خلاصه داستان قسمت اول سریال پوست شیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول سریال پوست شیر از نظرتان می گذرد. «نعیم که ۱۵ سال زندانی بوده حالا از زندان آزاد می‌شود و به دیدار دخترش می‌رود. در سفر شمال با دخترش دختر او توسط افرادی دزدیده و کشته می‌شود. خشم نعیم برافروخته می‌شود و خود او به دنبال قاتل ان دخترش می‌گردد.»

قسمت اول سریال پوست شیر

گذشته 

دختر بچه ای در حال بازی و شادی در طبیعت است…

آقایی به اسم نعیم در یک سفره خونه، به عکس دختر بچه ای داخل کیف پولش زل زده است، چند نفر از اراذل دور و برش جمع میشن، مرتضی یکی دیگه از کسایی که اون جا نشسته، هواخواه نعیم است…

نعیم از جاش بلند میشه تا بره که اون اراذل می خوان خودی نشون بدن ولی او دم به پرشون نمیده و میره…

آقا نعیم به دیدن نگین خواهرش رفته، حرف، حرفه ساحله و او دخترش را می خواد ولی همسر سابقش قبول نمی کنه که نعیم یک عکس به خواهرش میده و میگه برو بهش بگو من بعد از ۱۵ سال به عشق ساحل زنده اومدم بیرون و ولش نمی کنم…

نگین به سراغ زن داداش سابقش رفته و حرف های نعیم را برایش می گوید…

خانم برزگر همسر سابق نعیم به دیدنش رفته و میگه چی از جون من می خوای که او میگه من کاری با تو زندگیت ندارم، فقط دخترمو می خوام ببینم که او میگه بهت این اجازه رو نمیدم و خواب دیدی خیر باشه که نعیم میگه اگر جلومو بگیری زندگیتو آتیش می زنم و خاکستر شدنتو تماشا می کنم…

نعیم دوباره به قهوه خونه برگشته و با پروانه رفیقش دیداری تازه می کند و بعد از تاریک شدن هوا به اتاقش در مسافرخانه می رود…

روز بعد، او به در مزون لیلا همسر سابقش میره و میگه حالا آدرس خونتم دارم، اگر نیاری دخترمو ببینم میام در خونت که لیلا میگه ما گفتیم تو مردی، لطفا نیا و زندگیمو خراب نکن…

نعیم جا خورده نگاهش می کنه و کمی بعد میگه دخترمو بیار ببینم و می رود…

نعیم به قهوه خونه میره که پروانه به خاطر این که او را از این حال و هوا در بیاره به مرتضی میگه شادش کنه و او شروع به خواندن و رقصیدن می کند…

نعیم در خانه خواب است که پروانه با یک دست کت و شلوار به اون جا میره و میگه عمرا اجازه بدم خوش تیپ نری سر قرار و بعد از خوردن صبحانه با هم حاضر می شوند و پروانه او را به سر قرارش می رساند و میگه اگر خواستین شام و بیاین پیش ما بعد هم می رود…

نعیم سر قرار ایستاده، ولی هیچ خبری از ساحل نیست، ولی او خسته نمیشه و همان جا ایستاده که بارون می گیره ولی بازم از جاش تکون نمی خوره…

بلاخره ساحل همراه مادرش از راه می رسه و از ماشین پیاده میشه و به سمت پدرش میره، نعیم از دیدن او خوشحاله که ساحل حسابی بهش می پره و میگه من اون دختر کوچولوی ۱۵ سال پیش نیستم و تو خیلی وقته که برای من مردی، بعد هم سوار ماشین میشه و میره…

نعیم هم موش آب کشیده و داغون همان جا گوشه دیوار روی زمین نشسته و نای تکون خوردن ندارد و سرش را در میان دست هایش گرفته…

نگین در حال حرف زدن و رمانتیک بازی با رضا است و در آخر حرف را به این که عقد دائمش کنه، می رساند ولی رضا قبول نمی کنه و همون لحظه گوشیش زنگ می خوره و عمو اکبر میگه نعیم برگشته این جا…

رضا پیش نعیم میره تا تنها نمونه، رضا سعی می کنه آرومش کنه که موفق نمیشه و میگه همه این سال ها به این که چی بهش بگم فکر کردم ولی حتی نوبت من نشد…

ساحل در حال پارک کردن ماشینش است که یک ماشین ۲۰۶ از پشت اذیتش می کند، رضا به کمک ساحل میره و بعد از فرمون دادن بهش، سوار ماشین ساحل میشه و شروع به حرف زدن با او می کند و براش تعریف می کنه که ۱۵ سال تو زندان هر سال برای تو تولد گرفت و تو دلیل زندگی پدرتی، فقط یه بار بهش فرصت بده و می رود…

بعد از رفتن رضا ساحل تک به تک عکس های پدرش که روز تولدش در زندان انداخته بود را می بیند و گریه می کند…

ساحل بلافاصله به مادرش زنگ می زنه و بعد از آن به دیدن پدرش می رود…

هر دو در سکوت نشسته اند، ساحل ازش می پرسه دلتو شکستم که او میگه نه تو حق داشتی، بعد هم ساحل شروع به گفتن می کنه و میگه چرا این همه سال رفتی و نجنگیدی برای به دست آوردن من که او میگه وقتی لیلا دستت و گرفت و برد من به هر دری زدم و به هر کی رو زدم ولی پیدات نکردم…

بعد هم از همه روزایی که گذرونده بود، لحظه به لحظه اش را تعریف می کند و با هم گریه می کنند که صدای خروس توی حیاط حال و هواشون و عوض می کنه و شروع به خنده و شادی می کنند و با هم چای می خورند…

ساحل به خونه برگشته که مادرش به دنبالش میره ولی اون زیاد بهش محل نمیده و میگه می خوام بخوابم…

روز بعد ساحل دوباره پیش پدرش رفته، با هم خرید می کنند، نهار می خورند و به سینما میرن، ساحل اصلا حالش خوشش نیست و از خاطره بچگیش که قرار بود برن شمال میگه و از باباش می خواد با هم برن شمال تا داغ این یکی هم به دلش نمونه و قول می گیره تا فردا با هم برن شمال…

ساحل به خونه رفته که مادرش به اتاقش میره و او را به خاطر خاموش بودن گوشیش سرزنش می کنه،

ساحل بهش میگه می خوام فردا با بابا دو روزه برم شمال، مادرش سعی می کنه جلوش و بگیره که ساحل میگه نمی خوام حسرت این سفر به دلش بمونه…

صبح روز بعد

لیلا، ساحل را صدا می زند تا صبحانه بخورند که با دیدن جای خالیش به بهزاد میگه دیشب بهم گفت قراره با پریناز و رفیقش بره شمال که من فراموش کردم، بعد هم بلافاصله به پریناز پیام میده که جواب بهزاد و نده…

پریناز در جواب به او چشمی میگه و بعد پیامش را برای کس دیگری ارسال می کند…

نعیم به دنبال دخترش رفته و با هم تو جاده شمال هستند، نعیم با یک ماشین قدیمی رفته که ساحل کلی مسخره بازی درمیاره و به ضبط و ایناش گیر میده، بلاخره آن دو با هم به ساحل می رسند و کلی عشق و حال می کنند…

ساحل و پدرش داخل ویلا نشسته اند و با هم گپ می زنند که آقا پسری از داخل ماشین او را نگاه می کند و بعد از پاک کردن چشماش گازش را می گیرد و می رود…

ساحل خوابیده، پدرش باهاش حرف می زنه و نعیم بهش میگه از حالا به بعد همیشه کنارتم، هر کاری برات می کنم تا تو بخندی و منم نگات کنم…

بعد از رفتن نعیم، ساحل به مامانش پیام میده تا ازش اجازه بگیره که همه چیز و بهش بگه ولی لیلا اجازه نمیده…

روز بعد، ساحل با مادرش تماس گرفته و با گریه همه چیز را تعریف می کند و میگه نمی تونم وقتی از آینده میگه دلم براش می سوزه…

ساحل کنار آتیش لب دریا نشسته که پدرش هم به کنارش میره، ساحل از بچگیش بهش میگه و میگه ما اشتباه کردیم که فکر کردیم می تونیم پدر و دختر بشیم و دیگه هیچ حسی بهت ندارم، ساحل جوری حرف می زنه که حس پدرش نسبت بهش عوض شه ولی نعیم فقط داغون تر میشه و بازم سعی می کنه تا دل ساحل و به دست بیاره…

ساحل دووم نمیاره و بهش میگه که تا آخر هفته داره برای همیشه از ایران میره که نعیم عصبی بلند میشه و میگه هر کی که بخواد تو رو از من جدا کنه باید از روی نعشم رد بشه و رو به تهران راه می افتند…

کمی جلوتر، به خاطر لغزندگی جاده ترافیک شده و آن ها صبر می کنند تا اوضاع اوکی بشه…

نعیم حالش خوش نیست و کمی بعد از جاده فرعی حرکت می کنه و هیچ به حرف های ساحل گوش نمی کنه و حتی تعادل درست رانندگی کردن رو هم نداره…

کمی بعد او‌ روی ترمز می زنه و از ماشین پیاده میشه و حالش بهم می خوره، بی جون روی زمین می افته که ساحل به سمتش می دوعه و می گرده تا کمک پیدا کنه…

کمی بعد از روشن شدن هوا نعیم از جاش بلند میشه ولی هیچ خبری از ساحل نیست، به سمت ماشین میره و یهو جا می خوره، نعیم شروع به داد زدن می کند و اسم ساحل را صدا می کند اما هیچ جوابی نمی گیره…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا