خلاصه داستان قسمت اول سریال بیگانه ای با من است

سریال بیگانه ای با من است یک سریال درام اجتماعی و خانوادگی می‌باشد که تهیه شده برای پخش از شبکه دو سیما است، علاقه مندان به سریال بیگانه ای با من است خلاصه داستان قسمت اول آن را در این مطلب مطالعه می‌کنند:

قسمت اول سریال بیگانه ای با من است

 

پاییز ۶۷

نساء حامله است و با همسرش کارد و پنیر و شوهرش دست بزن دارد، نساء کلفت خانه امیرعلی و مینو است. آنها میخوان کمک نساء کنن و به همراه خودشون میبرن. تو جاده پنچر میکنن و امیرعلی میگه من بلد نیستم پنچری بگیرم که نساء میگه من بلدم بهتون میگم چیکار کنین. بعد از گرفتن پنچری به راه ادامه میدهند که تصادف میکنند و امیرعلی و مینو بیهوش میشن. نساء به کمک آنها میرود ولی کاری از دستش بر نمیاد و هیچکی هم تو جاده نیست، تو اون وضعیت مینو هم که حامله بود بچه اش به دنیا میاد و از نساء کمک میخواد. نساء تلاششو میکنه که بچه اشو به دنیا بیاره. بچه به دنیا میاد و مینو وصیت میکنه که از بچه اش مواظبت کنه و میمیرد. نساء بچه را برمیدارد و میرود که ماشین حرکت میکنه و ته دره منفجر میشه. نساء از اونجا فرار میکنه و یه گوشه میشینه و به بخت سیاهش فکر میکند؛ نساء زن صیغه ای سعید است. سعید و نساء بچه دار شدن و نساء پا به ماهه که سعید یه شب به نساء میگه یه خانواده پیدا شده بچه دار نمیشن باهاشون حرف زدم و قرار شد در ازای دادن بچه به اونا پول خوبی بهمون بدن.

نساء عصبی میشود و میگه سعید تو به حیونی تو از گرگم کمتری که همچین فکری به سرت زده، نساء با سعید دعوا میکنه و با این کار مخالفت میکنه و میگه من بچه مو به کسی نمیدم خودم بزرگش میکنم و از اینجا میریم نمیزارم دستت به این بچه برسه. سعید میگه چجوری میخوای بزرگش کنی؟ کجا میخوای بری؟ ختما از طریق صیغه دیگه که نساء بهش سیلی میزند، سعید میگه این بچه ام میشه یکی مثل خودت خیابونی. نساء با چشم های اشکی رو تختش دراز میکشد و سعید سعی میکند آروم و رامش کند. بهش میگه بچه را میخوان بفرستن خارج برای تحصیل با پولی که میده زندگیمون تغییر میکنه، خونه میگیریم بعدم میبرمت عقدت میکنم که بشی خانم خودت کار خودمو دارم دیگه خسته شدم از بس برای اینو اون کار کردم، بدهیامو میدم دیگه نمیوفتم زندان، نساء میاد میگه واقعا میفرستنش خارج؟ که سعید میگه آره. نساء میگه باشه قبول دلم راضی نمیشه بیوفتی زندان فقط بعد از اینکه به دنیا آوردم نشونم ندین بهم که مهرش به دلم نشینه. سعید خوشحال میشه و میگه همین فردا میریم محضر عقدت میکنم بعدشم میریم اون سرویس طلایی که خیلی دوست داشتیو واست میخرم. نساء پتو را روی صورتش میکشد و میگه دستت درد نکنه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا