خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هم بازی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال هم بازی را می خوانید. این سریال روایتگر داستان دختری به نام لیلاست که گلخانه‌ای را در زمینی که متعلق به پدربزرگش است، درست می‌کند و تبدیل به کارآفرین نمونه می‌شود. این زمین در واقع هدیه پدربزرگ برای ازدواج لیلا و مهران، پسر دایی لیلاست اما مهران هفت سال پیش شهرستان را رها کرده و برای رسیدن به موفقیت راهی تهران شده است تا این‌که با ورود شخصیت‌هایی همچون آوا و بهروز، ماجراهای جدیدی شکلی می‌گیرد…

ایده اصلی سریال تلویزیونی هم‌ بازی را نوید محمودی، تهیه کننده کار ارائه کرده و وحید حسن‌زاده و مریم اسمی‌خانی فیلمنامه سریال را نوشته‌اند. داستان درباره دختری به نام لیلاست که گلخانه‌ای را در زمینی که متعلق به پدربزرگش است، درست می‌کند و تبدیل به کارآفرین نمونه می‌شود.

سروش محمدزاده کارگردان این سریال گفت: ساخت ملودرام اصولی دارد و باید قواعدی را رعایت کرد. تفاوت قصه ما در این است که یک داستان روستایی را در کنار قصه شهری اضافه کردیم تا مورد توجه مخاطبان قرار بگیرد. در واقع سعی کرده ایم تهران گریزی داشته باشیم.

۳۵ درصد کار در فضای روستا می‌گذرد که اتصال میان شخصیت‌های شهری و روستایی است. ما یک قصه عجیب و غریب تعریف نمی‌کنیم، بلکه سعی کرده ایم تا قصه برای مخاطبان ملموس و باورپذیر باشد.

بازیگران سریال هم بازی

نقش لیلا را دیبا زاهدی، نقش مهران را حسین مهری، نقش بهروز را کامران تفتی و نقش آوا را نیلوفر کوخانی بازی می‌کند. البته در این سریال بازیگران زیادی حضور دارند که می‌توان به آتیلا پسیانی و همایون ارشادی اشاره کرد. همچنین بهنام تشکر، علیرضا اوسیوند، امیر کاظمی، رؤیا جاویدنیا، مریم مؤمن، پادینا کیانی، علیرضا استادی و…  از جمله هنرپیشگان سریال هم بازی هستند.

سریال هم بازی چند قسمت است

این مجموعه تلویزیونی در ۲۶ قسمت تولید می‌شود و پخش آن تا شب قبل از ماه رمضان ادامه دارد و بعد از آن تمام می‌شود.

سریال هم بازی چه ساعتی تکرار می شود

سریال هم بازی هر شب ساعت ۲۱ و ۳۰ دقیقه روی آنتن شبکه دو می رود اما اگر نتوانستید آن را تماشا کنید یا خواستید تکرارش را هم ببینید می توانید برای ساعت های یک بامداد، ۱۰ صبح و حدود ۴ بعدازظهر روز  بعد برنامه ریزی کنید.


قسمت آخر سریال هم بازی
قسمت آخر سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت آخر سریال هم بازی

بهروز با پلیس همکاری میکنه و با سهرابی قرار میزاره و سر قرار پلس او و همراهانش را دستگیر میکند. بهروز خوشحال از اینکه به دلارهایش رسیده و سهرابی دستگیر شد به شرکت میره و ماجرارو به مادرش میگه. پیش امید میره و بهش میگه دلارهایش پیدا شده و به زودی چک کمک هزینه اجاره خانه اش را بهش میده امید خوشحال میشه و میگه وااای پری بفهمه چقد خوشحال میشه. بهروز پیش مادرش میره و میگه ماجرای لیلا چی میشه که خانم اخوان میگه خودم میرم باهاش صحبت میکنم همان موقع منشی شرکت میاد و میگه همین الان خانم احتشام زنگ زدن و گفتن خانه را دارن تخلیه میکنند و کلیدو با پیک میفرستن شرکت که بهروز میگه مامان یه کاری بکن داره میره و باهم به سمت خانه لیلا میرن. وقتی میرسن خانم اخوان بالا میره و با لیلا صحبت میکنه و بعد از معذرت خواهی بهش ماجرای پدرش و اینکه او مادر واقعیش نیست را میگه و ازش تشکر میکنه که همچین کاری کرد واسه آزادی پسرش اما لیلا میگه وظیفه همکاریمو انجام دادم دیدم گرفتاره به عنوان همکار باید کمکش میکردم که بهش میگه الانم پسرم حالش بده و گرفتار که درمانش پیشه توعه الانم پایینه میری کمکش کنی؟ لیلا پایین میره و بهروز معذرت خواهی میکنه و میگه هرچی بوده واسه قبل از اون قول مردونه ای بود که بهت دادم و لیلا می بخشه.

آقا محمود پدر مهران به تهران میاد و با لیلا به دنبال کارهای مهران و لیلا میافتند و به مهران میگن که اگه الان بزاری بری و با این رفتارات آوا فکر مینه به خاطر مریضیش پا پس کشیدی نباید اینکارو بکنی زشته. رابطه آوا و مهران نیز درست میشود و مادرش هم با مهران کنار میاد. قرار میزارند تا لیلا و مهران با آوا و بهروز به روستا برن تا آنها را با آقاجون آشنا کنند. بهروز اول میره و با آقاجون صحبت میکنه و بعد آوا. اسفندیارخان از آنها خوشش میاد و به لیلا و مهران میگه دستتون درد نکنه که منو هنوز بزرگ خودتون میدونستین و احتراممو پیش بهروز و آوا نگه داشتید، مهران میگه این چه حرفیه آقاجون شما همیشه بزرگ ما هستین آقاجون میگه همین که احترام گذاشتین آوردینشون که من ببینمشون خیلی واسم ارزش داره، خوشبخت بشین ایشالله….

قسمت 23 سریال هم بازی
قسمت ۲۳ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال هم بازی

سودابه سر راه خانم اخوان سبز میشه و خانم اخوان بهش میگه چرا دست از سر من برنمیداری؟ سودابه میگه بهروز میدونه مامان واقعیش نیستی؟ خانم اخوان بهش میگه آره میدونه ما چیزی نداریم از هم قایم کنیم سودابه میگه پس چرا نمیزاری خودش انتخاب کنه؟ خانم اخوان میگه یکبار دیگه ببینمت زنگ میزنم به پلیس و میره. مامان آوا باهاش حرف میزنه و میگه بابات درباره خانواده مهران حرف زد باهام ولی یکسری حرفاش باهم جور در نمیاد که آوا میگه ازم بپرس بهت میگم اگه بدونم که مادرش ازش یکسری سوال میپرسه و آوا جواب میده و در آخر مادرش میگه خب خداروشکر میخوام ببینمش باهاش حرف بزنم که آوا میگه چشم حتما. آوا به مهران میگه که مامان میخواد ببینتت که مهران میگه واقعا؟نمیدونی چی میخوان بگن؟ که آوا میگه نه امروز وقت داری ؟ که مهران میگه میرم چندجا کار دارم بعد بهت خبر میدم چشم.

مهران میره شرکت پیش لیلا و بهش ماجرارو میگه لیلا میگه خداروشکر این که خیلی خوبه مهران میگه ولی حس خوبی ندارم ولی در آخر باید مادرشو میدیدم دیگه که لیلا میگه آره نگران نباش چیزی نمیشه، مهران میگه خیلی مواظب بهروز باش بهش شک دارم نه به خودش ولی حس میکنم یه چیزی هست که داره پنهان میکنه لیلا میگه چه پسردایی خوبی دارم خیالم راحته دیگه راحت به زندگیم میرسم مهران خداحافظی میکنه و میره. مادر بهروز به نوشین زنگ میزنه و حالشو میپرسه که میگه حالم اصلا خوب نیست میترسم از این وضعیت که بهش میگه نگران نباش عزیزم درست میشه. نرگس و محسن باهم داشتن درباره لیلا و مهران حرف میزدن و نرگس میگه ایشالله مهران و لیلا با همونایی که دوست دارن ازدواج کنن فقط این وسط آقاجون به آرزوش نمیرسه وقتی دارشتن حرف میزدن آقاجون حرفاشونو میشنوه و میگه نه نرگس جان قرارمون این نبود و میره و نمیزاره حرف بزنن. محسن پیش آقاجون میره تا واسش توضیح بده اما نمیزاره و میگه چیزاییو که باید میشنیدم شنیدم بقیه شو خودم درست میکنم حالا هم بیا بریم مسجد. لیلا با احمد آقا به آدرسی که روشنا داده بود میرن و بهش تسلیت میگن.

مهران با مامان آوا تو کافه احمد قرار میزارن و مادرش بهش میگه من و تو از یه جنسیم مهران میگه منظورتونو متوجه نشدم که بهش میگه منم وقتی با رضا داشتم ازدواج میکردم از یه طبقه نبودیم ولی خانواده رضا باهام خیلی خوب رفتار کردم ولی من مثل اونا نیستم که مهران میگه رفتار اونا با شما به خاطر ویژگی هایی بود که تو شما دیدن مادر آوا بهش میگه حالا فهمیدم رضا از چی تو خوشش اومده ولی بدون من زورم به شما ۳نفر نمیرسه و تو به خواسته ات میرسی ولی هیچوقت واسه من داماد نمیشی و میره. آوا ازش میپرسه چقد زود اومدی مامان اصلا حرف زدی؟ که میگه آره حرفایی که باید میزدمو زدم اگه بمونه که واقعا دوستت داره آوا میگه نگرانم کردی چی گفتی بهش؟ که مادرش میگه چیزاییو که باید میگفتم.

اشکان پیش مهران میره و ماجرای دیدارش با مادر آوا را بهش میگه و میگه الان باید چیکار کنم که اشکان میگه واقعا نمیدونم باید چیکار کنی. آوا میفهمه که مهران ناراحته و بهش میگه به خاطر حرفهای مامان ناراحتی که مهران میگه نه نگران آیندم که نکنه این رفتارا ادامه داشته باشه که آوا میگه ما جفت خانواده هامون مشکل دارن با این ازدواج ولی درست میشه. روشنا به شرکت میره و از پرسنل اونجا و خانم اخوان خداحافظی میکنه و به کابل میره و به لیلا میگه دیگه برنمیگردم تو این اوضاع نمیتونم خانوادمو تنها بزارم دانشگامم انتقالی میگیرم یا به صورت غیرحضوری ادامه میدم نمیدونم باید چیکار کنم.

قسمت 22 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال هم بازی

خانم اخوان به امید میگه تا کی شما میخواین واسه من و بهروز مشکل درست کنین، این دفعه می بخشمتون حواستونو جمع کنین. به اسفندیار خان خبر میدن یکی از گاوهارو مسموم کردن وقتی به دامداری میرسن دکتر بهشون میگن گاو مسموم کردن صاحب گاو میگن معلومه کار عادل دیگه که اسفندیارخان میگه تهمت نزن وقتی مدرک نداری، دکتر موفق میشه جون گاو را نجات دهد‌ نوچه عادل بهش میگه که گاو را دکتر نجات داد و عادل عصبانی میشه. امجدی با آوا حرف میزنه و میگه که من درباره مهران تحقیق کردم و آوا هم ماجرارو براش تعریف میکنه. مهران وقتی میرسه امجدی صداش میکنه و میگه که همه چیو درباره خانواده ات میدونم، مهران ازش میخواد که تنهایی بره به خواستگاری ولی امجدی بهش میگه منم عقاید خودمو دارم و میدونی که مادر آوا براش خیلی مهمه پس شما خواستی بیای خواستگاری حتما با خانوادت بیا.

لیلا تمام گذشتشو برای بهروز تعریف میکنه و بهروز بهش میگه آدم حسودیش میشه بهت انقد رک و نترسی که همه چیو گفتی لیلا میگه بالاخره چیزی بود که باید میگفتم بهت و به کافه احمد سرقرار با مهران میره. اونجا مهران به لیلا میگه پدرش دربارم تحقیق کرده خوششم اومده الان همه چیو میدونن درباره ام فقط مشکل اینجاست که میگه فقط با خانواده بیا خواستگاری که لیلا میگه حق دارن، لیلا هم میگه منم همه چیو درباره گذشته به بهروز گفتم مهران میگه چقد میشناسیش؟ لیلا میگه چطور چیزی شده؟مهران میگه اون موقع داشتم میومدم شرکت دم در با اون مرده فرامرزی دیدمش انگار یجوری باهم ساخت و پاخت دارن بعد دیدم بهش پول داد حواستو جمع کن اون موقعها هم که میومدم تا ببینمت یبار دیدم شرخر اومده بود یجوری بود که میخواست تو شرکت کسی چیزی نفهمه گفتم بگم بهت ببینم خبر داشتی خودت یا نه که لیلا تشکر میکنه.

بهروز موقع برگشت به خانه وقتی میخواد از شرکت بیرون بیاد سهراب جلوش ظاهر میشه و میگه فردا پولو باید بریزی که بهروز قبول میکنه و برای فردا قرار میزارند، لیلا بهش پیام میده و میگه قبل از رفتن به خانه بیا اینجا کارت دارم. بهروز وقتی میرسه باهاش درباره اعتماد کردن حرف میزنه که کوچک ترین پنهان کاری یا دروغ کل اعتماد از بین میره و در آخر بهش میگه تو به فرامرزی خارج از شرکت پول دادی؟ که بهروز میگه آره لیلا میپرسه واسه چی که بهروز میگه تشکر کردم ازش که زود کارامونو جور کرد شرینی دادم که لیلا میگه لازم نبود بهروز میگه من حواسم جمعه خیالت راحت که لیلا شب بخیر میگه و میره داخل. همان شب بهروز پیش امید میره و میگه دیگه نمیخوام انجام بدم به سهرابی میگم دیگه نیستم و از امید تشکر میکنه که به عنوان رفیقش حرفاشو بهش میزنه. فردای آن روز احمد و لیلا هرچی به روشنا زنگ میزنن میبینند که جواب نمیده و نگران میشن. بهروز سر قرار با سهرابی حاضر میشه و بعد از عذرخواهی میگه من دیگه نیستم هرچی میخواد بشه بشه و میره. همان شب لیلا استرس میگیره و تو اینستاگرام میچرخه که رونا پیام میفرسته و میگه مدرسه برادرش سوخته و برادرشو از دست داده لیلا شوکه میشه و با چشمانی اشکی بهش میگه فقط واسم یه آدرس بفرست بیام پیشت…

قسمت 21 سریال هم بازی
قسمت ۲۱ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال هم بازی

بهروز با عصبانیت به خانه میره و به مادرش میگه نوشین رفته شرکت هرچی از دهنش درومده به لیلا گفته بسه دیگه زیادی پشتش بودین شما که انقد باهاش خوبین حرف بزنین بهش بگین دست از این کارهای بچگانه اش برداره و به سرعت به اتاقش میره و به نوشین پیام صوتی میفرسته که فردا میام شرکتت باهات حرف دارم خیلی مهمه وقتتو خالی کن. لیلا به آوا زنگ میزنه و بعد از معرفی میگه که میخوام هرچی درباره مهران میخواین بدونین بهتون بگم و براش آدرس میفرسته. اسفندیارخان پیش عادل میره و بهش میگه اگه میخوای وارد انتخابات تعاونی بشی باید طبق قانون چند راس دام بگیری که عادل قبول میکنه و بحثو میکشه به فروش زمین ولی از هر دری وارد میشه اسفندیار قبول نمیکنه و نظرش عوض نمیشه. آوا و لیلا تو کافه احمدآقا درباره همه چی حرف می زنند و آوا عذرخواهی میکنه و میگه من درباره شما، مهران و خانوادتون فکر بدی کردم لیلا میگه تو حق داری، مهران تو وضعیت خوبی نبوده نمیتونم خودمو بزارم جای مهران ولی شاید منم همین کارو میکردم، مهران میترسه که شمارو ازدست بده.

نرگس به محمود پدرش زنگ میزنه و خبر بارداریشو بهش میگه و ازش میخواد که به گلخانه بیاد تا باهم پیش آقاجون برن. لیلا از کافه بیرون میاد به مهران زنگ میزنه و میگه تبریک میگم آوا خیلی خانمه خیلی خوب برخورد کرد الان دارم میرم شرکت که مهران میگه باشه منم الان میام اونجا میبینمت. قبل از رسیدن بهروز به شکت نوشین مادرش به نوشین زنگ میزنه و میگه خیلی آروم باهاش حرف بزنه به من اعتماد داشته باش همه چی درست میشه. بهروز وقتی میرسه با نوشین دعوا میکنه و میگه تو خانمی بامعرفتی همه چی تمومی خیلی کارها واسم کردی دستت درد نکنه نمک نشناس نیستم ولی ته تهش ما فقط فامیلیم، نوشین معذرت خواهی میکنه و بعد از رفتن بهروز حال روحیش بهم میریزد. فرامرزی مسئول خرید دستگاه ها که با بهروز دست به یکی کرده بود میاد و کارش را به خوبی انجام میده موقع خداحافظی بهروز میگه کارت خوب بود و بهش پول میده و همان لحظه مهران از راه میرسه و به داخل شرکت میره. لیلا تمام ماجرارو به  مهران میگه و بهروز از راه میرسه و به هم معرفی میشن و در آخر مهران درباره ماجرای دستگاه میپرسه که لیلا میگه میخوایم کارگاه بزنیم مهران میگه چه عالی کمکی خواستین بهم بگو حتما و میره. اون مردی که از طرف امجدی رفته بود تحقیق درباره مهران برمیگرده و همه چیو به امجدی میگه.

مهران و آوا باهم حرف میزنن و مهران میگه هرچی بگی حقمه هیچ توجیحی واسه کارم ندارم و معذرت خواهی میکنه و میگه من تو عمرم ۲ زنو دوست داشتم اولیو از دست دادم که مادرم بود تورو نمیخوام از دست بدم و آوا میگه دیگه بهم دروغ نگو. بهروز از لیلا بابت فتارش عذرخواهی میکنه، لیلا میگه اصلا مهم نیست بیا درباره اش حرف نزنیم حق میدم بهش بهروز میگه رفتم باهاش حرف زدم خودشم معذرت خواهی کرد که لیلا میگه واقعا؟ خیلی فرق داره با چیزی که دیروز گفت ولی هرچی که هست مهم نیست مفصل باید درباره گذشتمو مهران باهات حرف بزنم که بهروز میگه هروقت خواستی من آماده ام. فردای آن روز خانم اخوان شرکت میاد و پری میفهمه که از دستش نارحته وقتی میره چایی ببره واسش بهش میگه به امید بگو بیاد اینجا کارش دارم….

قسمت 20 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۲۰ سریال هم بازی

بهروز سر قرار با سهراب دلال دلار میرود ولی دیر میرسه واسه همین عصبی میشه و بهش میگه همیشه باید سر وقت برسی. مهران پیش اشکان میرسه و اشکان بهش میگه انقد با آوا حرف نزدی خودش افتاده داره تحقیق میکنه دربارت، یلدارو تو دانشگاه یادته؟ اون بهم زنگ زد گفت مهران تو دوران دانشگاه از کی خوشش میومد؟ کیو دوست داشت؟ که من بهش گفتم از دانشگاه فقط آوا امجدی دوست داشت فقط چون وضعیت مالیش خوب نبود هیچوقت بروز نداد، مهران میگه آوا عجب آدمیه چرا این کارو میکنه؟ که اشکان میگه اتفاقا کار درستی داره انجام میده تازه درباره لیلا احتشام پرسید که گفتم دختر عمه توعه و مهران خیالش راحت میشه و میره. نرگس و محسن خونه لیلا میرن در حال حرف زدن باهم درباره بهروز بودن که مهران به لیلا زنگ میزنه و میگه یه کاری پیش اومده میتونم ببینمت که لیلا میگه نرگس و محسن اومدن اینجا تو هم بیا اینجا منتظرتیم. امید و پری به دنبال خونه میگردن اما با پولی که دارن تو اون منطقه نزدیک محل کارشون پیدا نمیکنن و متوجه میشن که باید خیلی برن پایینتر.

آوا به خاطر شنیدن حرف های یلدا که حالش خوب شده بود مادرش تو خونه متوجه تغییر رفتارش میشه و بهش میگه که هرچی هست به مهران ربط داره تو کاملا خودتو درگیرش کردی جوری که با گرفتاری های مهران توهم میریزی بهم خوب باشه خوبی خوب نباشه خوب نیستی مواظب باش ضربه نخوری که آوا میگه منظورتو نفهمیدم مامان که مادرش میگه خودت خوب میدونی چی میگم تو دختر عاقل و باهوشی هستی. مهران به خانه لیلا میرسه و میگه چیکار کنم دیگه نمیتونم دروغ بگم به آوا که بهش میگن باید یه نفر بره همه چیو به آوا بگه بهترین گزینه هم لیلاست که مهران میگه بزارین فکر کنم. احمدآقا بالاخره میره و با روشنا قرار میزاره تو کافه و ازش خواستگاری میکنه ولی روشنا میگه من درسم تموم بشه میرم کابل که احمدآقا میگه اگه باهاتون بیام چی؟ و به روشنا میگه دربارش فکر کنین الان جواب ندین. عادل به مهران زنگ میزنه تا از آب گل آلود ماهی بگیره و مهران را برعلیه آقاجونش کنه اما مهران باهاش تند برخورد میکنه و میگه یه تار مو آقاجونمو به تو تمام داراییات نمیفروشم دیگه هم شمارتو رو گوشیم نبینم.

لیلا به بهروز میگه با ارز دولتی که قرار بود دستگاه بخریم چیشد؟ که بهروز میگه با خودش قرار گذاشتم بیاد توضیح بده. بعد از رفتن بهروز، نوشین میاد و با لیلا حرف میزنه و میگه چرا با این هوش و نخبه بودنت خارج از کشور نمیری؟ که لیلا میگه همه زندگیم اینجاست اینجا راحتترم و نوشین سر بهروز باهاش کل کل میکنه و میگه واسه داشتت بهروز هرکاری میکنم این آخرین چایی هست که داری با خیال راحت میخوری و میره. اون ادمی که تمام وقت مهران را تعقیب میکرد معلوم میشه که از طرف امجدی پدر آواست و به گلخانه میره و تحقیق میکنه. پری ماجرا دعوای لفظی نوشین با لیلارو به امید میگه و او هم نمیتونه رازداری کنه و به بهروز میگه، بهروز کلافه میشه و میگه درست توضیح بده اما امید به پری زنگ میزنه و او همه چیو به بهروز میگه و بهروز بهم میریزد. دکتر به نرگس زنگ میزنه و یه خبری بهش میده که نرگس و محسن اشک میریزن…

قسمت 19 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۹ سریال هم بازی

اشکان دوست مهران پیشش میره و بهش میگه چرا گوشیت خاموش بود نگرانت شدم که مهران میگه گوشیم افتاد شکست تازه از تعمیرات گرفتمش. بهروز به خانه میره و مادرش میگه اون چیه دستت که بهروز میگه کادو تولدمه لیلا بهم داده، خانم اخوان به خاطر فرهاد شوهرش که دنبال بهروز میگرده، چندبار بهش میگه باید با نوشین از ایران بری بهروز میگه قرار بود سوری باهاش ازدواج کنم برای اقامت ولی الان که میخوام بمونم واسه چی باید همچین کاری بکنم؟ مادرش کلافه میشه و با ناله میگه دیگه زورم بهت نمیرسه دیگه نمیدونم چجوری بهت بگم که بهروز آرومش میکنه میگه من الان حالم خوبه مهم مگه همین نیست؟ و میگه من برم لباسامو عوض کنم بعد بیام کادویی که واسم گرفتیو باز کنم. فردای آن روز لیلا دوباره به مهران زنگ میزنه و میبینه هنوز خاموشه و به نرگس زنگ میزنه و میگه هنوز خاموشه دیروزم رفتم محل کارش ولی اونجام نبود نرگس میگه آوارو دیدی لیلا میگه آره خیلی ماه بود نرگس آدرس خانه مهرانو بهش میده تا به اونجا سر بزنه.

آوا به یلدا دوستش زنگ میزنه و میگه باهات کار دارم باید ببینمت یلدا میگه تا بیای از فضولی میمیرم بگو درباره چیه که آوا میگه دارم ازدواج میکنم با مهران رسولی که یلدا تعجب میکنه و آوا میگه بقیه شو رسیدم میگم بهت. آوا بدون اینکه صبحانه بخوره پیش یلدا میره و مادرش به امجدی میگه من نگرانم دخترم حالش خوب نیست من بزرگش کردم میدونم، امجدی میگه باید صبر کنیم و مادر آوا هرچی میگه که این مهران انتخاب درستی نیست واسه آوا امجدی میگه مهم اینه که آوا دوسش داره. بهروز کارهاش درست میشه و به امید میگه دیگه باید دست پری خانمو بگیری برین دنبال خونه بگردین امید خوشحال میشه‌. آوا پیش یلدا میرسه و بهش میگه مهران آدم عجیب و مرموزیه احساس میکنم یه چیزیو داره ازم قایم میکنه که یلدا میگه آره اون موقع هم که باهم کار میکردیم خیلی مرموز بود آدم توداریه آوا میگه میخوام دربارش بدونم که کسی قبلا تو زندگیش به نام لیلا احتشام بوده یا نه که یلدا میگه میپرسم از بچه ها واست میگم بهت.

لیلا به مهران زنگ میزنه و میبینه گوشیش روشن شده و بهش میگه هممون نگرانت شده بودیم که مهران ماجرای شکستن گوشیش را توضیح میده و لیلا میگه باید ببینمت و آدرس کافه احمد آقا را میده و باهم قرار میزارند. مهران موقع بیرون اومدن از فروشگاه به آوا میگه کار مهمی دارم باید برم که آوا میگه ما به کارهای مهم شما عادت داریم فقط گوشیتو خاموش نکن بابام کارت داشت بتونه زنگ بزنه بهت که ماجرای گوشیشو بهش میگه اما آوا میگه میتونستی خبر بدی نه؟ و میره. سرقرار لیلا بهش میگه که آقاجون حرف خودشو میزنه و تنها راهکار ما اینه که تو با آوا ازدواج کنی راستش منم یه خواستگار دارم که باید بهش جواب بدم مهران میگه آهان پس واسه خودت اینجایی لیلا میگه من کنارتم هرکاری بتونم میکنم و بهش میگه دیروز رفته سر کارش و آوارو دیده و مهران ناراحت میشه و میگه همه چیو ریختی بهم من بهش گفته بودم خانواده ای ندارم لیلا عصبی میشه و میگه تو خانواده نداری؟ چرا همچین دروغی گفتی؟ که مهران میگه توقع داشتی چی بگم بهش بگم دارم ولی نمیان خواستگاریت؟ و بعد از مدتی صحبت کردن تصمیم میگیرن بهم کمک کنن. آوا پیش لیلا میره و میفهمه تنها کسی که مهران از دوران دانشگاه دوستش داشته خودش بوده و خوشحال میشه لیلا هم پیشنهاد میده که خودش باهاش بره حرف بزنه. مهران سر کار بود که اشکان بهش پیام صوتی میده که بیا دم خونه کارت دارم درباره آواست….

قسمت 18 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۸ سریال هم بازی

بهروز با جوابی که از لیلا گرفته شاد و سرحال به خانه میره. آوا به منشی چک میدهد که به مهران بده تا به حساب شرکت بخوابونه و وقتی مهران به شرکت میره چک را میگیره و به سمت بانک میره ولی گوشیش خاموش میشه و کسی ازش خبری نداره و تمام مدت یه نفر مهران را تعقیب میکند. نرگس به لیلا زنگ میزنه و بهش میگه مهران اومد اینجا و با آقاجون صحبت کرد لیلا با شنیدن این حرف امیدوار میشه و تصمیم میگیره به مهران زنگ بزنه و باهاش حرف بزنه ولی وقتی زنگ میزنه میبینه گوشیش خاموشه و نرگس هم با زنگ زدن بهش میبینه گوشیش خاموشه و نگران میشن. آوا به منشی میگه زنگ بزنه به مهران ببینه کجاست ولی متوجه میشه که گوشیش خاموشه و آوا فکر میکنه که پول را برداشته و در رفته و استرس میگیره. لیلا به شرکت میره و با زنگ زدن دوباره میبینه که هنوز گوشیش خاموشه و یادش میاد که امید کارت محل کارش را بهش داده بود و به سمت اونجا میره. وقتی میخواد از شرکت بیرون بیاد میبینه که نوشین با یه کیک به استقبال بهروز رفته و تولدش را سورپرایز کرده و شوکه میشه و بعد از تبریک محل را ترک میکنه.

امجدی به دخترش آوا پیام میده که از مهران خبر داره یا نه؟ هرچی زنگ میزنه بهش گوشیش خاموشه پولو خوابوند به حساب یا نه که همان لحظه منشی میگه پول اومد به حساب همین الان و آوا خیالش راحت میشه. لیلا به اونجا میره و سراغ مهرانو میگیره آوا با دیدن اون و اینکه با مهران کار شخصی داره کنجکاو میشه و ازش میپرسه که اگه کاری دارین به من بگین بهشون میگم و میپرسه که بگم کی اومد؟ میگه لیلا احتشام یکی از آشناهاشون آوا میپرسه ببخشید این آشنا چجور آشنایی منظورتونه که لیلا میگه بهتره خودش توضیح بده و میره. پدر مهران پیش آقاجون میره تا عذرخواهی کنه ازش به خاطر مهران ولی آقاجون میگه همونی شده که میخواستم مرد شده بزرگ شده حالا برازنده لیلا شده. سودابه خانم به خانه خانم اخوان میره و بهش میگه فرهاد شوهرش با فروغ خواهر شوهرش دنبالشان میگرده و فرهاد میخواد بهروز پسرش را ببینه. خانم اخوان بهم میریزه. لیلا با روشنا حرف میزنه و میگه که یخورده دلخور شدم ازش که تو اون اوضاع کیکشو دستش گرفته بود شمع فوت میکرد و میگه البته خودش مقصر نبوده و بعد از چند دقیقه بهروز بهش زنگ میزنه که دم در خانه اش است لیلا گلدون نعنایی که نرگس بهش داده بود را برمیداره تا به عنوان کادو بهش بده،وقتی میره پایین بهروز ازش عذرخواهی میکنه و کلی خوشحال میشه از اون کادویی که گرفته…

قسمت 17 سریال هم بازی
قسمت ۱۷ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۷ سریال هم بازی

روشنا آخر شب با لیلا صحبت میکنه درباره آینده، لیلا میگه من همیشه به دنبال توسعه کارم بودم و به تنها چیزی که فکر میکردم همین بوده روشنا بهش میگه ولی باید بعضی وقتا به چیزی فکر نکنی و بری جلو به قلب گوش کنی. فردای آن روز لیلا سرقرار تو کافه همیشگی با آقای پورمند میره و بهش میگه عجله دارم فقط سریعتر بریم سر اصل مطلب، آقای پورمند بهش میگه خیلی رک و سریع میگم از شرکت گلبو بیاین بیرون و با ما کار کنیم با حقوق و مزایایی چند برابر ولی لیلا قبول نمیکنه و میگه حس خیانت بهم میده و از کافه بیرون میاد. بعد از رفتنش بهروز و امید که تعقیبش میکردن، جلوی آقای پورمند را میگیرن و خودش را همسر لیلا معرفی میکنه و میگه دیگه دور و بر خانم احتشام نبینمت. آقای پورمند عصبی میشه از این رفتار و به لیلا زنگ میزنه و میگه. بهروز وقتی به شرکت میرسه لیلا جلوشو میگیره و میگه چرا خودشو همسرش معرفی کرده که بهروز میگه هرکی مزاحم شما بشه باهاش همین رفتارو میکنم لیلا بعد از مدتی بحث وقتی میبینه نتیجه ای نداره به اتاقش میره. مهران به نمایشگاه میره و میبینه آقای امجدی نیست و از آوا سراغشو میگیره و میگه من منتظرم هروقت که خواستی بهت توضیح بدم ولی آوا میگه احتیاجی ندارم به حقایق تاریخ مصرف گذشتتت گوش کنم.

مهران پیش کوروش میره و میگه میخوام برم به آقاجون همه چیزو بگم و ماشینشو قرض میگیره و به سمت روستا میره. وقتی میرسه به گلخانه میره پیش نرگس و محسن و از گلخانه تعریف میکنه وباهاشون دردودل میکنه. از آنجا به گاوداری میره تا با پدرش حرف بزنه باهاش بیاد باهم برن پیش آقاجون اما اضی نمیشه و میگه نمیام وخودش تنهایی میره. خانم اخوان با لیلا چایی میخوره و ازش تعریف میکنه و درباره پیشنهاد همکاریش حرف میزنه و میگ تو منو یاد خودم میندازی خیلی جای رشد داری. مهران پیش آقاجون میره و درباره آوا باهاش حرف میزنه ولی آقا جون قبول نمیکنه و همان حرف های همیشگی خودش را میزند و میره و مهران با حالی گرفته برمیگردد. لیلا موقع رفتن به خانه بهروز جلوشو میگیره و میگه باهم صحبت کنیم. بهروز میگه من خسته شدم از این همه لیلا خانم گفتن دیگه نمیتونم یه جواب قطعی میخوام که لیلا میگه جوابم نه نیست ولی برای جواب قطعی احتیاج به زمان دارم و بهروز خوشحال میشه و میگه یه قولی بدین بهم که هرچی شد به اعتماد داشته باشین لیلا میگه دارم و میره….

قسمت 16 سریال هم بازی
قسمت ۱۶ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۶ سریال هم بازی

مهران پیش کوروش میره و میگه دارم از استرس سکته میکنم هرچی زنگ میزنم به آوا در دسترس نیست نکنه بابام همه چیو بهش گفته باشه، کوروش میگه وقتی دروغ میگی باید جرات روبرو شدن باهاشو داشته باشی، مهران میگه من الان چوب دوسر سوزم اگه به امجدی گفته باشه هم آوا از دست میدم هم کارمو که کوروش میگه من که رفیقتمم دارم گیج میشم تو الان حرص آوارو میخوری یا کارت واست مهمه؟ بعد از رفتن بهروز مادرش به سودابه زنگ میزنه و میگه زنگ زدم که بهت بگم نزدیک منو بهروز نشی که سودابه میگه هرچند دلم لک زده قدوبالای بهروزو ببینم ولی من قصد ندارم مراحمتون بشم من باید باهاتون حرف بزنم که خانم اخوان میگه باشه خودم بهت زنگ میزنم سودابه میگه منتظرتونم. پری خانم چون فکر میکنه بهروز قراره امیدو به خاطر گفتن ماجرای ازدواجش به نوشین اخراج کنه وسایلشو جمع میکنه که امید میاد میگه اصلا واسش مهم نبود که گفتم پری خداروشکر میکنه. شب پدر مهران باهاش حرف میزنه و میگه که لیلا مناسبه توعه و سعی میکنه راضیش کنه به ازدواج با لیلا اما مهران حرف خودشو میزنه، مهران پدرش را میرسونه دم خانه لیلا تا بهش یکسری بزنه و فردای آن روز به شهرستان برگرده و وقتی با لیلا تنها میشه درباره مهران باهاش حرف میزنه تا به ازدواج باهاش راضی بشه اما نظرش تغییری نمیکنه.آوا به خاطر فهمیدن ماجرای پدر مهران بهم میریزد و با حالی پریشون و داغون به خانه میره و مادرش سعی میکنه باهاش حرف بزنه تا بفهمه چرا اینجوری شده و در آخر میگه عشقی که تو رو به این روز بندازه یه جای کارش میلنگه.

لیلا فردای آن روز به شرکت میره و منشی بهش میگه آقای پورمند دوباره زنگ زد و گفتن کار مهمی دارن، لیلا به اتاقش میره و زنگ میزنه و بهش میگه تو کار واردات و صادرات گل های آپارتمانی هست و پیشنهاد شراکت میده و میگه اول میخوام با خودتون تنها حرف بزنم بعد با شرکاتون درمیون بزارید و بیرون شرکت باهم قرار میزارن. مهران به شرکت میره و میبینه آوا اونجاست ولی اخلاقش از زمین تا آسمون باهاش فرق میکنه و حاضر نمیشه باهاش حرف بزنه. پدر مهران به روستا پیش آقاجون میره و بهش میگه که اینا اصلا به حرف ماها گوش نمیدن آقاجون میگه من میدونم جفتشون به هم علاقه دارن ولی نمیدونم چرا لج بازی میکنن. عادل خان به حسن آقا یکی از اعضای هیئت امنا تعاونی میگه که امسال بهش رای بده و تهدیدش میکنه و میگه که به بقیه افرادم گفتم که این دفعه به من رای بدن اما حسن آقا قبول نمیکنه و میگه اسفندیارخان قلب مردم این روستارو خریده نه مثل شما زمیناشونو که الان منو تهدید میکنی و میره. پدر مهران پیش نرگس میره و از آوا براش میگه که چقد ازش خوشش اومده.

قسمت 15 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال هم بازی

مهران پدرشو جایی میرسونه و خودش به سمت شرکت میره ولی پدرش با گرفتن موتوری به تعقیبش میرود و از محل کارش سر در میاره. نوشین که برگشته به دفتر کار خودش عصبانی است و به خاطر حال بدش جلسه اش را کنسل میکند و همانجوری که با منشی اش دردودل میکند، میگه به حسابش میرسم بدجوری منو بازی داده من آدمش نیستم که هرکاری بخواد بکنه‌. اسفندیارخان با حال خوبی که دارد به گلخانه سرمیزند و به نرگس میگه که چقد از لیلا راضیه و این دختر تمام و کماله از هرنظر و موقع رفتن به نرگس میگه هروقت لیلا اومد بگو بیاد یه سر منو ببینه دلم واسش تنگ شده. نرگس که حال خوب آقاجون را میبینه به لیلا زنگ میزنه و میگه الان وقتشه اگه میخوای وام بگیری آقاجون حالش خیلی خوبه واسه مصاحبه ات برگه هارو بیار که امضاء هارو بگیری. خانم اخوان به دفتر کار نوشین میره تا از دلش دربیاره، وقتی میرسه بهش میگه من با این ازدواج موافق نیستم درسته ازش خواستگاری کرده ولی مطمئن باشه همه چی درست میشه بهم اعتماد داشته باش من نمیزارم آینده بهروز خراب بشه‌. بهروز به شرکت میره که پری خانم بهش شیرینی تعارف میکنه بهروز ازش دلیلشو میپرسه که پری دلیلشو بهش میگه، بهروز خوشحال میشه از این کار مادرش و پیش لیلا میره و علاوه بر تبریکش، وکالت نامه را به لیلا میده تا امضاء کنه و بتواند ارز دولتی بگیره برای راه اندازی کارگاه. شب امید به خانه اش برمیگرده و میبینه پری اونجاست و بهش میگه که چرا خودشو گم و گور کرده.

مهران وارد شرکت میشه و میبینه که پدرش اونجاست و به عنوان مشتری داره با آوا صحبت میکنه و وقتی میرسه میگه چیشده چه خبره؟ و از دیدن پدرش شوکه میشه و به آوا میگه من این مشتری راه میندازم، آوا تعجب میکنه و شک میکنه. مهران و پدرش که به پایین میرن، آوا دنبالشان میرود و با گوش وایسادن میفهمد که اون مرد پدرشه و به خاطر دروغ مهران حالش بد میشه و از شرکت بیرون میزند و گوشیش را خاموش میکند‌. لیلا پیش آقاجون میره ولی وقتی حرف وام گرفتن روی زمینو پیش میکشه،آقاجون حرف خودش را میزند و میگه ازدواج کنیم تا به نامتون بزنم ماله خودتون بشه، لیلا حالش گرفته میشه و پیش نرگس و محسن میره و میگهه آقاجون حرف خودشو زد امضاء نکرد. به خانم اخوان یه نفر به اسم سودابه زنگ میزند و از خودش و بهروز خبر میگیره که خانم اخوان بهم میریزه و میگه شماره منو از کجا آوردی که سودابه بهش میگه از همسایه قدیمیه مادرت و با اومدن بهروز میگه من نمیتونم صحبت کنم و قطع میکنه.‌ امید وقتی بهروزو میرسونه به شرکت بهش میگه که دیروز واسه اینکه به نوشین گفته میخواد با لیلا ازدواج کنی خودشو قایم کرده بود ولی بهروز با کلافگی میگه کاریه که شده.پدر مهرانو یه نفر تعقیب میکنه، و وقتی روی نیمکت پارک میشینه نرگس بهش زنگ میزنه که به لیلا هم یه سر بزنه و میگه چه خبر که میگه اومدم اونجا میشینیم حرف میزنیم مفصل…

قسمت 14 سریال هم بازی
قسمت ۱۴ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال هم بازی

پدر مهران بهش زنگ میزنه که اومده تهران آدرس محل کارش را میخواد که بره دنبالش که مهران میگه خودم میام الان دنبالت و به دروغ به آوا میگه که میرم پیش کوروش مشکلی واسش پیش اومده. پدرش را به محل زندگیش میبرد و پدرش میگه نوه اسفندیار خان باید همچین زندگی داشته باشه؟ که مهران میگه دارم پولامو جمع میکنم اگه پشتم بودین الان آقای خودم بودم که پدرش میگه فقط به خاطر پولش میخوای باهاش ازدواج کنی؟ مهران میگه منو اینجوری شناختین؟ من خوده آوا میخوام اونم خوده منو میخواد. بهروز با لیلا دوباره قرار میزاره همون کافی شاپ و ازش میپرسه مادرم باهاتون صحبت کرد؟ که لیلا میگه بله مادرتون ازم خواستگاری کرد و بهروز میپرسه خوب جوابتون چیه؟ که لیلا میگه من به خاطر مسائل خانوادگی الان نمیتونم به ازدواج فکر کنم بهروز میپرسه کاری از دستم برمیاد؟ که لیلا میگه نه متاسفانه فقط زمان میتونه مشکلو حل کنه که بهروز میگه چقد طول میکشه؟

لیلا میگه نمیدونم بهروز میگه پس من منتظر میمونم فقط بهم قول بدین که بعدش به پیشنهادم فکر کنین و بهم قول بدین که جوابتون مثبت باشه که لیلا میگه من از فردای خودم خبر ندارم ولی بهروز حرفه خودش را میزند. فردای آن لیلا میره از اتاق خانم اخوان برگه ای بردارد کا میبینه تقدیرنامه اش را دوباره رو دیوار زدن و لبختد رضایتمندی میزند. بهروز چک نوشین را به امید میده تا بره بهش بده و بگه کار داشت نتونست خودش بیاد، امید به دفتر نوشین میره. نوشین میگه چرا خودش نیومد که میگه کار مهمی داشت نتونست بیاد و تو حرفاش از دهنش میپرد که لیلا با بهروز میخواد ازدواج کنه و نوشین بهم میریزد و بعد از رفتن امید به سمت شرکت خاله اش میرود. همان روز مصاحبه لیلا را تو تلویزیون نشان میدهد و خانم اخوان به خاطر این اتفاق به کل شرکت شیرینی میدهد. نوشین از راه میرسه و ماجرارو از خاله اش میپرسه و وقتی مطمئن میشه از آنجا میره. مصاحبه لیلارو کل اهالی روستا میبینند و آقاجون با دیدن آن و شنیدن تعریف و تمجیدها حالش حسابی خوب میشه. امید واسه اینکه قضیه را لو داده تا شب تو شرکت آفتابی نمیشه و گوشیشو از دسترس خارج میکنه.

خلاصه داستان قسمت 12 سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال هم بازی

لیلا به گلخانه برمیگرده و ماجرای بحثش را با عادل به نرگس و محسن میگه، نرگس میگه شاید دنبال زیرخاکی میگردن که لیلا میگه فکر نکنم نمیدونم والا این همه سال همینجا زندگی کردیم بزرگ شدیم همچین چیزی نداشتیم اصلا و برمیگرده به تهران و به سمت کافه ای که با بهروز قرار داشت میرود‌. وقتی میرسه بهروز اول مقدمه چینی میکنه و از گلخانه میپرسد و لیلا میگه همه چی خوبه خداروشکر. بهروز بهش میگه من قبل از دیدن شما تصمیم داشتم از ایران برم ولی با دیدن شما نظرم عوض شد و تصمیم دارم ازدواج کنم که لیلا میگه به سلامتی که بهروز میگه الان فکر کنم متوجه نشدین الان ازتون خواستگاری کردم که لیلا میگه من الان وضعیتم جوری نیست که به ازدواج فکر کنم یعنی بخوامم نمیشه الان به آخرین موردی که فکر میکنم ازدواجه که بهروز میگه وضعیتتون چقد طول میکشه؟ که لیلا میگه نمیدونم اصلا که بهروز میگه حالا الان منظورم این نیست که زود عروسی بگیریم بریم زیر یه سقف لیلا میگه منم وقتی از آیندم هیچ دیدگاهی ندارم نمیتونم شمارو منتظر بزارم از طرفی خانم اخوان فکر نکنم باهام راضی باشه که بهروز میگه نه اشتباه میکنین من بهشون گفتم خودش گفت برو بهش بگو نظرشو بپرس لیلا میگه ایشون رو جواب منفی من حساب باز کردن و بهروز میگه من بهشون میگم که مطمئن بشین که مخالف نیستن. همان شب روشنا از لیلا میپرسه که نظرت چیه که لیلا میگه از حسش به خودم مطمئن نیستم و همچنین از حس خودم به اون.

محسن از گلخانه میخواست به منزل بره که متوجه ۲نفر میشه که نزدیک گلخانه به کندن زمین مشغولن به همین خاطر همان شب تو گلخانه میخوابه تا مواظبت کنه از آنجا فردای آن روز نرگس صبحانه میاره تا باهم بخورن.لیلا وقتی به شرکت میره مادر بهروز ماجرای خواستگاریو وسط میکشه که لیلا میگه به آقا بهروز گفتم که درگیر کارم الان اصلا به ازدواج فکر نمیکنم که مادر بهروز میگه بهروز فکر میکنه جواب منفیت به خاطر منه که فکر میکنی من مخالفم که لیلا میگه نه مشکل خانوادگیه که خانم اخوان میگه خدا کنه بهروز باور کنه‌. نرگس به آقاجون میگه بیاد تا گلخانه را ببینه و ماجرای کندن چاله هارو میگه که آقاجون میگه اینا میخوان سر از کار لیلا دربیارن عادل فکر کرده میتونه کاری که لیلا کرده را انجام بده واسه همین زمینای دور گلخانه را خریده شما نترسید هیچ غلطی نمیتونه بکنه.نامزد پیام که از شرکت اخراج شده به پری خانم میسپاره که سعی کنه بفهمه که دلیل اخراج پیام چی بوده‌‌ بهروز پیش مادرش میره و ازش میپرسه که قرار بود با لیلا حرف بزنه حرف زد؟ نتیجه اش چیشد؟ که مادرش اول میگه بزار بریم خونه درباره اش حرف بزنیم ولی با اصرار بهروز هرچی که لیلا گفت و بهش میگه و بهش میگه انقدی که تو لیلارو دوست داری اون تورو دوست نداره و هنوزم نظرم به نوشینه که بهروز به کسی جزء لیلا فکر نمیکنه…

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال هم بازی

مهران به شرکت میره و آوا بهش کارهای بانکی شرکتو میده که بره انجام بده. بهروز به شرکت میره و میبینه که تقدیرنامه لیلا را مادرش از اتاقش برداشته و ازش میپرسه چرا اینو برداشتی خیلی برای شرکت خوبه که خانم اخوان میگه شرکت با یک مدرک و تقدیرنامه این خانم بالا نمیره و باهم بحثشان می شود و بهروز از شرکت بیرون میره، سر راه با پری خانم دوباره بد حرف میزنه و پری به منشی میگه چند ساعت دیگه میاد دنبالم از دلم در میاره مریضه بیچاره دلم به حالش میسوزه که منشی شرکت پوزخند میزنه و باور نمیکنه‌. پری میره به لیلا میگه که تقدیرنامه شما را از روی دیوار شرکت برداشتن که لیلا میگه خب چیکار کنم؟ پری خانم میگه ناراحت نشدین؟ که لیلا میگه نه شرکت خودشونه هرکاری بخوان انجام میدن. بهروز میاد از دل لیلا دربیاره و عذرخواهی کنه از کار مادرش که میگه اصلا جای ناراحتی نبود که ناراحت بشم اتاق خود خانم اخوان بود دوست داشتن برداشتن ایشالله شرکت میزنم تو اتاق خودم به دیوار میزنم، در حال حرف زدن بودن که نوشین از راه میرسه و میرن تو اتاق، نوشین سعی میکنه با بهروز حرف بزنه ولی بهروز بیشتر به کاراش میریه و بهش میگه که تا هفته دیگه پولتو بهت میدم. نوشین میگه میشه اصلا اون پولو پس ندی؟ بهروز میگه یعنی چی؟ قرض گرفتم باید پس بدم دیگه نوشین میگه حس میکنم به خاطر این پوله داری ازم دوری میکنی که بهروز میگه این چه فکریه دیگه اصلا چرا باید اینکارو بکنم تو دخترخاله منی و در آخر میگه اصلا این بحثو ول کن چاییت سرد شد اونو بخور.

شب بهروز به مادرش میگه میخوام برم خواستگاری مادرش میگه خواستگاری کی؟ بهروز میگه لیلا که مادرش میگه احتشام؟ بهروز میگه آره مادرش میگه وقتی میگی میخوام برم یعنی تصمیمتو هم گرفتی پس چرا نظر منو میخوای که بهروز میگه اومدم ازتون مشورت بگیرم که مادرش میگه میدونی که مخالفم و من دوست دارم با نوشین ازدواج کنی که بهروز مخالفت میکنه و میگه من میخوام تو ایران بمونم واسه لیلا که مادرش میگه برو نظرشو بپرس ببین چی میگه زندگی خودته. فردای آن روز بهروز لیلارو صدا میزنه و بعد از چند مبحث کاری بهش میگه کار خصوصی دارم در رابطه با خودمون نمیخوام تو شرکت باشه و دعوتش میکنه به کافه برای بعدازظهر فردای آن روز که لیلا قبول میکنه. مهران دوستش را میگه بیاد خونش و ازش راه حل میخواد که کوروش میگه من دوستی هستم که حقیقتو میگم بهت و میگم بهت نباید تا الان این دروغارو میگفتی. مادر آوا به آقای امجدی میگه من میترسم از آینده این مهران ، این پسر چی داره که ما باید انقد تو دلهره باشیم؟ که امجدی میگه مهم اینه که آوا دوسش داره من دارم یه کارهایی میکنم بعدا بهت میگم ولی اینو بدون که نباید ما بگیم نه اگه هم قرار باشه به مهران بگیم نه اون ما نیستیم بلکه آواست‌. لیلا به شهرستان میره و به گلخانه سر میزنه و تنهایی پیش عادل میره و میگه میدونم کار شما بوده ولی اینو بدون که اون زمین فروشی نیست و قرار نیست به شما بفروشیم عادل به خراب کردن گلخانه اعتراف میکنه و میگه ولی هیچ مدرکی نداری ازم دستت به هیچ جا بند نیست لیلا میگه خیلی وقیحی و میره…

قسمت 11 سریال هم بازی
قسمت ۱۱ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال هم بازی

لیلا و بهروز به اتفاق همکارانشان در جلسه ای به اتفاق خانم اخوان حاضر می شوند، پری خانم همسر امید چای میاورد و بهروز باهاش خوب رفتار نمیکنه پری عصبی میشه و پیش امید میره. لیلا تو جلسه متوجه رفتار متفاوت خانم اخوان باهاش می شود و فکرش درگیر می شود. پری به امید میگه مگه قرار نبود با آقا بهروز حرف بزنی اینجوری رفتار نکنه باهام که امید به دروغ بهش میگه حرف زدم کلی هم عذرخواهی کرد ولی بیچاره مریضه رفته دکتر بهش قرص آرام‌بخش داده که تموم شده گیر نمیاد واسه همینه عصبیه تو زیاد جدی نگیرش که پری باور میکنه و میگه آخی دلم واسش سوخت. لیلا تو حیاط شرکت است که روشنک میاد تا ازش خداحافظی کنه و بهش میگه چرا یجوری که لیلا میگه حس میکنم خانم اخوان امروز مثل همیشه نبود که روشنک میگه شاید به خاطر رفتار آقا بهروز باهاته که هرروز داره مهربونتر میشه لیلا میگه اون بنده خدا که کلا باهمه همینجوریه که روشنک میگه نه اصلا فقط با تو مهربونه که لیلا تعجب میکنه و میگه اصلا خوشم نمیاد تو محل کار از این حواشی داشته باشم باید حرف بزنم باهاش که روشنک میگه شاید چیزی نباشه واقعا بیخیال باش خودش درست میشه. خانم اخوان به شرکت نوشین میره و بهش میگه باید هرچی سریعتر شما ۲تا برین خارج از کشور ازدواج کنین همونجا هم زندگی کنین که نوشین میگه من کاری نمیتونم بکنم خاله جان من نمیتونم برم بگم بیا با من ازدواج کن که بهروز باید یه قدم برداره که خانم اخوان میگه کلا پسرا همینجورین راحت تن به ازدواج نمیدن من فقط نگرانم به عنوان به مادر که نوشین میگه چیزی شده؟ که بهش میگه نه باید مادر بشی تا یکسری چیزارو حس کنی.

مهران پیش کوروش میره تا باهاش دردودل کنه و مشورت بگیره. کوروش بهش میفهمونه که کار اشتباهی کرده به آوا و نرگس خواهرش دروغ گفته و مهران همونجا به نرگس زنگ میزنه که تا چند ساعت دیگه میرسم تهران میام دنبالت خودم. نرگس میره پیش لیلا و باهم حرف میزنن و یاد خاطرات کودکیشان میافتتد. آخر شب مهران میره دنبالش و به خانه خودش میبره. فردای آن روز سر میز صبحانه نرگس بهش میگه منو ببر با آوا حرف بزنم بگم موقعیتت چجوریه راضی بشه خودت بری خواستگاری تا اوضاع بهتر بشه که مهران میگه نمیشه الان دیگه نمیشه و باهم دعواشون میشه و نرگس به سمت شهرستان می رود. نرگس وقتی به گلخانه میرسه میبینه که شبانه یکی اومده و گلخانه را بهم ربخته و آنها به عادل شک میکنند. نرگس زنگ میزنه و خبرو به لیلا میده تا سفارش هارو کنسل کنند و به عقب بیاندازند. لیلا وقتی تو حیاط حرفش با نرگس تموم میشه بهروز جلویش را میگیرد و ازش میپرسه چیزی شده لیلا خانم؟ لیلا به خاطر حرف های روشنک سعی میکنه که جدی تر بشه تو کار و خبر گلخانه را میدهد و بهروز بهش میگه دیگه چی؟ فقط همین اتفاق افتاده یعنی؟ که لیلا میگه حالا اگه اتفاقی واسم افتاده دلیل نداره همه چیو به همکارام بگم که بهروز میگه خب ما فقط همکار نیستیم که لیلا میگه متوجه منظورتون نشدم یعنی چی؟ که بهروز میگه خب ما شریکیم باهم و لیلا میگه اگه چیزی درباره کار باشه حتما بهتون میگم و میره….

قسمت ۱۰ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال هم بازی

آقای امجدی که فکرش به خاطر حرف مهران درباره خانواده اش مشغول بوده آخر شب خوابش نمی برد، مادر آوا پیشش می رود تا ببیند چه اتفاقی افتاده وقتی امجدی ماجرارو بهش میگه، دلشوره میگیرد و بهش میگه من خیلی میترسم چه اتفاقی می خواد بیوفته؟ که آقای امجدی بهش میگه عجله نمیکنیم، زمان همه چیزو نشان می دهد. لیلا به نرگس زنگ میزنه تا ازش نظرشو بپرسد که آقاجون برگه های وامو امضاء میکنه یا نه که نوشین میگهرتو این اوضاع بعید میدونم ولی بهتر اینه که خودت بیای صحبت کنی باهاشون. نوشین با شرخر، طلبکار بهروز قرار میزاره و طلب بهروز میده و چکو پس میگیره. لیلا تو شرکت امید را میبینه و بهش میگه که یه لطفی بکنیم از این در ورودی شرکت به اونور هر اتفاقی واسه من افتاد به هیچکسی هیچ حرفی نمیزنین. نرگس پیش آقاجون میره و باهاش صحبت میکنه و میپرسه که این زمینو از ما میخواین بگیرین؟ آقاجون میگه اگه مهران برگرده نه واسه چی بگیرم؟ نرگس میگه یعنی ماها بچه هاتون نیستیم؟ این همه تلاش ما واستون مهم نیست؟ که آقاجون میگه شما همتون نور چشم های منین ولی نمیتونم مهرانو ندید بگیرم‌.

بهروز موقع برگشت به خانه جلو در یکدفعه میبینه نوشین تو ماشینش میشینه، بهروز شوکه میشه و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ که نوشین میگه یه چیزی داشتم باید میدیدی و چکو بهش میده و میگه امروز طلب اون شرخرو دادم بهروز میگه نوشین جان مگه قرار نبود شما دخالت نکنی؟ من هنوز بدهی قبلیمو بهت ندادم که میگه هروقت خواستی بدی اونارو اینم بزار روش، بهروز تشکر میکنه و خیالش از بابت اون شرخر راحت میشه‌‌. آوا در حال رفتن به شرکت بود که مادرش جلوشو میگیره و میگه باید باهم صحبت کنیم و بهش میگه که من از آیندت میترسم، ازت میخوام با چشم باز عمل کنی عجله نکنی که آوا میگه من بدون مشورت شماها هیچ کاری نمیکنم خیالت راحت و میره.‌..

قسمت ۹ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۹ سریال هم بازی

مهران میره پیش آوا میگه باید باهم صحبت کنیم آوا میگه خب بگو همینجا که مهران میگه اینجا نمیشه بریم بیرون. مهران تو ماشین آوا بهش میگه که من یه حقیقتیو بهت نگفتم آوا میگه یعنی چی؟ یعنی دروغ بهم گفتی؟ چیشده؟ مهران میگه من وقتی بچه بودم گم شدم حالا نمیدونم من گمشون کردم یا اونا منو، آوا شوکه میشه و میگه تو که گفتی میری شهرستان خانوادتو ببینی پس چیشد؟ مهران میگه رفتم تا دنبال یکسری نشونه برم ازشون که چیزی دستگیرم نشد، ازت میخوام با بابا صحبت کنی، آوا میگه میگم بهش ولی نمیدونم چه واکنشی نشون میده. بهروز بیست هزار دلارو به سهراب با همون قیمت خریدش میدهد و بهروز را تهدید میکنه که اگه با ما کار کنی هیچ اتفاقی واست نمیوفته. بهروز وقتی به داخل شرکت برمیگرده، تو حیاط لیلارو میبینه و بهش میگه دیروز بچه ها دیده بودن که همون پسر دوباره مزاحم شده بود خواستم ازتون بپرسم اگه چیزه جدیه از روش خودم وارد بشم که لیلا میگه منظور بچه ها همون امید دیگه چون ایشون دم در بودن، اولا که من هنوز وارد شرکت نشده بودم تو ماشین خودم بودم دوما اینکه کاملا یه موضوع شخصیه سوما اصلا کار آقا امید درست نیست.

آوا موقع برگشت به خانه با پدرش صحبت میکنه و بهش میگه مهران گفته خانواده ای ندارم پدرش تعجب میکنه و تو فکر میره و به آوا میگه حالا عجله ای نکن بزار ببینیم چی میشه و میره‌ داخل خانه. عادل خان پیش اسفندیارخان میره تا درباره زمین باهاش صحبت کنه که اسفندیارخان بهش میگه من زمین به کسی نمیفروشم. مهران به محل کارش میره و با آوا صحبت میکنه که چیشد؟ با بابا حرف زدی چی گفت؟ که آوا میگه هیچی چیزی نگفت انتظار نداشت همچین چیزی بشنوه چیزی نگفت….

قسمت ۸ سریال هم بازی

خلاصه داستان قسمت ۸ سریال هم بازی

منشی نوشین براش چایی میبره و ازش میپرسه اوضاع خوب پیش میره یا نه که نوشین میگه آره ولی بهروز نیومد فرودگاه کار پیش اومد واسش که منشیش ازش میپرسه مطمئنی بهروز بهت علاقه داره که نوشین میگه بهروز از بچگی منو دوست داره یادمه هروقت میخواستن از خونمون برن گریه میکرد بهروز فقط بلد نیست ابراز علاقه بکنه. مهران به گوشی لیلا زنگ میزنه و چون شماره ناشناس بوده جواب نمیده که بلافاصله بعد از قطع اس ام اس میده و خودشو معرفی میکنه و لیلا با دیدن اون اس ام اس بهم میریزد و اعتنایی نمیکند. فردای آن روز جلوی در شرکت مهران یکدفعه تو ماشینش میشینه تا باهاش صحبت کنه ولی لیلا عصبی میشه میگه این کارا یعنی چی؟ اینجا محل کار منه برو پایین، مهران میگه چرا اینجوری میکنی؟ چرا نمیای باهم بریم به آقاجون بگیم که ما نمیخوایم باهم ازدواج کنیم؟ حالا تو گذشته آقاجون دوست داشته ما باهم ازدواج کنیم یه اسمی گذاشته رومون ولی حالا که بزرگ شدیم من با یکی دیگه میخوام ازدواج کنم که لیلا میگه منم مشکلی ندارم تو حتی جرأت نداری بری واسه چیزی که میخوای با آقاجون حرف بزنی بعد میخوای ازدواج کنی؟

تو از همون اول به فکر خودت بودی اصلا الانم واست مهم نیست که این همه آدم تو اون گلخانه بیکار میشن حالا هم برو. امید وقتی آنها را میبینه به دنبال مهران میره و آدرس کارش را پیدا میکنه، بهروز بهش زنگ میزنه تا ببینه کجاست و امید بهش ماجرارو میگه. مادر بهروز ازش میپرسه چرا پیامو اخراج کردی؟ و بهروز ماجرای دزدی دلارارو می اندازد گردن پیام و میگه کار اون بوده و اخراجش کردم. لیلا به نوشین زنگ میزنه و گله میکنه که تو شماره منو به مهران دادی؟ که نوشین میگه نه و متوجه میشه که دایی محمود پدر مهران شماره را داده بهش و به نوشین میگه به مهران بگه واسش دردسر درست نکنه اونم تو محل کارش‌‌ لیلا به مهران زنگ میزنه و حرف های لیلارو بهش میگه و ازش میخواد رک و راست بره به خانواده دختره بگه که خانوادت راضی نمیشن بیان خواستگاری. مهران کلافه میشه و به کوروش دوستش پیام میده که باید ببینمت. شب پیش دوستش میرود تا ازش کمک بگیره که چجوری به آوا این ماجرارو بگه….

خلاصه داستان قسمت ۷ سریال هم بازی

آقاجون با شنیدن این حرف عصبی میشه و میگه پس لیلا چی میشه؟ لیلا ۷سال منتظر مهران بوده میفهمی؟ ۷سال کم نیست لیلا فرشته است، پدر مهران میگه بله لیلا قطعا فرشته است ولی اینا جوونن نمیتونیم مجبورشون کنیم به کاری که نمیخوان ولی آقاجون میگه این ۲تا باید باهم ازدواج کنن حالا ببین چجوری راضیشون میکنم. مهران، پدرش بهش زنگ میزنه و میگه که با آقاجون حرف زدم ولی عصبی شد و قبول نکرد و واسه منم ممنوع کرد که قدمی واست بردارم، مهران میگه واسه چی آخه مگه اون زمین چیه؟ پدرش میگه اگه فهم و شعور داشتی میفهمیدی و دنبال آینده خوب بودی با لیلا ازدواج میکردی که مهران عصبی میشه و میگه آهان فهم و شعور من بستگی به ازدواجم با لیلا داره؟ مهران کفری میشه و بعد از تشکر قطع میکنه. آقاجون به لیلا زنگ میزنه و میگه بره دامداری تا ببینتش و درباره آیندش باهاش صحبت کنه، وقتی لیلا اونجا میره، بهش میگه که کی مراسم عروسی شما ۲تارو برپا کنم؟ که لیلا میگه ما ۲تا؟ و وقتی میگه منظورش مهرانه، لیلا میگه آقاجون آخرین بار مهرانو کی دیدی؟خیلی عوض شده‌‌‌‌ دیگه اون مهران سابق نیست،آقاجون

بهش میگه میدونم چی میگی ولی الان من دارم تورو واسه مهران الان خواستگاری میکنم جواب یه کلمه است، لیلا میگه مهران یکی دیگه دوست داره آقاجون، که بهش میگه اون کاریو میکنه که من بگم، لیلا در آخر میگه نه آقاجون میگه چی؟ که لیلا میگه جوابو گفتین یه کلمه است دیگه میگم نه، آقاجون میگه پس دیگه لازم نیست تلاش کنی روی اون زمین، زمینی که نتونه شما ۲تا بچه هامو کنار هم نگه داره به دردم نمیخوره که لیلا با چشمان اشکی میگه یعنی تلاش ما چی میشه؟ من، نوشین، محسن بقیه جوونای روستا ماها چی؟ که آقاجون میگه ولی مهرانم بچه مه مثل شماها، لیلا خداحافظی میکنه و به سمت تهران راه میافتد. نوشین با بهروز به کافه می رود تا برنامه سورپرایز برای برگشته خاله اش، مادر بهروز برپا کند که بهروز میگه مامان اصلا اهل این چیزا نیست.

در حال صحبت بودند که طلبکار بهروز اونجا میاد و از بهروز پولشو طلب میکنه که نوشین بهش کارتشو میده و میگه ۲روز دیگه زنگ بزن پولتو میدم، بعد از رفتن اون بهروز با نوشین دعوا میکنه و میگه نکن این کارارو به منی که مردم برمیخوره و میره. بهروز به شرکت میره و متوجه میشه ساعت جلسه مهمش با رفتن به فرودگاه یکی شده و از مادرش عذرخواهی میکنه و میگه نمیتونه بیاد، این خبرو به نوشینم میده. بهروز موقع برگشت به خانه یه ماشین جلوشو میگیره و میگه بیست هزارتا از اون دلارایی که خریدی باید بدی به سهراب، بهروز میگه سهراب کیه؟ به کسی ربطی نداره منن چی میگیرم و درگیر میشوند و پای چشم بهروز ورم میکنه. وقتی به خانه میره مادرش میبینتش و میگه اصلا اشتهام کور شد چرا دعوا کردی جلو در خونه که بهروز میگه یهو پیچید جلو ماشین عصبی شدم حالا چیزی نشده که شام بخوریم، مادرش میگه خاله ات سلام رسوند و گفت چقد دوست داره ببینتتون که نوشین میگه چقد دلم لک زده واسه مسافرت، بریم؟ یه آب و هوایی هم عوض میکنیم که بهروز میگه تو این اوضاع من که هیچ جایی نمیرم، نوشین حالش گرفته میشه و با غذاش بازی میکنه….

خلاصه داستان قسمت ۶ سریال هم بازی

عادل خان پیش نرگس به گلخانه می رود تا به نرگس بگه به اسفندیارخان بگه زمینشو بهش بفروشه تا بتواند کارخانه ای را بسازد اما نرگس میگه آقاجون نمی‌فروشه نه ما فروشنده ایم نه شما خریدار و محسن شوهرش را میفرستد تا عادل خان را راضی کند و برود. نوشین به شرکت بهروز می رود تا غذایی که آورده باهم بخورند اما متوجه می شود که بهروز از بیرون غذا سفارش داده و داره با لیلا غذا میخوره دلخور می شود و غذا را به بهروز میده و میره. مهران به شهرستان میرسه و تو خیابان درختی وایمیسته و به نرگس زنگ میزند. نرگس بهش میگه چرا نمیای اینجا که مهران میگه نمیام اونجا تو بیا اینجا. قبل از اینکه نرگس و محسن برسند عادل خان پیش مهران می رود و ماجرای زمینارو بهش میگه و ازش میخواد که بعدا مشاور خودش بشود. بعد از اینکه عادل رفت مهران به یاد خاطرات کودکی اش می افتد. نرگس وقتی میاد مهران ماجرای ازدواجشو براش تعریف میکنه و میگه میخوام تو با بابا بیاین خواستگاری که بدونن منم خانواده دارم، نرگس بهش میگه برو پیش آقاجون باهاش حرف بزن که مهران میگه برم اونجا چی بگم؟

اون توقع داره من با لیلا ازدواج کنم اومدم تا بهت بگم تو با بابا حرف بزنی یه کاری کنی، نرگس بهش میگه نمیری بابارو ببینین حداقل یه زنگ بزن بهش بفهمه اومدی تا اینجا بهش حتی یه زنگم نزدی کلا میزارتت کناراا و مهران میرود. قبل از اینکه از شهرستان خارج بشه به پدرش زنگ میزنه و میگه که میخوام ازدواج کنم ازتون میخوام بیاین خواستگاری که پدرش میگه من با تو هیجا نمیام بعد ۷ سال اومدی میگی میخوای ازدواج کنی به آقاجون میخوای چی بگی؟ بعد از چند دقیقه صحبت کردن قطع میکند. نرگس پیش پدرش میرود و ازش میخواد با آقاجون صحبت کند چون اگه بفهمه مهران با یکی دیگه میخواد ازدواج کنه زمینو از ما میگیره یعنی هرچی تلاش کردیم از بین میره.

مهران در حال رفتن به تهران بود که با لیلا رودررو میشود و بهش میگه میخواد ازدواج کنه و لیلا میگه موفق باشی، ازش میخواد که با آقاجون صحبت کنه و بگه که منو نمیخوای لیلا میگه الان فکر کردی من اینو بگم آقاجون راضی میشه؟ همین الان همه میدونن من تورو نمیخوام و میرود. پدر مهران پیش اسفندیارخان میرود و بهش میگه که مهران اومد یکسر ولی وارد شهرستان نشد یعنی روش نمیشد که بیاد، داشت مقدمه چینی میکرد تا موضوع اصلیو بگه که با چیزی که از آقاجون شنید منصرف شد و میخواست بره که اسفندیارخان گفت حرفتو بزن بعد برو که میگه اومده میگه دختر رئیسشو دیده و میخواد باهاش ازدواج کنه…..

خلاصه داستان های قسمت ۱ تا ۵

امید راننده بهروز است که یکروز با یه خانم به اسم لیلا تصادف میکنه و چمدان لیلا خراب میشه بهروز بهش میگه من براتون یکی شبیه همینو واستون میخرم براتون میارم. لیلا یک نخبه کار آفرین تو زمینه گل و گیاهه و به تهران اومده و تو لابی هتل در حال مصاحبه است که بهروز برای تحویل چمدان به آنجا میره و لیلا را تو مصاحبه میبینه و متوجه تخصصش میشود، از اونجایی که بهروز تو کار گل و گیاهان آپارتمانی هست به لیلا پیشنهاد همکاری میده، لیلا هم با کمال میل قبول میکنه.

مهران با دوستش کوروش زندگی میکنه، مهران عاشق همکلاسی دوران دانشگاهش آوا بوده و هنوز هست، آوا دختری پولدار است ولی مهران پسری که موتور زیرپایش هم مال خودش نیست، مهران بازاریابی اسکاچ نانو میکنه که به صورت اتفاقی آوا را میبینه ولی شغلش را از آوا پنهان میکنه، آوا بعد از چند روز به مهران زنگ میزنه و میگه با پدرم صحبت کردم و برای همکاری جلسه ای گذاشتن، مهران خوشحال میشه. وقتی مهران به اونجا میره باهم صحبت میکنن و همکاریشونو شروع میکنن. مهران به کوروش میگه من هیچی ندارم اون دختر واسه چی باید بیاد با من ازدواج کنه، بگم بهش اگه جواب منفی بده از کارم قطعا بیکار میشم، کوروش میگه حداقل حرف دلتو زدی تهش میگه نه از این بلاتکلیفی درمیای. بعد از چند وقت مهران تو شرکت متوجه میشود که برای آوا خواستگار اومده و بهم میریزد. از وقتی میفهمد هردفعه که میخواد ماجرارو به خود آوا یا پدرش بگه یه اتفاقی میافتد که نمیتونه بگه که در آخر شب خواستگاری دلو به دریا میزنه و به آوا میگه کار خیلی مهمی دارم بیاد جلو در خانه شان وآنجا از راز ۷ساله بهش میگه و آوا خوشحال میشه و میگه و منتظر یه نشونه بودم ازت ولی هردفعه ازم دور میشدی و در آخر ماجرارو به پدرش میگه و پدرش هم از اونجایی که مهران دوست داره خوشحال میشه و مراسم را به هم میزند.

مادر بهروز به مسافرت میره و کارهارو به بهروز میسپارد، مادر بهروز خیلی دوست داره پسرش با بچه خوهرش نوشین ازدواج کنه و نوشین هم بهروز را دوست داره ولی بهروز خیلی علاقه ای به این ازدواج نداره و از وقتی که با لیلا آشنا شده کم کم داره بهش علاقه پیدا میکنه و سعی میکنه که رابطه اش را با نوشین کمتر کنه تا نوشین را از خودش دور کنه و خیال ازدواج تو سرش نداشته باشه هرچند که مادر بهروز قبل از رفتنش به نوشین میگه مواظب پسرش باشد و سعی کنه بیشتر جلو چشمش باشی، به همین خاطر نوشین بیشتر دوروبر بهروز میپرد.

مهران و لیلا فامیل هستن و انگاری قبلا قول و قرار ازدواج باهم داشتن، وقتی لیلا تهران دانشگاه قبول میشود، بهش زنگ میزنه که مهران بره دنبالش که تنها تو این شهر قریب نباشه اما با گوشی خاموش او مواجه می شود و کلا تو این ۷ سال ازش هیچ خبری نداشته، حال بعد از این همه سال، مهران با دیدن عکس های لیلا تو فضای مجازی از طریق صفحه اش آدرسش را پیدا میکنه ولی وقتی به اونجا میره لیلا متوجه اومدنش میشه و بهم میریزد و به منشی میگه که اگه کسی اومد سراغشو گرفت بگو تو جلسه است. فردای آن روز مهران تو کوچه شرکت منتظر اومدن لیلا میمونه که امید میبینه و میاد به بهروز میگه یکی شرکت را زیرنظر داره و با دیدنش متوجه میشود که همان پسری است که دیروز تو شرکت دیده بودتش، از منشی درباره اش میپرسه و وقتی میفهمد با لیلا کار داره به امید میگه لیلا را تعقیب کنه که اگه این پسر خواست مزاحمت ایجاد کنه واسه لیلا وارد عمل بشه، که وسط راه امید، لیلا را گم میکند. جلو در خانه مهران جلو لیلا را میگیره و میگه باید باهم حرف بزنیم و توضیح بدم که لیلا میگه بعد از ۷سال اومدی چیو توضیح بدی برو نمیخواد که مهران میگه من حرف دارم خب که لیلا میگه واسم مهم نیست من حرفی ندارم برو دیگه هیچ وقت نه اینجا بیا نه شرکت و میره داخل.

مهران به خواهرش زنگ میزنه و میگه باید با همتون صحبت کنم و ازش شماره لیلا را میخواد که بهش نمیده و میگه اجازه ندارم، مهران میگه میخوام ازدواج کنم که خواهرش خوشحال میشه و میگه چرا لیلا چیزی نگفت بهم که مهران در جوابش میگه نه با یکی دیگه میام حضوری تعریف میکنم که خواهرش میگه بیا منتظرم و با قطع تماس به شوهرش میگه از چیزی که میترسیدیم داره سرمون میاد….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا