خلاصه داستان قسمت دوم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت اول سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

ذبیح به اتاق پسرش رفته و می خواهد با او حرف بزند که مشغول بازی می بیندش و تحریکش می کنه تا با هم مچ بندازند و بخاطر این که به او ترحم نکند، مچش را می خوابوند و بعد از آن او را در آغوش می کشد. سلیم پسرش در آغوش پدرش از شرایط بیماری اش گله می کند و بعد از کمی بغض درباره غم داغ عمو خسرو و عمو محسن سوال می کند که ذبیح می گوید غم هر دو به نحوی منو درگیر کرده و تو خاطرات گذشته خسرو بعد از کلی اجرای نمایشی روی دیوار مرگ که کف زمین غرق در خون بود را مرور می کند و شروع به توضیح برای پسرش می کند.

مامان توران با یک سینی چای به اتاق سلیم می رود و می گوید که غلام زنگ زده و بهونه دلتنگی گرفت، چند روز میرم پیشش و بر می گردم که ذبیح با ناراحتی از اتاق بیرون می رود و سلیم می گوید که من طاقت ناراحتی اش را ندارم اما مامان توران در جواب می گوید که اگر بنابر عدالت باشد من دارم…

مامان توران در اتاقش قلم های خطاطی اش را درست می کند که ذبیح به کنارش می رود و او بدون مقدمه می گوید که دل منم برایش تنگ شده و هر چی باشه بعد از مادرش بهش شیر دادم و بزرگش کردم. از خوبی های مادر غلام می گوید که برای همسایه نبوده و از خواهر نزدیک تر بهم بودند و شروع به تعریف از قدیم ندیم ها می کند.

ذبیح گله مند از رفتن غلام است که توی ۱۷ سالگی از خانواده جدا شده و می خواهد از اتاق بیرون برود که مامان توران با کلی ناز خریدن می گوید که ازم نخواه غلام و ترک کنم و حالا آرزو دارم که دوباره شما هم مثل قبل بشین و اون روزا که پشت هم بودین دلنگرانی نداشتم اما الان تو ور دلمی و همه فکر و ذکرم غلامه

سلیم به کنار پدرش رفته و می گوید چرا هر وقت مامان توران می خواد بره پیش عمو غلام شما بی تاب میشین که ذبیح بدون هیچ حرفی درباره این ماجرا به او شب بخیر می گوید و سلیم هم که باهوش تر از این حرفاست و متوجه سکوت پدرش می شود به اتاقش می رود.

۵۹ به منصور دستور می دهد که با بچه ها به اتاقش بروند. آن ها به اتاقش می روند و او یکسری پارچه به آن ها می دهد تا به خانواده شان بدهند تا به یک خیاطی ببرند.

یک سری مردم به کلانتری رفته اند و از یک خرابکاری که توسط اراذل و اوباش انجام شده شکایت می کنند و پلیس بخش قول می دهد که پیگیری کند.

غلام به در خانه ذبیح رفته تا مامان توران را با خودش ببرد، ذبیح همراه مادرش به بیرون می رود اما در سکوت او را بدرقه می کند و هیچ نمی گوید و تنها به غلام نگاه می کند…

افشین کافر از تاکسی پیاده شده و به داخل خانه ای می رود… یک موتور سوار که پشت آن یک وانت و ون هستند در یک مسیر در حال حرکت هستند و بعد از مدتی حرکت به جایی می رسند و همان جا توقف می کنند.

حالا که مشخص شده ۵۹ همان موتور سوار است می گوید ما مال را نشون کسی نمی دیم و اول باید پول بدید و آخر هم زورش به آن ها می چربد و حرف خودش را به کرسی می نشاند و آدم های طرف مقابل گونی های پول را می آورند تا عتیقه ها را با خودشان ببرند…

۵۹ و آدماش بعد از تحویل دادن عتیقه ها به جای دیگری می روند و پول هایی که تحویل گرفته بودند را به آن ها می دهند و می گوید این امانتی زیبا خانم است که تمام و کمال تحویل شما شده است.

افشین کافر برای آدماش حرف می زند و می گوید از این به بعد لات بازی و کل کل تو دنیای مجازی ممنوعه و باید تو دنیای واقعی کار کنیم و تنها برای خراب کردن غلام فیلم های او را می گذاریم و همه اتفاقات دیگر باید واقعی باشد و الان اومدم برای تسویه حساب با غلام و باید تاوان حال داداشم و آبروی ریخته اش رو بده و هر کی منو می خواد باید دشمن غلام باشه و کنار برادرش روی صندلی چرخدار می نشیند و دستش را می بوسد.

مردی داخل قهوه خونه بر سر خوردن شامی در حجم زیاد قمار کرده است و اراذل بر سرش ریخته اند و او را تشویق می کنند که صاحب قهوه خونه به داخل می رود و سراغ غلام را می گیرد که می گویند بیرون است و به کنارش می رود.

از غلام می خواهد تا برایش جنس هایش را جا به جا کند که او می گوید من آدم تو نیستم و بزرگم، جنس جا به جا نمی کنم.

غلام در خیابان راه می رود که مامان توران را در مغازه سوپرمارکت می بیند و کمکش می کند و با هم خرید ها را به خانه می برند اما در مسیر ساکت هستند و هیچ نمی گویند…

پلیس ها در حال محاصره کردن یک انبار هستند و با گارد امنیتی خیلی زیادی به داخل می روند و اولین صدایی که می شنوند را از پشت می گیرند و بعد از آن باقی کسانی که آن جا هستند را نیز دستگیر می کنند.

۵۹  به در یک مغازه رفته است که از بسته بودن آن جا می خورد و منتظر می ایستد که یک خانم بعد از چند دقیقه به در مغازه می رود و می خواهد کرکره را بالا بدهد که نوید ۵۹ به سمتش می رود و با او شروع به حرف زدن می کند و می گوید من تورو نمی خواهم و تو از قماش من نیستی…

منصور همان لحظه از راه می رسد و به ۵۹ می گوید که اسفند را کشته اند که ۵۹ سریعا به در خانه آن ها می رود و می گوید غلام، داداش شیریت اسفند رو جلوی چشم زن باردارش کشت.

غلام حسابی حالش خراب می شود و می گوید همه محل را برای اسفند حجله بارون می کنم و ۵ شنبه شب تو حیاط همین خونه براش شام میدم و به ۵۹ تاکید می کند که تحت هیچ شرایطی تا مامان توران هست این جا ها پیداش نشه…

مامان توران و غلام با هم درباره ازدواج او حرف می زنند که او می گوید من عاشق گیتی بودم اما ذبیح نگذاشت به عشقم برسم و اگر الان گیتی بود همه چی فرق می کرد و ماجرای کشتن اسفند را تعریف می کند و می گوید که ذبیح او را کشته است.

مامان توران حالش حسابی خراب می شود، گوشی را بر می دارد و به او می گوید با ذبیح تماس بگیر و بگو بیاد اینجا…

ذبیح تلفن را بر می دارد که با شنیدن صدای غلام جا می خورد و می گوید حاج خانم احضارت کرده و باید بیای اینجا …

ذبیح سراسیمه به آن جا می رود و در می زند که با باز شدن در به داخل می رود و مادرش را صدا می کند.

توران خانم بدون هیچ حرفی بر سر اصل مطلب می رود و می گوید جلوی چشم زن حامله، شوهرش رو کشتی که ذبیح جا می خورد و می گوید غصه ام می شه از منی این سوال رو می پرسی که خودت بزرگم کردی و با حال خراب از آن جا می رود.

ذبیح در حال رفتن است که غلام شروع به کری خوانی می کند و ذبیح تاکید می کند که جای این کارا باید مرد باشی و خبرچینت خبرش نشتی داشته و مامان توران به محض صحبت کردن غلام او را صدا می کند و با چشم غره به او نگاه می کند.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا