خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال فرمانروای نقابدار از شبکه ۵

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال کره ای فرمانروای نقابدار از شبکه پنج را خواهیم داشت، با ما همراه باشید. فرمانروای نقابدار داستان ولیعهدی به نام لی سان را روایت می کند که با جامعه پیونسوهوه که قدرت مطلق بر پادشاهی را در اختیار دارد می جنگد و …

قسمت دوازدهم سریال کره ای فرمانروای نقابدار

عالیجناب با محافظش درد و دل می کند و از این که نمی تواند با دموک مقابله کند و ضعیف است حسابی ناراحت است، روز بعد فرمانروا خودش را به مریضی می زند تا در مراسم جلسه دولت شرکت نکند. یکی از افراد گروه پیونگسون برای فرمانروا خبر می برد که اگر حق ضرب سکه را ندهد، آن ها قرص بهش نمی دهند و او می میرد. رئیس اداره تامین آب مکان و زمان ترخیص مس ها را فهمیده است که به رئیس گروه پیونگسون می گوید و او دستور می دهد که به هر طریقی که شده همه مس ها را پس بگیرند و به آن جا می روند.
بالاخره فرمانروا بعد از ۴ روز به مراسم جلسه دولت می رود و در آن تمامی حضار خواهان دادن حق ضرب سکه به گروه پیونگسون هستند، محافظش برای آن که او زنده بماند بهش التماس می کند تا این حق را به دموک بدهد اما او تصمیم گرفته تا پای قولش به ملکه مادر بماند.
آن ها در مشغول حرف هستند که استاد اوبو در مقام وزارت کارگزینی وارد می شود، ( ولیعهد به استاد اوبو می گوید که اگر او این مقام را بپذیرد نه تنها قسمش را نشکسته است بلکه با به خطر انداختن جانش به مردم خدمت نیز کرده است) استاد اوبو این حرف های ولیعهد را به خاطر می آورد و روی زمین می نشیند و خودش را معرفی می کند که پادشاه جا می خورد و ازش می خواهد که حرف بزند و می گوید که من بررسی کردم گروهی از افراد شرور در لباس دزدان دریایی مس دزدیده اند اما من تونستم آن ها را پس بگیرم و الان در اختیار اداره مالیه قرار گرفته است.
گروه پیونگسون در حال بردن مس ها هستند که یکی از گاری ها روی زمین می افتد و آن ها می فهمند که به جای مس، سنگ داخل آن ها است و حسابی بهم می ریزند که این گونه رکب خورده اند.
دموک پسرش را از ریاست گروه عزل می کند و به نیرو هایش می سپارد که ارباب تجار دوره گرد را هر چه سریعتر پیدا کنند و برای او ببرنش و بفهمند که چه ارتباطی با ملکه دارد…
ولیعهد به دیدار ملکه رفته است که ملکه مادر با دیدن او جا می خورد و با خودش می گوید چقدر او شبیه جوانی های فرمانروای فقید است. ملکه از او تشکر می کند اما با شنیدن صدای ولیعهد باز هم جا می خورد و به روی خودش نمی آورد، ولیعهد می گوید که من مقام وزارت کارگزینی را برای استاد اوبو می خواستم تا بتوانیم بیشتر به فرمانروا قدرت بدهیم و بتوانیم گروه پیونگسون را از بین ببریم…
ولیعهد بعد از اتمام جلسه اش با ملکه از استاد اوبو و افسر پارک خداحافظی می کند و می گوید می خواهم کمی در خانه ام قدم بزنم و حسابی دلتنگم…
کاهون به دیدار ملکه مادر رفته است و می گوید می خواهم لطف شما را جبران کنم، ملکه مادر می گوید ازت می خوام به عنوان بانوی دربار وارد قصر بشی تا کمکم کنی که بتونم فرمانروا را به خاطر مردم از سمتش خلع کنم.
ولیعهد و محافظش با هم حرف می زنند و ولیعهد هنوز خودش را عامل مرگ حاکم هان می بیند اما محافظش باهاش حرف می زند و تمام تلاشش را می کند تا جانشین به خودش بیاید و کاهون را از دست ندهد.
کاهون در همان جایی که آخرین بار ولیعهد را دیده بود رفته است و خاطراتش را مرور می کند که ایل سون به کنارش می رود تا باهاس حرف بزند اما کاهون او را می راند و در تنهایی با خودش حرف می زند اما ایل سون از دور به صدایش گوش می دهد.
خانمی وارد قصر شده است و خودش را به جای بانوی قصر جا زده و می گوید من از بانوی اول دربار ماموریتی گرفته بودم و حالا برگشته ام، آن دختر پشت در اتاقی می رود و می گوید ارباب تجار دوره گرد همان ولیعهد واقعی است…
کاهون برای خواب به خانه رفته است که نقاشی کومول توجه اش را جلب می کند و او را بیدار می کند و می پرسد این را از کجا دیدی و کشیدی که کومول می گوید این دست ارباب جوان بود و به نظر میومد حسابی دوستش داره…
کاهون با شنیدن حرف های او جا خورده از اتاق بیرون می رود.
هاگون در جلسه بازرگانان بزرگ منتظر ولیعهد نشسته است و با آمدن هر کس از جایش می پرد.
خانمی که قول داده بود به پایتخت بیاید در جلسه از هاگون سراغ ارباب جوان را می گیرد و او می گوید که امشب حتما به این جا می آید.
محافظ هاگون بهش می گوید که ارباب دموک دستور داده تا ولیعهد را با خودشون ببرند، هاگون جلو می رود تا از آمدن او جلوگیری کند اما با آمدن کاهون منصرف می شود که نیرو های دموک بر سر آن ها می ریزند و بعد از مدتی می روند.
هاگون نیرو های پدربزرگش را بابت این قصد دزدیدن مهمونش را داشتند تنبیه می کند و از محافظش اطمینان می خواهد که مطمئن شود پدربزرگش چیزی درباره ولیعهد بودن او نمی داند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا