میگه آره آخه میدونین من خالق اینام البته خالق اصلی خداست ولی من اینارو خودم ساختم رنگ و لعاب دادم بهشون شخصیت دادم بهشون خوب واسه همین خیلی دوسشون دارم دیگه همون موقع اس ام اس میاد واسش و میفهمه که خانواده داییش جلوی در خانه اش منتطرن و به بهروز میگه شما منو سر کوچه پیاده کنین ممنون میشم که بهروز میگه نه اصلا فکرشم نکنین تا شمارو دم در خانه نزارم نرین داخل درو نبندین من خیالم راحت نمیشه. وقتی میرسن به جلوی در خانه اش، پسر داییش بهش یه دسته گل میده و وارد خانه میشن، بهروز همان موقع وقتی خواستگار را دید حالش بد میشه و بهم میریزه. افروز به نصرت میگه خدارو شکر خان داداشم مشکلمونو رفع کرده فعلا، وسایلمون که تو اتاقه بهروزه پولم که داده میریم خونه میبینیم یه خونه کوچیک اجاره میکنیم که نصرت میگه آخه مشکل اینه که پولی که فیروز داد خرج شد افروز شوکه شده و بهش نگاه میکنه و میگه تو که سفر خاصی نرفتی چیکار کردی؟ که نصرت میگه ۸۰۰هزارتا فالوور خریدم واسه رونق کسب و کار. افروز گریه میکنه به حال داغونش که نصرت میگه تا منو داری غم نداری درست میشه.کنار پنجره نشسته که عفت پیشش میره و میگه چرا اینجا نشستی؟که فیروز میگه بهروز هنوز نیومده دختر مردمو برده برسونه ولی هنوز نیومده. و باهم یاد قدیما میکنن عفت بهش میگه هنوزم واسم از حال میری؟ فیروز میخواد بحثو عوض کنه ولی در آخر عفت مچشو میگیره و میگه چرا بحثو عوض میکنی جواب منو بده که همون موقع به صورت نمایشی فیروز خودشو به تشنج میزنه و میگه من خودمو گذاستم تو آمپاس تا متوجه بشی هنوز که هنوزه تو آمپاست گیر کردم عفت میگه حالا الان برو به پسرت پوریا برس که تو آمپاس گیر نکنه موقع رفتن فیروز میگه من اون موقع فقط واسه تو نبود که غش کردم یه خورده اش واسه پدر شدنم بود چون نمیخواستم چیزی که میخوان تو دلشون بمونه و میره. فیروز تو بالاپشت بام به حیاط نگاه میکنه و میبینه بهروز همون موقع وارد خونه شد و از دور متوجه میشه که بهروز حال نداره واسه همین به اتاقش میره تا بپرسه چیشده. بهروز گلگی میکنه که انقد دست دست کردین که واسه گندم خانم خواستگار اومد فیروز میگه خواستگار واسه دختر جوان عادیه اون دختره که فکر میکنه به کی جواب مثبت بده. فیروز سعی میکنه آرومش کنه و تا حدی از ذهنش بیرون ولی موفق نمیشه و بهروز میگه میشه نری داداش میخوام بغلت کنم همان موقع همدیگرو بغل میکنن. فیروز به اتاق پوریا میره تا باهاش حرف بزنه که میبینه داره نماز میخونه فیروز میگه خدایا خواستم درباره پوریا باهات حرف بزنم که دیدم خودش اومده پیشت فقط هواشو داشته باش وقتی برمیگرده میبینه پوریا پشتشه میره پیشش و میگه زودتر بگیر بخواب که فردا بتونی مثل همه دوستات بهترینت باشی و در آغوشش میگیره و میره. موقع رفتن به خانه میبینه که یه نفر یواشکی وارد خانه شد که مچشو میگیره و متوجه میشه که هوشنگ پول میگیره و میزاره کارگرها اونجا بمونن فیروز اول عصبی میشه ولی آخرش میگه پول زیادی ازشون نگیر به تعدادشونم هم اضافه نکن. فردای آن روز بهروز پیش عفت میره و میگه آستین بالا بزنین واسم دیگه که عفت میگه تو چی داری که بریم خواستگاری؟ بیا از روش فیروز استفاده کن. بهروز با سرعت میره که براش نامه بنویسه….

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال دودکش ۲

نصرت و افروز بیرون بودن که وقتی میرسن خونه میبینن بهروز دم در خونه وایساده بهش میگن اینجا چیکار میکنی؟ که بهروز میگه با فیروز دعوام شد غذام نخوردم میتونم بیام پیش شما؟ که افروز و نصرت دعوتش میکنن به داخل. نصرت و بهروز به استخر میرن و باهم حرف میزنن نصرت بهس میگه کار خوبی کردی انتخاب درستو تو داری میکنی اصلا از انتخاب گندم خانم متوجه شدم که تو کلا کارت درسته به همه چیز فکر میکنی بهترین انتخابو داری بهروز با شنیدن این حرفا اعتماد به نفسش میره بالا و قند تو دلش آب میشه نصرت بهش میگه مطمئن باش که فیروز در نیود تو میریزه پایین.افروز به عفت زنگ میزنه و میگه که بهروز اومده پیش ما. فیروز از وقتی که بهروز رفته کلا به همه چیز گیر میده و آروم و قرار نداره و دلش شور میزنه که بهروز کجاست که عفت بهش میگه بهروز رفته خانه خان داداشم فیروز اول عصبی میشه که چرا اونجا رفته؟ داداشت این وسط داره سوسه میاد وگرنه اگه جاییو نداشت برمیگشت، عفت که میبینه فیروز خیلی داره غر میزنه میگه میخوای بریم دنبالش؟ فیروز هم از خدا خواسته بلند میشه و میگه حالا که اصرار میکنی بریم. فیروز در حال شلوار پوشیدن بود که زنگ در میخوره و او فکر میکنه بهروزه که میگه دیدی نتونست تحمل کنه. فیروز لباسشو در میاره و میگه سوتی ندین که میخواستیم بریم دنبالش بزار فکر کنه خواب بودم. پریا میره درو باز میکنه که میبینه گندم خانمه. گندم به پریا میگه که آقا بهروز صدا کنه کارش داره، پریا ماجرای دعوا و بحث پدرش با بهروزو تعریف میکنه واسش و میگه خونه دایی نصرتم رفته اینجا نیست، گندم میگه آدرسشو بده که پریا میگه بلد نیستم و میره داخل تا از فیروز بپرسه. پریا داد میزنه خانم گماسایی اومدن که فیزوز سریع تمیز میکنه اتاقو و فکر میکنه واسه طلبش اومده که میگه من یه طلبی دارم که وصول بشه پولتونو میدم حتما که گندم میگه سوء تفاهم شده من یه چیزی پیش آقا بهروز جا گذاشتم که اومدم آدرسی بگیرم ازتون تا برم ازشون تحویل بگیرم عفت میپرسه چی هست که گندم میگه نور دیدم. عفت و فیروز فکر میکنند بهروزو میگه که بعد میفهمن اسم عروسکشه و باهم به خانه نصرت میرن. نصرت که دوباره اوضاعش خراب شده به بهانه دلتنگی به بهروز میگه میخوام یه مدت بیام تو همون خونه های کوچیگ زندگی کنم و پیشنهاد میده که با گندم حرف بزنه تا خونشو اجاره بده بهشون با این کار بهانه زیاد داری واسه دیدنش. فیروز میرسه اونجا که افروز میگه رفته با نصرت استخر فیروز عصبی میشه و میره اونجا بهش میگه من غم باد گرفتم استرس داشتم واست تو اینجا اومدی استخر؟ که بهروز میگه نمیام دیگه اونجا که اخر فیروز میپره تو آب و میگه به زور میبرمت. فیروز و نصرت در حال کل کل هستن که افروز دیگه نمیتونه تحمل کنه و میگه که ما بدبختیم خونه مال ما نیست صاحبش داره میاد پولم نداریم چون باهاش رفتیم استانبول باید بگردیم ببینیم یه جاییو پیدا میکنیم با این پول که بریم توش زندگی کنیم یا نه، همه شوکه میشن و فیروز میگه باز قمپز در کردی؟!!! باهم کلنجار میرن که در آخر فیروز میگه پول نیازیو بردارین یه جایی کرایه کنین تا چکات پاس بشه پولو بزاری سرجاش.عفت یادش میوفته خانم گماسایی دم دره که بهروز سریعا میره و عروسکشو پس میده و میگه من شمارو میرسونم. قبل از رفتنشون نصرت با بهروز حرف میزنه و میگه یادت نره درباره خونه باهاش حرف بزنی به نفع جفتمونه….

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال دودکش ۲

نصرت به فیروز میگه من الان پول نقد ندارم که تو بده من واست کارت به کارت میکنم که اول فیروز مخالفت میکنه ولی بعد راضی میشه که زنگ در میخوره. از کلانتری میان تا ببینن پسر معصومه خانم باقی مانده پول فیروز دادن تا پرونده بسته بشه یا نه که نصرت به فیروز میگه اگه الان دزدا بیان پلیسارو ببینن گوشی منو دیگه نمیدن میرن فکر میکنن واسه اونا پلیس اومده ردشون کن برن که فیروز میگه پس ۱ میلیون من چی میشه؟ اینا اومدن ۱ میلیون منو زنده کنن که نصرت میگه من که ۴ میلیون دارم میدم این ۱ میلیونم روش که فیروز میگه بنویس کتبی که من بدونم ۱ تومن منو میدی که نصرت میگه دارم جلوی خواهرم و خواهرت قول میدم که فیروز میره دم در و به پلیسا میگه آقای نیازی اگه اومدن پیشتون بهش بگین اون ۱ تومنه بده با کمکهای مردمی پلیس میپرسه پس پرونده بسته بشه دیگه؟ که فیروز میگه آره. بعد از رفتن پلیس ها از طرف دزدا یه نفر میاد و میگه به بهروز مشتاق بگو بیاد دم در فیروز میگه خودمم و در ازای دادن پول موبایل را پس میگیره. فیروز بهش میگه من میتونم یه پند و اندرزی بکنم؟ که طرف میگه شما ۲تاش بکن اونم خاشخاشی که فیروز میگه این چیزایی که میگم بسپار به عقبه زندگیت دزدی آخر و عاقبت نداره به یه جایی میرسی که میبینی تو آمپاسی اونم نه آمپاسا آمپااااس که دیگه نه راه پس داری نه پیش طرف به فیروز میگه شما که دزدی نکردی به کجا رسیدی؟ فیروز جوابشو میده درسته پولدار نیستم ولی خانواده سالم دارم یه بچه ام نخبه هستش اون یکی تو لیست کبدی میخوای بگم بیاد واست زو بکشه؟ طرف میگه زو چیه دیگه که فیروز خودش شروع میکنه به زو کشیدن که دزده میره. فیروز به داخل میره و گوشیو به نصرت پس میده و میگه همین الان ۵ میلیونو کارت به کارت میکنی واسم و همه میرن داخل برای ناهار. نصرت تو حیاط میمونه که گوشیش زنگ میخوره نصرت جواب میده که پشت خط میگه چرا گوشیتو جواب نمیدی هرچی زنگ میزنم که نصرت میگه تو الان باید جوری باهام حرف بزنی که فیلم و عکسارو بهت بدم تازه طلبکارم هستی که پشت خطی میگه باید جواب بدی تا به تفاهم برسیم یا نه که نصرت میگه گوشیم دزد زده بود که طرف باور نمیکنه و در آخر میگه دیگه عکس و فیلمارم نمیخوام هاردمو درست کردم نصرت میگه خوب بالاخره باید یه جا تبلیغ کنی یا نه؟ اونم چی بهتر از پیج من با ۱ میلیون دنبال کننده که طرف میگه منصرف شدم دیگه نمیخوام و قطع میکنه. نصرت با خودش میگه بدبخت شدم که من به پولش احتیاج داشتم و سر سفره ناهار میره میشینه. بعد جمع کردن سفره موقع صرف چای، فیروز صحبت سر و سامان گرفتن بهروز پیش میکشه و در آخر میگه تو الان آماده ازدواج نیستی که بهروز قاطی میکنه و نظر تک تک افرادو میپرسه و همه یجورایی ربطش میدن به فیروز بهروز عصبی میشه و میگه من دیگه اینجا نمیمونم و به فیروز میگه من نرفتم مستقل نشدم که تو تنها نشی تو نریزی ولی الان دیگه میرم تا بریزی، همه سعی میکنن جلوشو بگیرن ولی در آخر بهروز میره و فیروز شوکه میشه و به خدا میگه واقعا رفت؟ کجا رفت؟؟…

خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال دودکش ۲

گندم با بهروز و پوریا که بشکه را گرفتند به خانه میرن وقتی میرسند میبینند که برقکار روی دیواره، بهروز بهشون میگه چجوری رفتین اونجا؟ ما رفتیم براتون بشکه آوردیم که برقکار میگه چجوریش مهم نیست مهم اینکه که انجام بشه نتیجه مهمه که گندم میپرسه حالا خیلی طول میکشه؟ که برقکار میگه برو کلیدو بزن، گندم بعد از زدن کلید میبینه چراغ حیاط روشن شد. گندم به بهروز میگه من دیگه مزاحم شدما نمیشم خیلی زحمت دادم دستتون درد نکنه برین به کاراتون برسین دیگه منم جایی کار دارم برم، بهروز میگه نه من و پوریا اینجاییم تا اگه کاری دارین انجام بدیم و خانم گماسایی را به خانه دوستش میرسونن. تو مسیر راه پوریا میپرسه گندم خانم این عروسکارو کجا میبرین الان؟ که گندم میگه من کارای این عروسکارو انجام دادم مونده ریزه کاریاش با پخش رنگ که تخصص دوستمه میبرم اونجا انجام بدیه که بعد ایسالله بره جلو دوربین وای من الان خیلی ذوق دارم که بهروز میگه کار خیلی سختیم دارین که گندم میگه نه خیلیم سخت نیست هر کار سختی خودشو داره. خانم گماسایی میگه فقط اقا بهروز بی زحمت قبل خانه دوستم کنار یه ای تی ام وایسین هم کار بانکی انجام بدم هم نقد بردارم دست خالی نرم خونه دوستم. بهروز کنار عابر بانک نگه میداره و گندم خانم کاراشو میکنه و در اخر به بهروز میگه؛ آقا بهروز میخواین همینجا ۶ تومنو کارت به کارت کنین که راحت بشین واسه راحتیه خودتون میگما که بهروز چون کارتش خالیه میگه الان کارتم همراهم نیست ای بابا پوریا میگه عمو کارتتون تو کیفتونه من دیدم بهروز میگه نه یه کارت دیگم تو خونست که پوریا میگه عمو شما کلا یه کارت بیشتر ندارین و در آخر کارتو پوریا درمیاره و بهش نشون میده که بهروز مجبور میشه بره پشت ای تی ام قبل از انجام کار بهروز دعا میکنه و میگه خدایا ابروی منو پیش خانم گماسایی نبر خودت هوامو داشته باش، بهروز کارتو که میزنه به دستگاه، دستگاه کارتو میخوره و خانم گماسایی عذرخواهی میکنه و میگه تقصیر من شد بهروز از درون خوشحال میشه ولی میگه اشکالی نداره یه شب دیگه هم نمیتونم راحت بخوابم واسه این بدهکاری و میرن. نصرت با افروز در حال رفتن به خانه عفت بودن که راننده تاکسی نصرت را تحویل میگیره و باهاش عکس میگیره ولی فکر میکنه که نصرت بازیگره و اسمش بهنام تشکره ولی نصرت میگه نه من فعالیتم تو فضای مجازیه نصرت سوزنچیان هستم که راننده میگه منو مسخره کردی چرا عکس گرفتی باهام حافظم پر شد و همون موقع عکسو پاک میکنه و نصرت میگه من همینجا پیاده میشم آنلاین پرداخت میکنم. نصرت به کلینیکی میره که تبلیغ کرده و بهشون میگه کی پول منو میدین که بهش میگن فیلم و عکسات پاک شده چون سودی نداشته واسم پولیم در کار نیست نصرت میگه من فیلم و عکسارو دارم که صاحب کلینیک میگه خوب بده که نصرت میگه هروقت پولمو دادین براتون میفرستم فیلم و عکسا تو این گوشیه خبرم کن و میره. جلوی در کلینیک گوشی نصرت میدزدن و یه موتوری از پشت میاد و نصرت میوفته دنبال اون دزده عافل از اینکه اون مرده هم همدیت دزدا بوده و به کوچه بن بست میبره و کیف پول و عینکشم میدزدن. نصرت حالش بد میشه و میگه بدبخت شدم و میره خونه عفت. اونجا به همه میگه گوشی ۴۰ میلیونیمو دزدیدن اون گوشی بیزینسم بود کار و مغازه ام بود همه دارو ندارم بود همه شوکه و ناراحت میشن جز فیروز که باور نکرده و میگه فیلمشه میخواد بزاره تو فضای مجازی که یه لحظه گوشی عفت زنگ میخوره و فیروز میبینه اسم نصرت تنها دلیل زنگیم افتاده رو گوشی که فیروز تو اون اوضاع به عفت میگه من الان واسم مهمه ناراحت شدم الان داداشت تنها دلیل زندگیته؟ تو که همیشه میگفتی منو بچه ها دلیلای زندگیتیم!! عفت میگه من که نمیتونم بنویسم تنها دلیل زندگی ۱، ۲،۳ …. و در آخر گوشیو جواب میده که دزدا میگن ۴ میلیون بدین گوشیو پس میدیم هرچی اونا سعی میکنن تخفیف بگیرن به جای ۴ تومن ۲ تومن بدن دزدا قبول نمیکنن و میگن ۴ تومن میگیرم گوشیو میدم نصرت میگه قبول که دزدا میگن ادرس بگین یکیو میفرستم گوشیو میده پولو میگیره و قطع میکنه. فیروز میگه همینو کم داستیم که دزد و اینجور ادما پاشون به قالیشویی مشتاق با کمتر از نیم قرن عقبه باز بشه….

خلاصه داستان قسمت دهم سریال دودکش ۲

نصرت پیش افروز میره و بهش میگه به نظرت این خونه زیادی بزرگ نیست؟ تازه تمیز کردنشم سخته واسه خودت میگم که افروز میگه نه رونیکا بهم کمک میکنه خیلی سخت نیست نصرت با بهونه های مختلف میخواد به افروز بفهمونه که باید از اونجا بلند بشن ولی وقتی میبینه افروز متوجه نمیشه بهش میگه که صاحب این خانه داره میاد خونشو لازم داره افروز میگه عیب نداره آره اصلا راست میگی خیلی بزرگه اینجا با پولامون میریم یه جای جمع و جورو اجاره می کنیم پول پیشمونم که هنوز داریم مشکلی نیست. نصرت میگه یادته ترکیه رفتیم که افروز میگه آره بعدا ایشالله بریم یبار دیگه ولی چه ربطی به موضوع بحثمون داشت؟ که نصرت میگه خوب با پول پیش خونمون رفتیم افروز عصبی میشه و میگه حالا الان باید چیکار کنیم؟بدبخت شدیم که! نصرت میگه الان ۴۰ میلیون چک دارم واسه ۱۰ روز دیگه هست تا اون موقع قطعا تبلیغ میگیرم به فیروز هم بگو رونیکا داشت چشم میخورد واسه همین گفتیم یه مدت اجاره نشینی بکنیم. خانواده فیروز با خانم گماسایی در حال اسم فامیل بازی کردن هستن که نوبت میرسه به بهروز، بهروز میگه از حرف گ و شروع میکنه به نوشتن. وقتی موعد خواندن کلمات میشن بهروز همه گزینه هارو یجوری ربط داده بود به اسم گندم که فیروز کلافه میشه و میگه من اصلا بازی نمیکنم و میره. فردای آن روز بهروز پوریا و خانم گماسایی را میبره با خودش تا برسونتشون و بعد بره به آدرس هایی که عفت داده برای تحویل فرش. وقتی خانم گماسایی را میرسونه گندم میگه خداحافظ دیگه دستتون درد نکنه که همان موقع برق کار میاد تا سیم کشی ساختمان را ببینه، بهروز میگه کار دارین شاید به کمکم احتیاج پیدا کنین و نمیره. برق کار نردبان میخواد که گندم میگه ندارم وسایل کارتونو با خودتون باید بیارین و با برق کار دعوایش میشود و در آخر گندم با بهروز میرن تا از کارگرهای ساختمان تو همان کوچه بشکه بگیرن و بهروز تا وقت گیر می‌ آورد از خودش تعریف میکنه..‌‌

خلاصه داستان قسمت نهم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت نهم سریال دودکش ۲

نصرت وقتی میره پشت امبولانس میبینه که یه پیرزنه فیروز میبینه نصرت چقد داره طول میده کلافه میشه و خودش میره اونجا تا ببینه چی به چیه، فیروز وقتی میبینه خانم گماسایی نیست به نصرت یه نگاهی میندازه همون موقع بهروز یکدفعه به سمت آمبولانس میره که نصرت جلوشو میگیره، بهروز داد میزنه من باید ببینمش فقط یه لحظه که همراهان اون بیمار میگن تو چیکاره ای که میخوای ببینیش بهروز که فکر میکنه خانم گماساییه میگه نیمه گم شدمه همینجا رسوندمش بهم شماره داد که همراهان اون بیمار غیرتی میشن ک به سمت بهروز میرن فیروز و نصرت جلوشونو میگیرن تا دعوایی پیش نیاد خانم گماسایی از سرو صدا به بیرون میاد و میگه اینجا چه خبره همراهان بیمار که همسایه خانم گماسایی هستن میگن نمیدونم والا از کجا پیداشون شده که خانم گماسایی میگه آشناهای من هستن، بهروز که خانم گماسایی میبینه خیالش راحت میشه و میگه اصلا حواسم نبود این درو با اون یکی در اشتباه گرفتم و میخنده فیروز به همراهان بیمار میگه شما ببخشید میبینین که این داداش من مغزش معیوبه شما ببخشین. خانم گماسایی دعوتشان میکند به داخل که نصرت از همه جلوتر میره. از اونجایی که برق رفته با چراق نفتی و فیتیله ای فضارو روشن کردن. خانم گماسایی میره تا چایی بیاره که بهروز میگه حالا که همگی اینجا جمعیم از گندم خانم همینجا خواستگاری کنیم تمومش کنیم دیگه که نصرت میگه خواستگاری آداب و رسوم داره بدون گل و شیرینی تو این وضعیت بی برقی نمیشه که فیروز میگه تو این مورد حرف درست زدی. موقع رفتن عفت میگه یه دختر تو این وضعیت اینجا تنها باشه صلاح نیست پاشو امشبو بیا خونه ما و با خودشون میبرنش. بهروز میره شام بگیره و برای همه پیتزا میخره که فیروز تو حیاط با بهروز دعوا میکنه که این چیه گفتی از این مزخرفا نباید بخوری و میگه معده من اذیت میکنه رفلاکس معده میکنم من نمیتونم بخورم. سر سفره همگی درحال پیتزا خوردن هستن که فیروز تا میخواد اولین گازو بزنه بهروز میگه شما که نباید بخوری رفلاکس میکنه معدت فیروز نون ماست میخوره. بحث کالری میشه که خانم گماسایی میگه پیتزا ۲۵۰ کالری بیشتر نداره که فیروز میگه همش ۲۵۰؟ همون لحظه فیروز ۳تا پیتزارو روهم میزاره و باهم میخوره و همگی با تعجب بهش نگاه میکنن…

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت هشتم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت هفتم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت ششم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت پنجم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت چهارم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت چهارم سریال دودکش ۲

فیروز با بهروز حرف میزنه و میگه تو الان چقد تو کارتت پول داری که بهروز میگه صدوشصت هفتاد تومن فیروز بهش میگه تو همین الان پول جریمه با تخفیفیم که دادن نداری بدی، پوریا صدا میزنه و میگه باباجون تو الان چقد پول داری با تمام پول هایی که من و مامانت بهت دادیم که پوریا میگه سیصدوسی تومن فیروز به پوریا میگه برو یه جوری که خانم هماسایی نفهمه مامانت با عمه افروزو صدا کن بیان اینجا که پوریا از همانجا داد میزنه میگه بیاین. فیروز بهشون میگه چقد پول دارین که جمع میزنن و فیروز میگه ما الان پول کل خانواده رو جمع کردیم نمیتونیم نصف نصف نصف پول پارکینگ بدیم فقط برامون یه راه مونده که بهروز میگه چی این که تو بری از خانم هماسایی قرض کنی، بهروز میگه امکان نداره هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده من برم پول ازشون قرض کنم؟ چه فکری میکنه درباره من اونجوری؟ فیروز میگه خیلیا تو دوران نامزدی از هم دیگه پول قرض میگیرن که افروز میگه آره بابا خود همین نصرت خیلی از من پول قرض گرفته که هنوزم نداده بهم که فیروز داد میزنه هنوز بهت نداده؟ که عفت میگه مگه چیه؟ خود توهم ازم پول قرض گرفتی ندادی بهم که فیروز میگه واقعا؟ عفت تایید میکنه میگه آره بهروز میگه خوب الان من تو رابطه قبل از مطرح کردنم نیستم چه برسه به نامزدی که فیروز میگه الان اتفاقا خیلی خوبه اون ترستم میریزه دیگه خیلی راحت میتونی حرفتو بعدا بهش بزنی دیگه ترس نداری بهروز هی میره ولی وسط راه برمیگرده بالاخره میره و با خانم هماسایی حرف میزنه و تمام چیزهایی که فیروز درباره قبح و ترس بهش گفته بود هم هم بهش میگه خانم هماسایی قاطی میکنه و چمدانشم برمیداره تا بره که عفت و افروز جلوشو میگیرن و میگن کجا باهم باید برگردیم که گندم میگه این کارت من پیشتون باشه ولی من میرم دیگه که آرومش میکنن و موفق میشن منصرفش کنن. فیروز پیش بهروز میره و میگه چی گفتی بهش که اینچوری شد که بهروز میگه همه اونچیزی که بهم گفتین دیگه قبح و ترسو که فیروز عصبی میشه میگه حرف نزن نمیخوام اصلا بشنوم. بالاخره به سمت تهران راهی میشن فیروز میگه من افروزو میبرم میرسونم بعد میرم قالیشویی که بهروزم میگه منم خانم هماسایی میرسونم میام قالیشویی و از هم جدا میشن. بهروز وقتی خانم هماسایی میرسونه موقع خداحافظی لفتش میده و موفق میشه شمارشو به بهونه پس دادن پول بگیره. فردای آن روز هوشنگ پول هایی که از تحویل فرشها گرفته بود را پیش فیروز میبره و به همه کارکنان زنگ میزنه که بیاین عیدیتونو بگیرین فیروز خان اومده. همگی میریزن اونجا و عفت عیدی همه اونارو میده، فیروز به هوشنگ میگه چرا فرش های معصومه خانمو تحویل ندادی اونا گرونن روی هم ۷۰ میلیون قیمتشه که عفت میگه هرکدومش ۷۰ میلیونه فیروز شوکه میشه و همان لحظه با بهروز میرن که تحکیل بدن، وقتی به اونجا میرسن میبینن آمبولانس اونجاست که متوجه میشن معصومه خانم فوت کرده، فیروز میگه اینم شانس منه یه آمپاسه دیگه کسیو نمیشناسی که بریم به اون تحویل بدیم؟ که بهروز میگه اون موقع که اومدم بگیرم تنها زندگی میکرد کسی باهاش نبود….

خلاصه داستان قسمت سوم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت سوم سریال دودکش ۲

بهروز که برنامه ریخته بود با خانم هماسایی ۲تایی به سمت تهران برن در دقیقه ۹۰ برادرزاده هاش تو ماشین اونا میرن و با اونا همراه میشن، بهروز حالش گرفته میشه، پوریا میگه عمو آهنگ بزارم؟ و ضبطو روشن میکنه که یه آهنگ غمگین پخش میشه پوریا میگه عمو آهنگ شاد ندارین؟ که بهروز به خانم هماسایی نگاه میکنه و میگه من چون خیلی آدم احساسی هستم تو جاده فقط آهنگ احساسی و غمگین گوش میدم که خانم هماسایی میگه اتفاقا تو جاده باید اهنگ شاد گوش بدین چجوری با این منظره غمگین گوش میدین؟ تازه بچه ها هم باهامون هستن تو روحیشون تاثیر داره، بهروز حرفشونو تایید میکنه ولی سی دی شاد پیدا نمیکنه که خانم هماسایی میگه من دارم ولی واسه اجرای بچه هاست ولی خب شاده، بهروز سی دی را میزاره و ریمیکس جدید آهنگ اردک تک تک، تک تک اردک پخش میشه همگی دست میزنن و بهروز پشت فرمون میرقصه با سرعت سبقت میگیره و کنار ماشین فیروز میره و بهش میگه فیروز درسته سنت بالا رفته ولی خیلیم پیر نشدی یه تکونی بده که فیروز هم پا به پای اونا پشت فرمون میرقصه همان موقع پلیس راهور میبینه و علامت ایست میده.
فیروز و بهروز پیاده میشن، پلیس بهشون میگه چند خلاف همزمان انجام دادین برای همین ماشین باید بره پارکینگ بخوابه بهروز میگه آخه جای خوابه ماشینم عوض بشه خوابش نمیبره که پلیس وقتی میبینه داره مزه میریزه میگه اتفاقا به خاطر اینکه بقیه جونشون به خطر نیوفته ما میبریم جایی که کارمون خوابوندن ماشینه، فیروز به بهروز میگه باز منو گذاشتی تو آمپاس حالا تو این سرما این همه آدمو با نیسان چیکار کنم؟ که پلیس میگه ماشین شما هم باید بره پارکینگ. همگی باهم به کلانتری میرن، جناب سرهنگ بهشون میگه سرعت غیرمجاز، سبقت غیرمجاز، رانندگی روی خط ممتد، حرکات موزون، رقص و پایکوبی حین رانندگی و از همه مهمتر تمام شدن اعتبار گواهینامه که به خاطرش مستقیم باید بره پارکینگ. بهروز و فیروز و پوریا که تو اتاق جناب سروان بودن، تمام تلاششان را میکنند تا اون صحنه را برای جناب سرهنگ اجرا کنند تا بتوانند تخفیف بگیرند یا حداقل بتوانند ماشین را از پارکینگ دربیارن در آخر جناب سرهنگ میگه به خاطر اینکه خانواده باهاتون همراهه، میتوانید بعد از پرداخت خلافی ماشین، ماشینو از پارکینگ دربیارین. بهروز و فیروز پارکینگ میرن تا ببینند خلافی ماشین چقده، که وقنی تو سیستم میزنن بهشون میگن که بیمه شخص ثالث پیکان تموم شده و از طرفی حدود ۴ میلیون خلافی نیسان داره که فیروز به بهروز با تعجب نگاه میکنه و به سروان میگه جناب سروان اشتباهی شده من تازه خلافی ماشینو صفر کردم وقتی میبینه اشتباه نشده به بهروز میگه تو اگه تو ۴ ماه هرروز هم کل خیابان های شهرو خلاف میرفتی ۴تومن نمیسد چیکار کردی تو ؟ فیروز که یخورده اروم میشه به بهروز میگه دستتو بکن تو جیبت خلافیو بده بهروز میگه کلا چقد میشه مگه؟ که فیروز جمع میکنه میگه حدود ۶ تومن که بهروز میخنده میگه ۶۰ هزار تومنم ندارم که فیروز با تعجب میگه تو دیروز اون همه پول داشتی چیشد؟ که بهروز میگه دیروز داشتم قبل از اشنا شدنم با اون اسب واسه عمل به پول احتیاج داشت فیروز میگه اونوقت چقد بود؟ بهروز میگه ۵ میلیون که فیروز داد میزنه ۵ میلیون دادی واسه عمل اسب؟؟

خلاصه داستان قسمت دوم سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت دوم سریال دودکش ۲

بهروز پیش دختری که ازش خوشش اومده بود میره تا ببینه ماجرا چیه و میفهمه که اون خانم با دوستاش پول یه اتاق داده بودن و رزرو کرده بودن اما هنوز اتاقشان خالی نشده، بهروز بهش میگه ما یه خانواده ایم ۲تا اتاق گرفتیم شما بیاین برین تو یکی از اتاق های ما، ما هممون تو یه اتاق خیاری میخوابیم، دخترا به اتاق اونا میرن و بهروز بیرون وایمیسته، فیروز از راه میرسه و میخواد بره تو اتاق دوش بگیره بعد بخوابه که بهروز جلوشو میگیره و میگه نمیتونی بری فیروز میپرسه چرا؟ همان لحظه در اتاق باز میشه و خانم هماسایی بیرون میاد و میگه شما اون خانواده مهربونی که اتاقشان را دادن به ما میشناسید؟ فیروز میگه بله منم یعنی این برادر منه که هماسایی تشکر میکنه و وسایل آنها را بهشون میدهد و به داخل میره. فیروز چپ چپ بهروزو نگاه میکنه و تو ایوان مینشینند. پوریا با عجله میاد تا بره داخل اتاق تا فوتبال را ببینه که فیروز جلوشو میگیره و سوییچ  ماشینو بهش میده و میگه برو از رادیو فوتبالو گوش کن و تصور کن به جرم اینکه این عموته (اشاره میکنه به بهروز) بهروز میگه این مشکل خداروشکر حل شد این یکیو چیکار کنیم که فیروز متعجب بهش نگاه میکنه بهروز اشاره میکنه به خبرنگار حسینی بای که با چمدان داشت به سمتشان میومد.فیروز خودشو کنترل میکنه که داد نزنه سر بهروز و از حسینی بای معذرت خواهی میکنه. حسینی بای تو مدیریت میشینه تا ببینه چیکار باید بکنه که فیروز پشت وانت را درست میکنه، لحافت میندازه و با باطری ماشین برایش هیتر میزاره تا فضا گرم بشه و ازش میخواد تا اونجا استراحت کنه. با اصرار های فیروز، قبول میکنه و شب را پشت وانت میگذراند. بهروز دوباره خانم هماسایی را میبینه و متوجه میشه که فردا میخواد بره تهران اما به خاطر وضعیت جاده ها ماشین وجود نداره بد گیر میاد بهروز بهش میگه ما هم فردا میریم تهران و اصرار میکنه که قبول بکنه و او هم میگه فردا اگه ماشین گیرم نیومد با شما میام. بهروز موقع خواب تو ماشین به فیروز ماجرارو سربسته میگه که فیروز تا مرز دیوانگی میرسه از عصبانیت. فردای آن روز حسینی بای را به محل مسابقات سوارکاری میرسانند و اونجا فیروز ازش میپرسه که با اونا به تهران برمیگرده یا نه که خبرنگار از اونجایی که خیلی سختی کشیده با فیروز و بهروز قبول نمیکنه و میگه خواهشن بزارین به گزارشم برسم. فیروز به بهروز میگه برو دنبال هماسایی ببین کجاست راه بیوفتیم، بهروز از دوستای خانم هماسایی میپرسه و میفهمه که تو اصطبله و میره اونجا میبینه داره نقاشی یه اسبو میکشه، هماسایی بهش میگه با این نقاشییا پول درمانشو جور میکنم ۵ تومن مونده فقط بهروز که میخواد خودی نشون بده و از طرفی فکر میکنه ۵هزارتومن میگه کارتو بهش میده و میگه بگیرین خانم هماسایی خوشحال میشه و کارتو میگیره وقتی رسیدو بهش نشون میده بهروز جا میخوره و حالش بد میشه و خانم هماسایی بهش میگه شما برین من الان میام پارکینگ که حرکت کنیم….

خلاصه داستان قسمت اول سریال دودکش ۲

خلاصه داستان قسمت اول سریال دودکش ۲
نصرت سوزنچیان تو فضای مجازی بلاگر شده و به یک کلینیک کاشت مو میره و تبلیغ میکنه. همگی به جزء نصرت به یک مجلس عروسی میروند که از قشر ترکمن هستن. عفت تو اینستاگرام لایو داداششو میبینه و صاحب مجلس بهش میگه بهروز برادرتون کجاست قرار بود گاو برامون بیاره جلو پای عروس قربونی کنیم که عفت میگه الان میرسه دیگه. عفت به دخترش پریا میگه بره به باباش بگه که زنگ بزنه ببینه بهروز کجا مونده، فیروز به بهروز زنگ میزنه تا ببینه کجا مونده که بهروز بهش میگه دارم میام یخورده سرشونو گرم کنین من رسیدم تا اینو میگه گاو از پشت ماشین بیرون میره و بهروز به فیروز میگه گاو فرار کرده دارم میرم دنبالش. بهروز گاو گم میکنه و به دنبالش میگرده و در اخر پیداش میکنه ولی هرکاری میکنه گاو راه نمیره به فیروز میگه باید چیکار کنم؟ عفت و افروز راهنماییش میکنن که چجوری باید گاو راه ببره ولی گاو به جای اینکه به حرف بهروز گوش کنه برای خودش میره و بهروز به دنبالش.
عروس از راه میرسه ولی هنوز گاو نرسیده.فیروز پیش پدر داماد میره و عذرخواهی میکنه و میگه گاو گم شده خسارتشو هرجوری شده بهتون میدم که پدر داماد میگه نمیخواد اشکالی نداره اون گاو راهشو بلده خودش میاد اینجا همان لحظه صدای گاو میاد که میگه دیدی گفتم و پشتش هم بهروز میاد. بعد از عروسی میرن فرش هایی که شستن برای مناطق سیل زده را برمیدارن و میرن تحویل میدن که تو این جاها بهروز یه دخترو میبینه و خوشش میاد ازش. اخرین فرش هایی که باید تحویل بدن تو قبرستون هست که بهروز و فیروز با ترس میرن تا فرشهارو پهن کنن که یکدفعه مرده ای که اونجا بوده زنده میشه و آنها وحشت زده میزنن بیرون همان لحطه مسئول قبرستون و اورژانس میرسن. فیروز و خانواده اش به سمت مسافرخانه میرن که اونجا خبرنگار حسین بای را می بینند که اتاق گیرش نیومده و بعد از کلی عکس انداحتن باهاش بهروز میگه بیاد تو اتاق اونها که فیروز تو آمپاس میره. بهروز همان دختری که ازش خوشش اومده بود را اونجا میبینه که اتاق گیرشون نیومده، به دنبالش میره و بهش میگه شما با دوستاتون برین تو اتاق ما….
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا