خلاصه داستان قسمت بیست و یکم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت بیست و یکم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند وسرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت بیست و یکم سریال از سرنوشت ۳

سهراب با نغمه قرار میگذارد و بهش میگه که کلیدهای کارگاه و به هاشم پس دادم و گفتم دیگه نمیخوام ببینمش، نغمه میگه موندم به خانواده ام چی بگم و به سهراب میگه شمارمو عوض میخوام بکنم بهت زنگ میزنم نزار خون داداشم پای مال بشه و میره سهراب میگه کجا میری الان که نغمه میگه خونه مامانم سهراب میخواد برسونتش که میگه خودم میرم. هاشم میره خونه میبینه نغمه نیست و حلقه و انگشتری که واسش خریده بود را جلوی عکس گذاشته و رفته، هرچی زنگ میزنه میبینه که تلفنش خاموشه. نغمه تو خونه گریه میکنه که ماددش ازش میپرسه چیشده؟ نغمه میگه فقط میخوام بفهمم با کی ازدواج کردم بهم اعتماد کن. هاشم به خانه سهراب میره تا باهاش صحبت کنه و بگه من تو مرگ اسماعیل هیچ نقشی نداشتم، آنجا باهم دعوا میکنن و سهراب به اتاقش میرود، هاشم به سهراب میگه الان زندگیم، آینده ام، آبروم دسته توعه و ازش میخواد که پشتشو خالی نکنه و بهش میگه تا جوابمو نگیرم از اینجا نمیرم. فردای آن روز سهراب از اتاقش بیرون میاد که میبینه هاشم رو کاناپه خوابیده روش پتو میکشه و به خانه مینا میره و میبینه که خانه شان پلمپه از وکیلشان آدرس دیگه ای میگیره و به آنجا میره و به مینا میگه من مدرکی دارم که میتونه بی گناهی همسرتونو اثبات کنه ولی قبلش باید همه چیز درباره گذشته ام میدونین بگین تا ببینم چی درسته چی غلط.

مینا شروع میکنه از روز آزاد شدن مادرش از زندان را تعریف میکنه میگه با پاپوشی که ایرج پدر منصور براش درست کرده بود ۱۰ سال تو زندان بود وقتی آزاد شد اومد سراغ منصورو گرفت تا ببینه بچه اش کجاست ولی منصور با داستانی که شاهرخ براش ساخته بود فکر میکرد که بچه اش مرده به خاطر همین پسر نگهدار را جای پسرش به مهلقا نشان داد ولی مهلقا فهمید که اون پسرش نیست. مهلقا که مینو را گروگان گرفته بود با مینا حرف میزنه و با هم به این نتیجه میرسن که مینا از زیر زبان شاهرخ حرف بکشه و بفهمه پسرش کجاست و در مقابلش او مینو را بهش بده. مهلقا قبل از دیدن سهراب تو پارک از شدت هیجان زیاد قلبش نمیکشه و سکته میکنه و در آخر فوت میکنه و همه ی اینا زیر سر شاهرخ ماجدی بوده. سهراب میگه به این فکر نکردین که سر من چی میاد؟ مینا میگه وقتی فهمیدم الهام و بابک تورو به فرزند خواندگی قبول کردن خیالم راحت شد سنگینی باری که رو دوشم بود سبکتر شد. سهراب میگه من میخوام الان برم پیش سهیلا و بعد برم از شاهرخ به خاطر پدر و مادرم شکایت کنم اگه بخوای میتونی بیای باهام، مینو میگه اگه بخواد از دایی شکایت کنه پای تو هم گیره. سهراب میگه به موقعش مدرکی که داشتمو میدم به پلیس…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا