خلاصه داستان قسمت آخر سریال سرباز + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال سرباز را که در ماه رمضان سال ۹۹ از شبکه ۳ سیما پخش می شود، قرار می دهیم. با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی هادی مقدم دوست می باشد و دارای ۵۰ قسمت است که پخش آن تا بعد از ماه رمضان نیز ادامه خواهد داشت . اسامی بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آرش مجیدی، الیکا عبدالرزاقی، پدرام شریفی، رویا تیموریان، نیما شعبان نژاد، سیاوش خیرابی، علی عامل هاشمی، جمال اجلالی، اسماعیل محرابی، گلوریا هاردی، افسانه کمالی، جواد خواجوی، فرحناز منافی ظاهر، کاوه آهنگر، مهتاب ثروتی، محبوبه صادقی، دریا بخشنده، مهدی مستبصری و… .

خلاصه داستان سریال 

این سریال حکایت سرباز وظیفه‌ای به نام یحیی، همسرش یلدا و رفقای هم خدمتی اش است و در خلاصه داستان آن آمده است:‌ در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع، شب نشینکوی سربازان و رندانم چو شمع…

قسمت اول سریال سرباز

ماجرا از این قرار است که یحیی از آن دسته آدم هایی است که به قول خودمان با کارش ازدواج کرده و نسبت به هر چیزی کارش برایش در اولویت است. آدمی صبور و یجورایی حرص درار ک معتقد است در زندگی نباید عجله ای کرد و با واژه ی اورژانسی غریبه است به جز مورد اورژانسی در بیمارستان. یحیی با یلدا در دانشگاه هم کلاس بوده و او را از زمان دانشگاه می شناسد. ماجرای عاشقی این دو نفر برمی گردد به یک شیفت شب در بیمارستان یلدا ار شب قبلش گفته بود که فردا نمی تواند شیفت بماند حالا بر حسی بی دقتی کادر درمانی اسم او را در جدول شیف بندی می گذارند یلدا هم با اینکه نمی توانست بماند ولی به خاطر اینکه شیفت خالی نباشد به ناچار در بیمارستان می ماند یحیی از آنجایی که می بیند ک او متعهد به کارش است یک شبه یک دل نه صد دل عاشق یلدا می شود.

حال این دو با هم نامزد کردند و دنبال خانه می گردند. برخلاف یحیی، یلدا به اندازه او صبور و با حوصله نیست و مدام از دست یحیی حرص می خورد. یک روز که دنبال خانه می گشتند یک زن به همراه بچه اش در کنار چهارراه میبینند. یحیی اصرار می کند که یلدا آنها را سوار کند و تا منزلشان ببرند در ماشین بچه اش سرفه می کند و یحیی در طول مسیر بچه را معاینه می کند جلوی منزلشان منتظر می مانند که دفتچه بیمه اش را بیاورد تا نسخه بنویسد، یلدا برای اینکه یک روز دیگه را هم از دست دادند و کاری نکردند کلافه می شود.

وقتی یحیی به خانه می رود میفهمد که آنقدر درگیر کار است که از مادرش غافل شده و وقتی به برادرش زنگ می زند میفهمد که مادرش اونجاست و حالش هم بد شده بوده. وقتی به کارهایش فکر می کند تصمیم می گیرد که عوض بشه و روند زندگیش را تغییر دهد.

قسمت دوم سریال سرباز

این قسمت از سریال با غر زدن و کلافگی یلدا از دست یحیی شروع میشود، یلدا فکر می کند یحیی بیخیال است و چیزی را جدی نمی گیرد و هرچیزی برایش مهم است و تو زندگیش اولویت دارد جز او که نامزدش است. یلدا تنها شرط ازرواجش با یحیی‌ داشتن خانه بود و به او گفته بود که از کار و درس انصراف داده چون اهل کار کردن در بیرون خانه نیست و شغل مورد علاقه اش خانه داری است آن هم خانه خودش که دغدغه و استرس اجاره را نداشته باشد.

وقتی میبینه یحیی کاری نمیکنه خودش دست به کار می شود تا بتواند با جلب رضایت همه و پیدا کردن شریک خانه قبلی پدرش را بکوبد و بسازد تا بتواند یک واحد برای خودش بردارد ولی برادرش مخالف این کار است. یک روز به بهونه رساندن خواهرش به محل کارش با او حرف می زند تا بیاد تو تیم اون تا بتوانند با هم برادرشان را راضی کنند تا خانه پدری را بکوبند و بسازند. یلدا کم کم از یحیی نا امید می شود به حدی که به خواهرش می گوید تصمیم گرفته تا نامزدیشو با یحیی به هم بزند تا اینکه یحیی ماجرای مادرش را به او می گوید که حالش بد شده بود.

وقتی همدیگر را می بینند برایش توضیح می دهد که برای کمک به ریه هایش باید خانه شان را بفروشند و برای زندگی به اطراف تهران بروند و از یلدا می پرسد که با او میاید یا نه که یلدا اطراف تهران را دهات برداشت می کند و می گوید نه. یحیی فکر می کند یلدا تغییر کرده و آن چیزی که فکر می کرده نیست.

قسمت سوم سریال سرباز

یلدا همچنان در تکاپوی صاحب خانه شدن و یحیی نگران مادرش. یحیی هنوز به فکر این است که مادرش را به خارج از تهران ببرد اما یلدا زیر بار نمی رود هر چقدر که یحیی مصر است برای رفتن به خارج از تهران یلدا هم مصر است به ماندن در تهران. با همدیگر به اتفاق مادر یحیی به خانه دایی یحیی می روند تا ببینند راضی به مشارکت در خانه سازی با پدر یلدا هستند یا نه که وقتی مادر یحیی ماجرا را بهش گفت موافقت کرد.

یلدا می گوید برای ریه های مادر یحیی احتیاجی نیست به رفتن به اطراف تهران بلکه با خرید یک دستگاه تصویه هوا در منزل همه چیز درست می شود ولی یحیی زیر بار نمی رود د می گوید باید پیش متخصص برود هرچی دکتر گفت همان را باید انجام دهیم. وقتی پیش دکتر می روند بهش آزمایش می دهد و یحیی جواب آزمایش را به استاد خودش که بهش اعتماد کامل دارد نشان می دهد و او می گوید که ریه های مادرش قابل درمان است و خوب می شود ولی باید ۴،۵ سال دور از هوای تهران باشد و هدای تهران را استشمام نکند برایش بهتر است.

یحیی این حرف استادش را به یلدا می گوید که باید حتما به خارج از تهران برویم و بنابر قولشان نباید روی حرفش حرف بزند.

قسمت چهارم سریال سرباز

یحیی و یلدا دستگاه تصویه هوا را به مادرش تحویل میدهند. یلدا می خواهد یه کاری کنه که به جای یحیی و خودش، مجتبی برادر یحیی با مادرش به روستا برود. یلدا با مادر یحیی صحبت می کند که به بهانه ی آزمون تخصص یحیی در تهران بمانند و مجتبی باهاش به روستا برود که قبول می کند، یلدا به بهانه ثبت نام آزمون یحیی را به کافی نت می برد تا مادرش با مجتبی صحبت ‌‌کند اما بی فایده می داند.

مجتبی به یحیی زنگ می زند تا با هم به فوتبال بروند و آنجا باهاش صحبت کند تا راضی شود او با مادرش برود به روستا. یحیی پیش شهاب می رود و از آنجا با هم به محل کار مجتبی می روند. در زمین فوتبال بهش می گوید که مامان یه چیزی میخواد بهت بگه یک راست به خانه برو منتظرته. وقتی می رسد خونه مادرش بهش می گوید که میخواد با مجتبی بره روستا و باید یحیی در تهران بماند تا به آزمون تخصصیش برسد، یحیی مخالفت می کند و اصرار دارد که او به همراهش به روستا برود که مادرش مخالفت می کند.

قسمت پنجم سریال سرباز

در این قسمت از سریال یلدا در تکاپوی جلب رضایت برادرش برای کوبیدن و ساختن خانه پدری اش است. یحیی برای گذراندن طرحش به یکی از شهرستان های اطراف تهران می رود برای کار در درمانگاه.

یحیی می گوید حوصله خواندن برای تخصص را ندارد، امتحان می دهد اگر قبول شد که هیچی اگر قبول نشد به دکتر عمومی ادامه می دهد. یحیی تو فکر رفتن به سربازی است و از یک سرباز سوال می کند که اگر بخواهد با کسی اعزام شود باهم می افتند یا خیر و می فهمد چون مدرکش دکتری است و شهاب لیسانس دارد با هم اعزام می شوند. تصمیم میگیرد با شهاب به سربازی بروند.

قسمت ششم سریال سرباز

یحیی با شهاب در منزل کلنگی پدر یلدا دعوای لفظی می کنند و به قهر کشیده می شود. یحیی که با یلدا قهر بود بهش زنگ می زند تا باهاش قرار بزاره وقتی همدیگر را می بینند یحیی به یلدا می گوید که آزمون تخصصی می دهد ولی اگر قبول نشدم به شهاب میرم سربازی یلدا میخندد و می گوید عمرا شهاب باهات بیاد سربازی ولی یحیی میگوید حتما با خودم میبرمش. شب شهاب بهش اس ام اس میدهد که عزمم جزم شده حتما باهات میام سربازی یلدا که اینو میشنود به خود میگوید یحیی دیگه درس نمیخوند واسه تخصص.

فرداش یلدا زنگ میزند به شهاب و می گوید که از یحیی فاصله بگیرد تا به درسش برسد و در تخصص قبول شود بتواند پیشرفت کند شهاب قبول می کند که از یحیی فاصله گیرد و فکر سربازی رفتن با او را از سرش بیرون کند و بعد از ظهر آنروز شهاب به یحیی می گوید که پشیمان شده و خیال ندارد با او به سربازی رود بهش می گوید که برو به درسات برس.

قسمت هفتم سریال سرباز

یحیی برای خواندن درسش واسه آزمون تخصصی به طبقه دوم خانه کلنگی پدر یلدا می رود از آنجایی که شهاب هم در طبقه اول آن خانه است با هم آشتی می کنن یلدا از از اتفاق می ترسد که نکنه دوباره یحیی دور درس خواندن برای تخصصش را خط بکشد برای همین به یحیی می گوید به اتفاق شهاب بیایند با هم بریم یه دور بزنیم بعد از مدتی یلدا میگوید بریم یه بستنی بخوریم تو این مدتی که یحیی می رود بستنی بگیرد یلدا به شهاب می گوید که از یحیی فاصله بگیر و یه مدتی به یحیی کاری نداشته باش تا بتواند در آزمون قبول شود.

شهاب ناراحت می شود و فرداش به تیمارستان می رود و خودش را معرفی می کند و میگوید که میخواهد بستری شود تا آرامشش برگردد و از نظر روانی آرام شود زنگ می زند و از یلدا ۱ میلیون قرض می کند تا بتواند آنجا بستری شود و از همان روز در تیمارستان بستری می شود. یحیی به درسش می رسد و یلدا دنبال کارهای ساختن خانه پدرس اش، یحیی از یلدا حال شهاب را می پرسد که ببیند ازش خبری دارد یا نه یلدا انکار میکند که خبری ازش دارد.

قسمت هشتم سریال سرباز

بالاخره زمان آزمون تخصص یحیی فرا رسید و به اتفاق یلدا به محل برگزاری آزمون رفت. وقتی از آزمون میاد بیرون شهاب از تیمارستان بهش زنگ می زند و بهش میگوید که آنجا بستری شده بعد از قطع تماس از یلدا می پرسد که خبر داشته یا نه یلدا هم چون آزمون یحیی تموم شده بود میگوید برو دنبالش و از اونجا بیرون بیارتش.

یحیی وقتی پیش شهاب میره بهش میگوید که حتما باید به خانه پدرش برود چون خانه پدری یلدا را میخواهند بسازند دیگه نمیتونی اونجا بری. در مسیر خانه پدر شهاب، یلدا رنگ میزند به یحیی که حتما باید به خانه آنها برود چون همه اونجان که درباره ساختن خانه حرف بزنند. به محض پیاده شدن یحیی، شهاب هم از تاکسی پیاده می شود و به سمت بازار خرید لباس سربازی می رود.

شب شهاب جلو در خانه یلدا میاید و به یحیی زنگ میزند و او میفهمد به خانه پدرش نرفته با او بیرون می رود و با ماشین میچرخند که سر از امامزاده در میاورند و به زیارت کردن مشغول میشوند.

قسمت نهم سریال سرباز

یحیی بالاخره شهاب را به خانه پدرش که دایی خودش می شود برد. فردای آن روز وقتی می خواهد به خانه برگردد به مشکل می خورد چون گواهینامه ندارد و رانندگی بلد نیست به همین خاطر در پیاده رو جلوی پسری را میگیرد و از او میخواهد که با ماشینش رانندگی کند و به سمت منزلش برود هم خودش به مقصدش میرسد هم ماشین تا یجایی نزدیک میشود به خانه یلدا. نقش این پسر را سیاوش خیرابی بازی می کند.

در طول راه باهم حرف می زنند و یحیی بحث سربازی را وسط میکشد و میفهمد که آن پسر هم به سربازی نرفته است و سعی میکند تا مجابش کند. وقتی به خانه اش می رسد قرار است حواسش به ماشین باشد تا یلدا بعداز ظهر برود و ماشینو بردارد. فردای آن روز یحیی با شهاب قرار میگذارد تا برای سربازی ثبت نام کنند بعد از ثبت نام، یلدا دنبالشان میاید و می گوید که بلیط مشهد گرفته و قرار است ۳تایی به مشهد بروند و برای شهاب دختر مورد علاقه اش را خواستگاری کنند.

قسمت دهم سریال سرباز

وقتی به مشهد میرسن یلدا به خانه دختر مورد نظر می رود و باهاش حرف میزند اما مثل اینکه بازهم جواب آن دختر منفی بوده در این فاصله که یلدا می رود یحیی با شهاب به سمت حرم امام رضا (ع) می رود و بعد از زیارت به مسافرخانه می روند و یلدا به یحیی زنگ میزند تا ماجرای خواستگاری و جواب دختر را بدهد که شهاب پیش دستی میکند و میگوید که میداند جوابش دوباره منفی بوده.

بر میگردند تهران و دوباره شهاب با یحیی در خانه قدیمی پدر یلدا میروند. یلدا با یحیی حرف میزند تا راضی اش کند که به همراه شهاب به سربازی نرود اما یحیی نظرش عوض نمیشد به خاطر همین یلدا باهاش چند روزی قهر میکند. روز اسباب کشی مادر و برادر یحیی به جای خوش آب و هوا می رسد اما یلدا به بهانه رسیدگی به ساختن خانه قدیمی عذرخواهی کرد از مادر یحیی که نمیتواند بیاید، در طول قهرش با یحیی جواب او را نمیدهد و برای تلفنش پیامگیر میگذارد. یلدا با گروه ساخت و ساز هماهنگ میکند تا بیان خانه را ببینند همانجا بالاخره یحیی موفق می شود با یلدا حرف بزند و ازش میخواد به پلیس ۱۰+ برود تا تاریخ اعزامش را بگیرد.

قسمت یازدهم سریال سرباز

یلدا به سمت پلیس ۱۰+ می رود تا تاریخ اعزام سربازی یحیی را بگیرد بعد از آن به سمت خانه دایی یحیی می رود تا ببیند شهاب با یحیی یکجا افتاده یا نه، در مسیر رفتن بهرام برادرش زنگ میزند و میگوید اجازه نمیدهد که خانه را بسازد به پول احتیاج دارد و باید خانه را بفروشند. وقتی آنجا میرسد به دایی یحیی می گوید ماجرارو و پیش شهاب می رود و وقتی میفهمد که آنها با هم یکجا افتادند احساس شکست میکند.

یلدا به همراه شهاب و دایی یحیی به خانه جدید مادر یحیی می روند و وقتی آنجا می رسد یحیی به یلدا می گوید که چند روز قبل اعزامش عقد کنند یلدا می گوید تا تکلیف خانه مشخص نشود و سربازیت تموم نشود فکر عقد و جشن در سر ندارد و می گوید اگه میخوای خیالت راحت شود میریم تالارو برای ۲سال دیگه رزرو می کنیم یحیی هم قبول میکند. میرن تالار برای رزرو اما برای اینکه فکر نکنند دیوانن منصرف میشوند و برمیگردند یلدا دوباره باهاش قهر میکند. روز رفتن سربازی یحیی می رسد ولی یلدا جوابش را نمیدهد و یحیی میترسد که نکند باید با دلتنگی خداحافظی کند و برود…

قسمت دوازدهم سریال سرباز

یلدا همچنان با یحیی قهر است و یحیی هرروز برای یلدا پیام میفرستد و پیغام میگذارد اما چیزی دریافت نمیکند. یحیی شب قبل از اعزامش برای یلدا پیغام میگذارد که در حیاط خانه مادرش چیزی خاک میکند تا بعدا با هم دربیاورند و میگوید که فرداشب روز اعزامش هست و امیدوار است که در ترمینال جنوب ببینتش.

شب اعزام می رسد اما خبری از یلدا نمی شود، یحیی کل ترمینال را میگردد تا ببیند یلدا آمده یا نه تا ابنکه پیامی ازش دریافت می کند و بالاخره همدیگر را میبینند. در ترمینال یحیی، علیرضا پسری که ماشینش را راند و بهش گفته بود که بخ سربازی برو دید ازش پرسید که تو کجا اینجا کجا علیرضام گفت گفتی برو سربازی دارم میرم اینجوری شد که فهمیدن با هم اعزام شدن.

در طول مسیر رفتن به پادگان یکی از بچه هایشان مصمومیت غذایی پیدا می کند و یحیی با علیرضا آن را با آمبولانس پادگان به یک مرکز درمانی می رسانند.

قسمت سیزدهم سریال سرباز

یحیی و علیرضا به همراه مریض به اورژانس می روند. آنجا به یحیی میگویند که مریض امشب باید بموند و از یه طرف بهداری امشب دکتر ندارد اگه میتوانید امشب آنجا بمانید فردا با مریض به سمت پادگان بروید یحیی هم قبول می کند. از آن طرف شهاب از خواب بیدار شده و وقتی میبیند یحیی نیست تصمیم میگیرد که فرار کند ولی یحیی به ۲نفر که باهاشون رفیق شده بود میسپارد که حواسشان به شهاب باشه.

شهاب چندبار تلاش میکند تا فرار کند اما نمیتواند و در آخر جلو در ورودی‌ از حال می رود و یه سرباز به داخل میبرتش. شهاب می رود در آسایشگاه جزء آب قندی، فلکی که یکی از هم پادگانیش هست و یحیی او را به آن سپرده بود، خودش را به غش می زند تا برود پیش شهاب وقتی حالش خوب می شود با هم می روند تا تقسیم شوند. بعد از مدتی یحیی می رسد و پیش شهاب مینشیند شهاب به یحیی  می گوید اگه باهم تو یک یگان نیفتیم من به تهران می روم. از شانس بد شهاب همه تو یک یگان افتادن و او تو یک یگان دیگه. یحیی بهش میگوید با هم بریم عیادت هم پادگانیشان بعد به شهر بروند و دوباره به پادگان برگردند اما شهاب قبول نمی کند و میگوید به تهران می رود.

قسمت چهاردهم سریال سرباز

یحیی به همراه شهاب و دوستای سربازی اش به بیمارستان می روند به عیادت هم پادگانیشان وقتی موقع رفتن می شود تصمیم قطعی شهاب را می پرسد و او هم می گوید به تهران می روم و دیگه برنمی گردم. یحیی هم به دکتر بیمارستان می گوید که شب به بهداری روستا می رود از انجایی که لازم است یه نفر پیش مریض بماند علیرضا گفت می ماند و فلکی هم گفت پیش علیرضا می ماند اما فرشید می گوید به تهران می رود به همین خاطر یحیی و شهاب به همران آن به ترمینال می روند در طول راه یحیی چند بار به شهاب قولش را با خدا یادآوری می کند.

در طول راه ماشین خراب می شود و فرشید که قرار بود به تهران برود خواهرش به دنبالش میاید و به محض ملاقاتش با شهاب، شهاب نظرش عوض می شود و به یحیی می گوید می ماند. دکتری که یحیی را در شهر نگه داشت، برایشان ماشین می فرستد تا شهر را به آنها نشان دهد و بعد به هتل بروند. شهاب تصمیم میگیرد تا به فرشید نزدیک شود به همین خاطر وقتی یحیی به بهداری می رود بهش پیام می دهد چون وسط تایپ پیام عطسه کرد پیامش نصفه رفت و…

قسمت پانزدهم سریال سرباز

خواهر فرشید معلم است و تو همان شهری که پادگان فرشید هست باید تدریس کند به همین خاطر فرشید به تهران نمی رود و تصمیم میگیرد مرخصی اش را در کنار خواهرش باشد و به سمت هتل می روند. آنها در هتل بحثشان می شود و خواهرش بهش می گوید به تهران برود فرشید هم از هتل بیرون می زند ولی در مسیر ترمینال نظرش عوض شده و به راننده می گوید به سمت هتل برود به خاطر کوچک بودن شهر همان هتلی می برد که یحیی و شهاب در آنجا مستقرند.

فرشید به دلیل هزینه زیاد هتل نمی تواند بماند و از انجا بیرون می رود برحسب اتفاق شهاب از پنجره فرشید را میبیند و به رزروشن می گوید آنها هم یه تخت به اتاقشان اضافه می کنند و فرشید هم اتاقیشان می شود. یلدا به شهری که یحیی آنجاست می رود تا در وران مرخصی یحیی باهم باشند. یحیی در مسیر آمدن یلدا ماجرای عاشقی شهاب را برایش تعریف می کند.

قسمت شانزدهم سریال سرباز

یلدا به هتلی که محل اقامت یحیی، شهاب و فرشید است می رود و با شهاب صبحانه می خورد، در حین صیحانه خوردن یلدا شهاب را نصیحت می کند و می گوید که یحیی برایش تعریف کرده ماجرای عاشقیش را. خواهر فرشید به آن هتل می آید و انگار وقتی ماشین پارک بوده یکی به در ماشین می زند و می رود و از آنجایی که ماشین برای دانشگاه بوده دنبال صافکار و رنگ کار میافتد و چون جمعه است جایی باز نیست. یلدا به فکر این میافتد که یکاری کند تا خواهر فرشید با شهاب ازدواج کند تا از دوروبر یحیی دور شود و آنها بتوانند به زندگیشان برسند.

یلدا خودش پیش یحیی می رود و شهاب را پیش آنها میزارد تا برای آنها با تلفن زدن به همکارانش برای آنها صافکار و رنگ کار پیدا کند و بالاخره پیدا می کند. وقتی به آنجا می روند صاحب آنجا می گوید اگه یک رنگ سیاه بنفش خوب در بیاری کرایه وسایلو ازت نمیگیرم و وقتی رنگو درمیاورد به دنبال جایی می روند تا بتواند ماشین را رنگ کند.

قسمت هفدهم سریال سرباز

بالاخره شهاب جای مناسبی را برای رنگ کردن ماشین خواهر فرشید پیدا می کند و نایلون دورتادور جایگاه ماشین میکشد تا از باد اومدن جلوگیری کند در این فاصله یلدا با خواهر فرشید برای ناهار میروند خرید تا به بهانه خرید باهاش حرف بزند و با هم رفیق بشوند تا راحت تر بهش نزدیک شود و برای شهاب خواستگاری کند.

یحیی از این کار یلدا عصبانی می شود و ازش خواهش می کند که تموم کند این ماجرارو ولی یلدا قبول نمیکند و میگوید میخواهد این کار را تموم کند آنها با هم بحثشان می شود و بالاخره یحیی میتواند متقاعدش کند که خواستگاری نکند. بعداز ظهر آن روز آنها به همراه هم پادگانی هایش به سمت پادگان می روند. وقتی به آنجا میرسند یکی از سروان ها شهاب را میشناسد و شهاب خوشحال می شود که او و اسمش را به یادش مانده. بعد از چند دقیقه صحبت سروان میفهمد که شهاب رنگ کار و صافکار است.

سروان شهاب را به پارکینگ میبرد و میگوید چون حرفه بلدی بهتر است دوران سربازیت را در تعمیرگاه کار کنی تا هم دوباره استرس نگیری و هم اینکه احساس راحتی کنی. شهاب از این که قرار است سربازیش را در تعمیرگاه بگذراند و به جای کارهای دیگه به کار خودش که در آن تبهر دارد مشغول شود خوشحال می شود.

قسمت هجدهم سریال سرباز

شهاب در پادگان ارشد شده بود و به خاطر همین به بقیه دستور میدهد و یحیی از دستش عصبانی میشود. یلدا به مهمانسرا خواهر فرشید میرود تا شب را آنجا بگذراند و به همین بهانه بتواند با آن صحبت کند تا به قول خودمان مزه دهنش را بفهمد تا ببیند چند چند است. بعد از چند ساعت مراوده میفهمد که آن به نامزد قبلیش هنوز حس دارد و اگر کسی پادرمیانی کند باهاش برمیگردد به همین خاطر تصمیم میگیرد صبح به پادگان یحیی برود تا این موضوع را بهش بگوید.

فردای آن روز یلدا به پادگان یحیی می رود و از آنجا به محل اسکان یحیی زنگ میزند بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره موفق میشود تا باهاش حرف بزند و یحیی مرخصی ساعتی میگیرد و به دم در پادگان میرود تا با یلدا حرف بزند. یلدا بهش میگوید که شهاب باید فکر خواهر فرشید را از سرش بیرون کند. یحیی به شهاب میگوید که ۱سال پیش ازدواح کرده پس دیگه بهش فکر نکن اول ناراحت میشود ولی بعد یحیی میگوید که اما الان جدا شده شهاب خوشحال میشود و بشکن میزند بعد یحیی میگوید احتمالش خیلی زیاده که با هم برگردن اینجاس که کلا شهاب حالش بد میشود و مثل دیوونه ها در پادگان داد میزند و میگوید که خاک بر سرت بشکن زدی تا اینکه فرمانده اش میاید و آن را در آغوش میکشد و آرامش میکند.

شهاب در خیال خودش به خودش میگوید که شهاب یه کاری باهات میکنم تا آدم شوی که از ناراحتی کسی خوشحال نشوی و الکی بشکن نزنی و اشک میریزد نه برای شکست عشقی بلکه اینبار برای رفتارش ناراحت است.

قسمت نوزدهم سریال سرباز

فرزانه خواهر فرشید صبح یه پیامک از طرف جلال شوهرش که از هم جدا شده اند دریافت میکند که حلقه اش را فروخته و پولشم را به یک مستحق داده است تا برای همیشه بتواند فراموشش کند. فرزانه عصبانی شده و به سمت پادگان میرود تا با فرشید در این باره صحبت کند. وقتی می رسد و ماجرارو برای فرشید تعریف می کند فرشید خوشحال شود و میگوید خبر خوبی است اینجوری میخواسته تورو امتحان کند ولی فرزانه می گوید اون بیشعور حلقه ای که من بهش داده بودم را فروخته. در حیاط پادگان فرزانه به فرشید میگوید بهش بگو اگه همون حلقه رو بیاره کارم ول میکنم و برمیگردم ولی اگه حلقه رو نیاورد میچسبم به کارم تا فراموشش کنم برای همیشه.

فرشید به جلال زنگ می زند و ماجرارو میگوید و بهش میگوید برد همان طلا فروشی که فروختی بیانه بده تا نگهش دارد من پولو جور میکنم بهت میدم. فرشید تو پادگان به همه میگوید ولی کسی پول نداشت تا بهش قرض بدهد. ماجرارو شهاب از هم پادگانیایش میفهمد و به فرشید میگوید که چرا به من نگفتی، شهاب پولو برای فرشید میریزد تا کمک کند آن دو نفر به هم برسند تا اینجوری از عذابی که میکشید برای خوشحال شدن ناراحتیشان آرام شود. یحیی برای ادامه مرخصیش به تهران می رود تا هم از دستور دادن فرشید خلاص شود هم با یلدا آشتی کند.

قسمت بیستم سریال سرباز

یحیی در مسیر رفتن به تهران بهش خبر میدن که در آن همایشی که دعوت شده بود اما نمیخواست بره قرار است ازش تقدیر شود و حتما باید حضور داشته باشد. یحیی چندبار به گوشی یلدا زنگ میزند تا خبر به تهران رفتنش را به او بدهد و ازش بخواد با هم به همایش بروند اما او جواب نمیدهد و یحیی تصمیم میگیرد این موضوع را کلا بهش نگوید. در راه برگشت یلدا به یحیی پیام میدهد که فهمیدم اومدی تهران ولی نگفتی دم پادگان قبل از ارسال پیام گوشیش خاموش میشود.

یلدا همچنان دنبال خانه برای خودشان است ولی با پولی که دارند در اطراف تهران می توانند خانه بگیرند. یحیی میگوید به جای خرید خانه بزرگ در اطراف تهران در وسط شهر اجاره کنیم اما یلدا میگوید اگر الان نتونیم بگیریم دیگه نمیتونیم بخریم. اول یلدا سراغ خانواده خودش میرود تا باهاش در خرید خانه شریک شوند اما هیچکدامشان پول برای شریک شدن در خرید خانه ندارند. دوباره به سراغ خانواده یحیی می رود به بهانه نشان دادن عکس های یحیی در دوران آموشی و عکس گرفتن و فرستادن برای یحیی بحث خرید خانه پیش کشیده می شود و دایی و مادر یحیی تصمیم میگیرند تو خرید خانه با آنها شریک شوند.

قسمت بیست و یکم سریال سرباز

یلدا در سطح شهر به دنبال خانه است اما باز هم پولش‌ برای آن چیزی که در ذهن دارد کم است، حالا یحیی از یلدا دلخور است و جواب پیام هایش را نمی دهد. یلدا به یحیی زنگ میزند و بهش می گوید که پول میخوام پول جور کن یحیی با عصبانیت میگوید پول ندارم از کجا جور کنم یلدا میگه قرض کن و یحیی مخالفت میکند و قطع میکنه تماس را. دایی یحیی بعد از چند دقیقه به یلدا زنگ میزند و میگوید میخواد ببینتش یلدا دلشوره میگیرد که مبادا از شریک شدنش در خرید خانه منصرف شده یا میخواهد تعیین تکلیف کند که کجا خانه بگیرد.

با ترس و دلهره به سمت دایی یحیی می رود، وقتی می رسد دایی اش میگوید که یحیی با شهاب دعوا میکند و با هم نمیسازند از یلدا می خواهد که با یحیی صحبت کند تا از شهاب دورتر شود و باهاش دیگه کاری نداشته باشد. یلدا خیالش راحت میشود و به یحیی زنگ میزند و ماجرارو میگوید. یلدا به دوستش زنگ میزند و ازش برای خرید خانه کمک میخواهد و او هم بهش میگوید برای پول قسط دوم کمکش می کند ولی برای قسط سوم باید وام بگیرد و یلدا را به آشنایش در بانک معرفی میکند. یلدا به بانک رفته ولی میگوید معلوم نیست کی وام داده شود یلدا دلش را به دریا میزند و به پای قولنامه می رود.

بعد از کارهای محضر به یحیی پیام می دهد که خانه را قولنامه کرده است ولی تا موعد قسط دوم اگر وام جور نشود باید کاری کند.

قسمت بیست و دوم سریال سرباز

یلدا برای جور کردن پول قسط خانه پیش مادر یحیی می رود تا باهاش درباره یحیی به اصطلاح دردودل کند اما قبل از شروع کردن از بانک بهش زنگ زدن و گفتن که با وامت موافقت شده و برای تحویل چک به بانک مراجعه کند. یلدا به بانک می رود و چک را تحویل میگیرد و به صاحبخانه میدهد یلدا هم خوشحال بود هم ناراحت. خوشحال از اینکه وام جور شد و ناراحت از اینکه هم یحیی در این روزها همراهیش نکرده هم استرس جور کردن قسط محضر را داشت.

بعد از تحویل چک به صاحبخانه یلدا به اتفاق خانواده اش و مادر و دایی یحیی به خانه جدید می رود و جشنی کوچیک برپا میکند ففط جای خالی یحیی برای همه احساس میشد. مادر یلدا بهش میگوید که به یحیی زنگ بزند و خبر بدهد او هم علی رغم باطنیش زنگ زد ولی گلگی میکرد از این که هیچ تلاشی نکرد تو خرید خانه شان. به یحیی خبر میدهند که دکتر فکور دستور داده تا به اردوگاهی پزشکی برود. آنجا درباره مقاله و تحقیقش برای سربازها سخنرانی میکند اما برای بی توجهی و خندیدن چند سرباز باهاشون تند صحبت میکند و به گوش دکتر فکور مسئول بهداری پادگان می رسد. فکور با یحیی طرح رفاقت می رسد و ازش میخواهد که مهربانتر رفتار کند.

قسمت بیست و سوم سریال سرباز 

یلدا سر ماجرا خرید خونه که یحیی بهش کمک نکرده باهاش قهر کرده و یحیی در پادگان متوجه میشود که اگر عقد کند بعد از آموزشی به تهران می رود ولی اگه عقد نکند کل سربازی کنار دکتر فکور است به خاطر همین به محض مرخصی که میگیره به تهران میرود تا یلدا را راضی کند عقد کنند. در شهر، فلکی او را میبیند که داره میره تهران و از آنجایی که او هم به تهران میرفت با همدیگر همسفر میشوند. در طول مسیر یحیی به یلدا زنگ میزند ولی او جوابش را نمیدهد تا به تهران میرسد و به خانه فلکی میرود تا مراسم آشتی را فردا انجام دهد.

آنجا یکی از دوستای فلکی حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان و کل شب را روی صندلی انتظار میخوابد. صبح فرداش به خانه پدر یلدا میرود تا با یلدا حرف بزند و آشتی کند. بعد از صبحانه خوردن بهش میگوید به بهانه رساندن سیرترشی به صاحبش یه مسافرت کوتاه بریم و حاضر میشوند و راه میافتند. یلدا با خود میگوید چه شده که یحیی یهو باهام انقدر خوب شده تصمیم میگیرد تا اطلاع ثانویه هرچی یحیی میگه انجام دهد تا ببیند اخر این فیلم به کجا میرسد.

سریال سرباز

قسمت بیست و چهارم سریال سرباز 

یلدا و یحیی به آدرسی که از صاحب سیر ترشی داشتند میروند و به آن فرد میگویند و ماجرای سیر ترشی را به او میگویند و متوجه میشوند که آن فرد صاحب آن سیرترشی نیست. به سمت پادگان یحیی می روند. یلدا شک میکند به یحیی که چرا یدفعه انقدر مهربان شده و منتظر بود تا یحیی خواسته اش را بهش بگوید اما یحیی هم میترسید از گفتنش و هی با کلمات بازی میکند، به یلدا اگه تهران کاری نداری بمان و فردا در مراسم اتمام آموزشی شرکت یلدا خوشحال می شود و استقبال میکند. فردای آن روز یلدا نیز جزء تماشاچی های رژه حضور پیدا میکند. بعد از مراسم دلو به دریا میزند و بهش میگوید که اگه عقد کرده بودیم الان تو تقسیم من به تهران میافتادم و پیش هم بودیم دیگه.

یلدا کم کم به ماجرا و دلیل مهربان شدن یکدفعه ای یحیی پی میبرد و متوجه می شود که اون حرفی که میخواست بگه اما نمیتونست چی بوده. بعد از چند دقیقه کل کل، یلدا به روی یحیی میاورد و میگوید که کار قشنگی نیست که برای منافع خودت رفتارتو تغییر میدی. یحیی اصرار میکند که با هم عقد کنیم تا به تهران بیافتم اما یلدا لج میکند و میگوید هرچی صلاحه. موعد تقسیم فرا میرسد و یحیی همانجوری که حدس میزند در همان پادگان ماندگار میشود. وقتی پیش دوستان هم پادگانیش میرود میفهمد همشون در همان پادگان ماندگار شدند از جمله شهاب.

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت بیست و پنجم سریال سرباز 

یحیی به خاطر اینکه یلدا قبول نکرد عقد کنن تا به تهران بیافتد باهاش قهر میکند و تو مرخصی به تهران نمیرود و یلدا بهش پیامک میزند تا بچه بازی درنیار پاشو بیا تهران اما یحیی میگه کار به کار من نداشته باش اینجا راحتم. بعد از گذشت مرخصی شهاب و دوستان هم پادگانیش به پادگان میایند و شهاب ازش میپرسد که با یلدا دعوا کردی که نرفتی مرخصی یحیی هم میگوید تو زندگی زناشویی ما دخالت نکن و به محل کارش میرود. یحیی مسئول طبقه بندی پرونده ها در بهداری شده است.

ترتیبی میدهد و با ستوان فکوری صحبت میکند تا برای تنها نبودن و راحت شدن کارها دوستانش را منتقل کند، به خاطر همین ۳تا از دوستان هم پادگانیش را پیش خودش میاورد. یلدا نزدیک به روز محضر میشود و به دوستش وفا زنگ میزند تا پولی که قول داده بود برای قسط محضر بدهد بگیرد که یا برنمی داشت تلفنشو یا جواب سربالا میداد تا اینکه با تماس بعدی شوهرش برداشت و گفت سرش خیلی شلوغه، من بهش میگم زنگ زدی ولی فکر نکنم زنگ بزنه بهت. یلدا استرس میگیرد که اگر پول نده چیکار کنه به خواهرش زنگ میزند که بهش بگه اگه پول نده بیچاره میشود…

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت بیست و ششم سریال سرباز 

یلدا خواهرش را به خانه اش دعوت میکند تا ازش پول بگیرد، مینا خواهر یلدا متوجه میشود که برای پول او را به آنجا کشانده به همین خاطر استرس میگیرد در آخر طاقت نمیاورد و به یلدا میگوید که منو واسه پول کشوندی اینجا و یلدا تایید میکند و مینا بهش میگوید که بهرام برادرشان به زور پول منو گرفته و الان پولی ندارم یلدا عصبانی میشود از این که مینا، بهرام بهش ترجیح داده. با صاحبخانه در مشاوره املاک قرار میزارد و به سمت محضر می رود تا باهاش حرف بزند و ازش وقت بخواد که وقتی میشنود صاحبخانه عصبانی می شود و میرود.

روز محضر فرا می رسد و مادر و خواهرش برادرزاده اش را به سینما برده بودند وقتی برمی گردد با مادرش حرف میزند و بالاخره پولو ازش میگیرد ولی به محضر به موقع نمیرسد و صاحبخانه می رود. فرداش بهش زنگ میزند و به یلدا میگوید که به دفتر املاک برود آنجا یهش میگوید به خاطر تورم و بالا رفتن قیمت ها باید ۱۰۰ تومن بیشتر بدهد و بهش مهلت میدهد که جور کند. یلدا دوباره یه تلاطم میافتد تا بتواند این پولو جور کند دوباره به یحیی میگوید اما او حتی جواب پیامش نمیدهد. یلدا از یحیی عصبانی میشه و درباره اش با جاریش حرف میزند اما هرکاری میکند نمیتونه به مادر یحیی چیزی بگوید.

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت بیست و هفتم سریال سرباز 

یلدا سعی میکند به یحیی زنگ بزند تا باهاش حرف بزند و یجورایی ازش دلداری بشنود اما یحیی به همکارش میگوید بهش بگه خسته است و میخواد بخوابد شب زنگ بزند. منتظر میشود تا شب شود تا با هم حرف بزنند اما شب وقتی یلدا به یحیی زنگ میزند با هم بحثشان می شود و یحیی باهاش محکم حرف میزند که دیگه واسه خرید خانه روی مادر و دایی من حساب نکن و سمت اونا نرو تو نباید اون خانه رو بگیری با حرف زور صاحبخانه کنار نیا اما یلدا پایش را تو یه کفش کرده که باید همین خانه را بگیرم چون دیگه حوصله دارم تنهایی بیوفتم دنبال یه خانه دیگه.

یحیی مرخصی ساعتی میگیرد و به سمت خانه مادرش میرود اول چیزی بروی خودش نمیاورد و دنبال فرصت میگردد تا صحبت کند و بالاخره در حیاط خانه سر فرصت پیش آمده بهش ماجرای اختلاف خودش با یلدا را میگوید و به مادرش میگوید تحت هیچ عنوان اگر یلدا ازت پول خواست نده بهش نباید اون خانه را بگیرد. بعد از گفتن حرفش به سمت پادگان می رود. حالا دیگه مادر یحیی از همه چیز خبر داشت و به یلدا زنگ میزند و ازش دعوت میکند تا به خانه اش بیاید وقتی یلدا به خانه مادر یحیی می رود احساس میکند که مادرش همش دارد از حرف زدن فرار میکند بعد از مدتی کلافه میشود و به مادرش میگوید که فهمیده چیزی میخواید بگین ولی نمیگین و یلدا شروع میکند از یحیی گلگی کردن.

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت بیست و هشتم سریال سرباز 

یحیی به مادرش پیام مبدهد و یادآوری میکند که به یلدا هیچ پولی ندهد. محمدطاهر (برادرزاده یحیی) به مادربزرگش اصرار میکند تا به حیاط خانه بروند تا به دنبال گنج بیافتد. محمدطاهر می رود دنبال گنج، مادربزرگش به این فکر میکند با پولی که دارد میتواند به یلدا کمک کند اما قولش را به اعظم عروس بزرگش داده بود ککه در ساخت درمانگاه بهشان کمک کند حالا مونده بود که به کی بده این پولو از طرفی دوست نداشت که بین عروساش فرق بزاره. مادر یحیی به ۴ ماه قبل فکر میکند که تازه یحیی میخواست به خواستگاری یلدا برود مثل اینکه مادرش زیاد از خانواده یلدا خوشش نیومده بود و همکار یحیی در بیمارستان در نظرش بود برای یحیی اما چون نطر یحیی برایش مهم بوده چیزی نمیگوید.

مادر یحیی هنوز به تصمیم قطعی نرسیده و نمیدونه چیکار کنه اما بالاخره تصمیم میگیرد و به اعظم میگوید که نمیتواند اون پولو بهش بدهد میخواد این پولو به یلدا بدهد تا آرام شود. اعظم چیزی نمیگوید ولی به مادر میگوید که پولو خودتونه اختیارش دست خودتونه اما مشکل اینجا یلدا نیست مشکل حرف زور است که نباید یلدا زیر بار حرف زور برود. اعظم در باطن ناراحت میشود اما در ظاهر نشون نمی دهد.

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت بیست و نهم سریال سرباز 

مادر یحیی تصمیم میگیرد که یک مهمانی بگیرد و در شلوغی مهمانی باهاش صحبت کند و مجابش کند تا با پول اضافی که بهش می دهد قید آن خانه را بزند و زیر بار حرف زور نرود و به دنبال خانه ای دیگر برود. در مهمانی هرکاری میکند نمیتواند حرفش را به یلدا بزند و تصمیم میگیرد در خلوت باهاش حرف بزند اما در خلولتشان هم نمی تواند بگوید چون میدونه که یلدا از آن خانه خوشش اومده. وقتی یلدا به تهران برمیگردد به خاطر ناراحتیش از دست یحیی جوابش را نمیدهد. مادر یحیی بهش زنگ میزند و می گوید که تنهاست و برود پیشش.

یلدا راه میافتد وقتی می رسد به مادرش می گوید که چرا حرفی که میخواین بزنینو نمیزنین راحت باشین و مادر یحیی بهش پولو می دهد و می گوید من با داداشم صحبت کردم و تصمیم گرفتیم که سهممونو بیشتر کنیم اما زیر بار حرف زور نرو حرف زور نشنو با این پول و پولی که از صاحبخانه میگیری بگرد یه جای بهتری بگیر. یلدا میگه من ادم زور بشنو نیستم و به مادر یحیی میگه زنگ بزنه به یحیی و باهاش حرف بزنه تا اون بره با صاحبخونه حرف بزنه ولی بعد از تماس حتی حاضر نشد به حرفای مادرش گوش کند. یلدا عصبانی میشه و میگه اون خونرو پس میدم پول شمارم پس میدم ۲۰ روز مونده تا محرمیتم با یحیی تموم بشه، این یحیی دیگه اون یحیی سابق نمیشه نمیدونه نباید به زنش بی احترامی کنه و با عصبانیت از خانه بیرون می رود.

در مسیر برگشت متوجه می شود که دریا پولو از روی میز برداشته به خاطر همین برمیگردند تا پولو پس بده وقتی میرسه خانه میبیند که مادر یحیی حالش بد شده به خاطر همین شب همانجا میماند. فردا صبح اعظم از تهران برمیگردد و با هم در حیاط خانه صبحانه می خورند برحسب اتفاق میفهمد که پولی که مادرش بهش داده برای ساخت درمانگاه بوده پولو بهش پس می دهد و میگوید میرم با زن صاحبخونه حرف میزنم.

سریال سرباز
سریال سرباز

قسمت سی ام سریال سرباز 

یلدا به اتفاق مادر یحیی و اعظم جاری اش به سمت تهران می روند تا با زن صاحبخانه ای که پول زور میخواست صحبت کنند تا راضی شود اون پول بیشتری که خواسته بود را نگیرد و با همان مقدار پولی که قرارداد بسته بودند راضی باشد. وقتی میرسند متوجه می شوند که صاحبخانه با همسرش قهر است وقتی ماجرا را بهش  می گویند قبول می کند و میگوید به بهونه آشتی کردن باهاش میگم از این پول بگذرد و نقشه اش هم عملی می شود و بالاخره به محضر می روند و خانه را سند میزنند.

یلدا خوشحال بود که بالاخره به خانه ای که میخواست رسیده بود با همان مقدار پول توافق شده اما ۲ دل بود که به یحیی بگوید یا نه چون یحیی تازگیا سر خرید خانه با یلدا به مشکل خورده بود و بداخلاق شده بود. اگه بهش پیام بدم باهام تند برخورد کنه چیکار کنم؟ چجوری باید جوابشو بدم ؟ میتونم خودمو کنترل کنم یا نه؟ درمانگاه در حیاط خانه مادر یحیی در حال ساخت بود. مادر یحیی گنجی که یحیی در خاک پنهان کرده بود را پیدا میکند. یلدا به سمت خانه مادر یحیی می رود و وقتی می رسد آن بسته را مادر یحیی بهش می دهد همان بسته باعث شد یلدا برای آشتی کردن پا پیش بگذارد و با مادر یحیی تصمیم میگیرند به سمت پادگان بروند.

سریال سرباز
سریال سرباز
۱ ۱ رای
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا