خلاصه داستان قسمت بیستم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت بیستم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت بیستم سریال حکم رشد

بلافاصله بعد از رفتن عالیه خانم، ذبیح و زهره از راه می رسند که سلیم شوکه شده و ترسیده از جایش بلند می شود و مقابل آن ها می ایستد…
زهره با دیدن سلیم جلو می رود و حالش را می پرسد که سلیم با حال بد به داخل خانه می رود و سعی می کند سودابه را بیرون کند اما او شروع به داد و بیداد می کند که ذبیح و زهره با شنیدن صدای دختر به داخل خانه می روند.
سودابه گوشی اش را در می آورد و شروع به فیلم گرفتن از آن ها می کند، سلیم را متجاوز و سرهنگ پاشا را پدر متجاوز می نامد، ذبیح قصد دارد به پلیس زنگ بزند که سودابه پا به فرار می گذارد و او به خاطر شرایط جسمی اش موفق نمی شود که جلویش را بگیرد.
زهره به خاطر آبروی ریخته شان گریه می کند و می گوید ما پسرمون رو می شناسیم، بقیه که نمی شناسند، تو دادگاه هم باید دست رو قرآن بگذاریم، چیزی ندیدیم که قسم بخوریم دختره دروغ میگه، سلیم به وسط حرف مادرش می پرد و قسم می خورد که من هیچ کاری نکردم…
مامان توران با دو تا نون به خانه آمده و هاج و واج به آن ها نگاه می کند و هیچ چی از حرف های آن ها سر در نمی آورد.
سایه در خانه کنار نامی نشسته است به چهره غرق در خواب او نگاه می کند.
بعد از دعوای نوید ۵۹، غلام و نوید با هم به یک جیگرکی رفته اند تا چیزی بخورند. غلام از این که نوید تو بیمارستان دعوا کرده گلایه می کند اما نوید با بیخیالی درباره عشقی که تو دلش دارد، حرف می زند و می گوید کنیز آقا غلامه …
غلام بهش می گوید هر وقت گرگ بیرون بودی و بره تو خونه برو زن بگیر، عشق اهلیت می کنه… نوید از او‌می پرسد که تو اهلی شدی؟ اما غلام رک می گوید، خواهرت چشمامه، دوسش دارم و‌ بهش وفادارم ولی عاشقش نیستم…
اگه تو عاشقی، اهلی میشی اونجوری منم خیالم راحته که بعد از من نامی و سایه تکیه گاه دارند.
غلام و نوید بعد از خوردن غذایشان به خانه می روند که محبوبه را دم در می بیند، غلام، نامی و سایه را به نوید می سپارد و خودش هم محبوبه را سوار می کند و می رود.
نوید به داخل خانه می رود، او سایه را با چشم های گریان در حالی که لباس های غلام را در دست دارد، می بیند و حالش خراب تر از قبل می شود.
ذبیح دست پسرش سلیم را گرفته تا به کلانتری ببرد و برای اتفاقی که افتاده، گزارش رد کند. همان لحظه غلام و محبوبه به پشت در می رسند که ذبیح با دیدن آن ها جا می خورد و محبوبه می گوید اومدم تا خواهرم و ببینم و به ذبیح که جلوی غلام را گرفته نگاه می کند و غلام را به داخل دعوت می کند.
ذبیح به مامان توران می گوید که این ها برای چزوندن من اومدن، من میرم کلانتری و می رود. زهره مقابل غلام و محبوبه که داخل نشسته اند، می ایستد و بعد از تحقیر کردنشان از خونه بیرونشان می کند.
ذبیح و سلیم به کلانتری رسیده اند که فراز سریعا خودش را به آن جا می رساند و می گوید لو رفتم و گردنش که زخمی شده را نشان می دهد و با ذبیح به داخل اتاق می رود تا اطلاعات جدیدش را به او بدهد.
ذبیح هم سلیم را به نصیر می سپارد تا بعد از تمام شدن کارش او را به خانه برسانند.
سودابه فیلمش را به افشین و زیبا نشون داده که حرف های افشین کافر، سودابه را جری می کند و با هم شروع به کل کل می کنند.
نوچه های افشین به انبار رفته اند تا وسایل زیبا را از آن جا خالی کنند که مامور ها از راه می رسند و همه چیز را ضبط می کنند و آدم های افشین کافر را دستگیر می کنند… یکی از نوچه های افشین به زیبا زنگ می زند و می گوید که پلیس ها ریختند این جا و همه را با خودشان بردند.
افشین سریعا به یکی از نوچه هایش زنگ می زند و می گوید به خانه بروند و آن جا را هم پاک کنند تا چیزی به دست مامور ها نیوفتد. زیبا شروع به بد و بیراه گفتن به افشین کافر می کند و اسم غلام و ذبیح را می آورد که او عصبی می شود و روی زیبا اسلحه می کشد.
دو تا از نوچه های افشین کافر به خانه زیبا رفته اند و سودابه را صدا می کنند، یکی از آن ها می گوید که از طرف آقا افشین برات پیغام آوردم و چاقو را نشانش می دهد، سودابه پا به فرار می گذارد که حریف آن ها نمی شود و در نهایت نوچه افشین کافر خفه اش می کند و طبق برنامه به افشین کافر زنگ می زند و فیلم بازی می کند.
افشین کافر شروع به کولی بازی می کند و تظاهر می کند که خیلی ناراحت است، زیبا چاپاری هم با شنیدن این خبر حسابی گریه می کند و بی تاب خواهرش است و هر چه از افشین می خواهد او را به خانه ببرد به خاطر ناامن بودن خونه موفق نمی شود.
غلام به خانه رفته است و می خواهد با سایه حرف بزند اما او از کنار نامی جم نمی خورد و حرفی نمی زند، غلام که می داند او بیدار است، پشت در اتاق می نشیند و از عاشقی نوید گرفته تا وصیتش را برای سایه می گوید و مهم ترین خواسته اش این است، حالا که پای بچه وسطه بعد از خودش ازدواج نکند و با گفتن شب بخیر می رود.
نوچه های افشین کافر، سودابه را به همان جایی گفته اند و برده و دو نفر دیگر از آدم های خودش از آن ها فیلم می گیرند.
نوید ۵۹ به در خانه پروفسور رفته است و با چاقوی در آن جا را باز می کند و آروم به داخل می رود. بالای سر پروفسور که می رسد، شیشه ای را از داخل جیبش در می آورد و به زور تو دهن او می ریزد و حرف های می زند که به نظر میاد او رفته زیر بلیط افشین کافر و بعد از خفه شدنش می رود که اقدس و پسر دیگری او را می بینند. نوید ۵۹ با آرامش از خونه بیرون می آید اما اقدس با دیدن جنازه برادرش شروع به جیغ کشیدن می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا